eitaa logo
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
4.5هزار دنبال‌کننده
24.5هزار عکس
10.4هزار ویدیو
327 فایل
دلبسته‌دنیا‌که‌عاشق‌شهادت‌نمی‌شود🌷 رفیق‌شهیدمْ‌دورهمی‌خودمونیه✌️ خوش‌اومدی‌رفیق🤝 تأسیس¹⁰/⁰³/¹³⁹⁸ برام بفرست،حرف،عکس،فیلمی،صدا 👇 https://eitaayar.ir/anonymous/vF1G.Bs4pT جوابتو👇ببین @harfaton1 کپی‌آزاد✅براظهورصلوات‌📿هدیه‌کردی‌چه‌بهتر
مشاهده در ایتا
دانلود
حاج قاسم میگفت: دنبال‌شهادت‌نروکه‌بهش‌نمیرسی یه‌کاری‌کن ... شهادت دنبال‌توباشه:) 🌱 جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم✌️ رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ┄┅═❁✌️➰🥀➰✌️❁═┅┄
{ٻسمـِ‌ࢪَبِالنّۅرِو‌الذیخَلق‌اڶمَہـد؎🌿💚} رفیق‌!شھدایی‌ زندگی‌ڪردن‌به پروفایل‌شھدایی‌نیست . .💛 اینڪہ‌همون‌شھیدی‌که‌من‌عڪسش‌و‌ پروفایلم‌گذاشتم: -چی‌میگہ‌ -دلش‌ڪجا‌گیر‌بوده‌✨ -راهش‌چی‌بوده‌و...مهمہ!♥️ +درنظر‌بگیریم‌نه‌فقط‌دم‌بزنیم ‎‌‌‎‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌ 🍃̶͢.͜.̶🌼̶͢›› ‍‍‌ل‌لولی‍ک‌الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
#معرفی_شهید 🤚سلام° و عرض ادب خدمت همراهان #سنگر #رفیق_شهیدم ان شاءالله که رضایت ❤️ـخدا و 🤝ـدستگ
معرفی نامه 🌺 بسم رