eitaa logo
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
4.6هزار دنبال‌کننده
21.3هزار عکس
8.5هزار ویدیو
303 فایل
دلبسته‌دنیا‌که‌عاشق‌شهادت‌نمی‌شود🌷 رفیق‌شهیدمْ‌دورهمی‌خودمونیه✌️ خوش‌اومدی‌رفیق🤝 تأسیس¹⁰/⁰³/¹³⁹⁸ برام بفرست،حرف،عکس،فیلمی،صدا 👇 https://eitaayar.ir/anonymous/vF1G.Bs4pT جوابتو👇ببین @harfaton1 کپی‌آزاد✅براظهورصلوات‌📿هدیه‌کردی‌چه‌بهتر
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 حضور سردار قاآنی، فرمانده نیروی قدس سپاه، در یکی از مراکز خدمات‌رسانی ایران در حلب سوریه جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم✌️ رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ┄┅═❁✌️➰🥀➰✌️❁═┅┄
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
إِلَهِي، إِنْ دَعَانِي إِلَى النَّارِ عَظِيمُ عِقَابِكَ فَقَدْ دَعَانِي إِلَى الْجَنَّةِ جَزِيلُ ثَ
أَمْ أَنْتَ غافِرٌ لِمَنْ بَكاكَ فَاُسْرِعَ فِى الْبُكاءِ؟! آیا آن کسی را که به درگاهت گریه می کند می آمرزی، تا من نیز در گریه شتاب کنم؟! 🤍 جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم✌️ رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ┄┅═❁✌️➰🥀➰✌️❁═┅┄
✍لابد دیروز که اردوغان دستور فیلتر توییتر رو داده برا این بود که دیگه هیشکی از زیر آوار پیام نده تا همه بمیرن درسته؟ فیلتر شدن توییتر در هر کشوری تنها بخاطر اینست که لاشخورها و کفتارها و مزدورانی مانند شما در شرایط بحران با دروغ بافی و سیاه نمایی با روح روان مردم بازی نکنند.... جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم✌️ رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ┄┅═❁✌️➰🥀➰✌️❁═┅┄
🔴 خطای مسئولان در ناامید کردن مومنین از اجرای احکام شریعتامام خامنه ای خطاب به مسئولان: یکی از عواملی که موجب شکست مشروطیت در ایران شد، این بود که متدیّنین بعد از مدتی احساس کردند کأنّه کار به سمت بی‌دینی پیش می‌رود. 🔺متدیّنین و علما که در صفوف اول مبارزه مشروطیت بودند، بتدریج دلسرد شدند و کنار نشستند. وقتی چنین شد، نهضت شکست می‌خورد؛ و مشروطیت شکست خورد. بعد از پانزده، شانزده سال از عمر مشروطیت، دیکتاتورىِ رضاخانی به وجود آمد. این بسیار عبرت‌انگیز است. رضاخانِ قلدر و چکمه‌پوش کجا، شعار مشروطیت کجا؟! چقدر اینها با هم فاصله دارند! 🔻 چرا این‌طور شد؟ چون اطمینان و اعتماد مردم مؤمن سلب شد؛ کنار نشستند و از صحنه بیرون رفتند. مسؤولان نباید بگذارند چنین حالتی در مؤمنین به وجود آید. 📆۸۰/۰۵/۱۱ 🔴 جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم✌️ رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ┄┅═❁✌️➰🥀➰✌️❁═┅┄
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
#معرفی_شهید 🤚سلام° و عرض ادب خدمت همراهان #سنگر #رفیق_شهیدم ان شاءالله که رضایت ❤️ـخدا و 🤝ـدستگ
معرفی نامه 🌺 بسم رب الشهداء والصدیقین 🌺 🌹 🌹 ✋نیت کنید و حاجتهاتون رو طلب کنید مهمان ما شهید 🔵 حاجت ها رو از شهدا طلب کنید ، مرام و معرفتشون زیاده حتما دستگیرمون میشن هر کسی با هر شهیدی خو گرفت روز محشر آبرو از او گرفت... شهید سید مصطفی موسوی (مسلم) تاریخ تولد : 1374/01/02 محل تولد : قم تاریخ شهادت : 1394/01/31 محل شهادت : بصری الحریر - سوریه وضعیت تاهل : مجرد محل مزار شهید : قم از زبان مادر من خودم مصطفی را نشناختم. رفتار و کردار و دوستان و فعالیتهایش را که به یاد می آورم، می گویم چه گوهری داشتم که از دست دادم". روزهای سخت مهاجرتش به ایران را به یاد می آورد و زمانی که مصطفی را باردار بود و ادامه میدهد: "آن زمان با مادر همسرم در یک خانه زندگی می کردیم. مشکلات زیاد بود. ناراحتی هایم را با خدا در میان می گذاشتم.  یک روز که خیلی ناراحت شدم از خانه رفتم بیرون. نه فامیلی داشتم نه آشنایی. رفتم حرم حضرت معصومه(س). چند ساعتی نشستم، ضعف داشتم و حالم خوب نبود. آب میوه گرفتم و خوردم تا حالم بهتر شد. هر وقت زندگی برایم تنگ میشد با حضرت معصومه(س) درددل میکردم." مصطفی و بقیه خواهر برادرانش همه در قم متولد شدند. مادر در نبود پدر که مشغول کار بود بچه ها را بزرگ کرد. همه زیر سایه اهل بیت و تلاشهای مادر بزرگ شدند. مادر هم پدر بود و هم مادر خودش تعریف می کند: "مصطفی در بغلم بود و پدر هم بالای سرشان نبود با این همه هیچ وقت جلوی دیگران گله و شکایتی نکردم و چیزی نخواستم. زندگی با بچه های کوچک سختی خاص خودش را داشت و جز خدا کسی را نداشتم رزق و روزیم را بدهد."
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
گفتگو با مادر جوانترین شهید مدافع حرم افغانی : شهید سید مصطفی موسوی :عاشق مبارزه با صهیونیستها بود 5 بهمن ماه امسال بود که پیکر شهیدی از تبار فاطمیون و از مدافعان حرم افغانستانی به شهر قم بازگشت تا پس از 9 ماه دوری به چشم انتظاری خانواده پایان دهد. جوان 20 ساله و برومندی که از سال 92 برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) عازم سوریه شد و در عملیات  بصری الحریر به شهادت رسید. زینب سادات موسوی مادر "سید مصطفی" در قم سکونت دارد. 12 فرزند دارد که مصطفی دهمین فرزند خانواده بود. او میگوید: "خودم اهل افغانستان اما بزرگ شدهی ایران هستم همان سالهای انقلاب سال 57 به قم آمدیم البته همسرم زودتر به ایران مهاجرت کرد و همهی 12 فرزندم در قم به دنیا آمدند." در ادامه گزارش گفتوگوی ما با مادر شهید را میخوانید: ** جز خدا کسی را نداشتیم خودش میداند که بهانه صحبتمان سید مصطفی است. از همان اول صحبت میرود سراغ فرزند شهیدش و میگوید: "باورتان میشود خانم؟ خودم مصطفی را نشناختم. رفتار و کردار و دوستان و فعالیتهایش را که به یاد می آورم، می گویم چه گوهری داشتم که از دست دادم". روزهای سخت مهاجرتش به ایران را به یاد می آورد و زمانی که مصطفی را باردار بود و ادامه میدهد: "آن زمان با مادر همسرم در یک خانه زندگی می کردیم. مشکلات زیاد بود. ناراحتی هایم را با خدا در میان می گذاشتم.  یک روز که خیلی ناراحت شدم از خانه رفتم بیرون. نه فامیلی داشتم نه آشنایی. رفتم حرم حضرت معصومه(س). چند ساعتی نشستم، ضعف داشتم و حالم خوب نبود. آب میوه گرفتم و خوردم تا حالم بهتر شد. هر وقت زندگی برایم تنگ میشد با حضرت معصومه(س) درددل میکردم." مصطفی و بقیه خواهر برادرانش همه در قم متولد شدند. مادر در نبود پدر که مشغول کار بود بچه ها را بزرگ کرد. همه زیر سایه اهل بیت و تلاشهای مادر بزرگ شدند. مادر هم پدر بود و هم مادر خودش تعریف می کند: "مصطفی در بغلم بود و پدر هم بالای سرشان نبود با این همه هیچ وقت جلوی دیگران گله و شکایتی نکردم و چیزی نخواستم. زندگی با بچه های کوچک سختی خاص خودش را داشت و جز خدا کسی را نداشتم رزق و روزیم را بدهد."  خدا را شکر می کند که الحمدالله همه بچه ها خوب هستند اما بین شان مصطفی چیز دیگری بود. چه آن دوران که در مدرسه بود چه بعد که مشغول خواندن دروس طلبگی شد. حتی بعد از شهادتش نیز در مدرسه محل تحصیلش یادبود گرفتند. "نه از این بابت که پسر من است و بخواهم تعریف کنم، اما واقعا بچه خوبی بود. صبحهای جمعه دعای ندبه میخواند. هیئتش ترک نمی شد و پیگیر بود که در برنامه ها شرکت کند. ماه رمضان کلاس قرآن شرکت می کرد و جزء شاگردهای خوب کلاسشان بود حتی پیگیر
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
ی می کرد و ناراحت میشد که چرا در کلاسهای قرآن شرکت نمی کنیم." ** عاشق مبارزه با صهیونیستها بود برادر بزرگتر مصطفی مخفیانه راهی جبهه سوریه شد. بعد از مدتی مصطفی هم آهنگ رفتن زد و گفت که میخواهد به سوریه برود. "همیشه دلش میخواست علیه صهیونیستها در فلسطین بجنگد بعد که ماجرای سوریه و رفتنش پیش آمد سر به سرش می گذاشتیم که غزه را رفتی حالا میخواهی سوریه بروی؟! اجازه که خواست گفتم نه میخواهم که بگویم نرو، و نه می توانم که بگویم برو". مثل اینکه خداوند در دل مادرهایی که فرزندشان را برای جهاد راهی کشوری غریب می کنند صبوری می ریزد. صبر بر نبود فرزند، صبر بر سختیهای بعد از رفتن، صبر از نگرانیها و دلواپسی ها و صبر از حرفهای گاه و بیگاه جاهلان؛ "خدا خودش در دلم انداخت که جلوی این پسر را نگیرم. من که اجازه نمی دادم از شهر خارج شود چطور شد که برای سوریه رفتن جلویش را نگرفتم؟ منی که هر کدام از بچه ها بیرون از خانه می روند مدام پیگیر می شوم که کجا هستند و کجا نیستند. اینکه اجازه دادم مصطفی از کشور خارج شود عجیب بود." جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم✌️ رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ┄┅═❁✌️➰🥀➰✌️❁═┅┄
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
ی می کرد و ناراحت میشد که چرا در کلاسهای قرآن شرکت نمی کنیم." ** عاشق مبارزه با صهیونیستها بود برا
اولین بار که به سوریه رفت خانواده از رفتنش بی خبر بود. حرف و حدیثهای همسایه و آشناها هم روز به روز بیشتر می شد. چند ماهی بود که از مصطفی خبری نبود. برادر بزرگترش رفتن مصطفی به سوریه را به خانواده گفته بود اما مادر بازهم قبول نداشت. می ترسید که نکند مصطفی جای دیگری باشد. نه تماسی از سوریه برقرار شده بود نه خبر درستی از مصطفی بود تا اینکه بعد از چندماه خودش با خانواده تماس می گیرد. جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم✌️ رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ┄┅═❁✌️➰🥀➰✌️❁═┅┄
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
اولین بار که به سوریه رفت خانواده از رفتنش بی خبر بود. حرف و حدیثهای همسایه و آشناها هم روز به روز ب
** میخواست در میدان مبارزه باشد بار اولی که رفت در بهداری مشغول شد. پسر دایی اش می گفت: "مصطفی می خواست در میدان مبارزه باشد و وارد عملیاتها شود. همه دوستش داشتند و نمی خواستند با حضور او در خط مقدم اتفاقی بیافتد." می دانست مادر حساستر از آن است که تاب و تحمل شنیدن خبرهای سوریه را داشته باشد برای همین صحبتی از جنگ و سوریه نمی کرد. می گفت: مادر تو حساسی تحمل شنیدنش را نداری. وقتی به خانه آمد عکسهایی که گرفته بود را نشان مادر داد. "پارسال که آمده بود عکسهایش را نشانم داد. معمولا مصطفی کمتر از سختیهایش برایم حرف میزد. تعجب کرده بودم که چطور شده دارد عکسهایش را نشانم میدهد. می گفتم مادر جان عجب جاهایی رفتی، چقدر خوب که زیارت رفتی، اینها را میگفتم تا بیشتر با من حرف بزند. برایمان سوغاتی هم آورده بود غصه می خوردم پسرم پول دارد ولی برای خودش خرج نمی کند." مادر ادامه میدهد: "این آخریها خیلی تغییر کرده بود. جز وقتی کسی تماس میگرفت یا خودش زنگ میزد گوشی دستش نمی گرفت. اکثر اوقات یکی از مداحی های اقای هلالی را گوش میداد. ما می گفتیم حداقل یک نوحه دیگر گوش بده ولی خودش این نوحه را خیلی دوست داشت. با اینکه مداح نبود آخرین سالی که ماه محرم ایران بود توی حسینیه مداحی هم کرده بود. نمی خواهم حالا که پسرم شهید شده تعریف کنم، نه، اما واقعیتش این است که گاهی که خانواده دورهم می نشستیم، می گفتم مصطفی چرا اینجوری شده؟" جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم✌️ رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ┄┅═❁✌️➰🥀➰✌️❁═┅┄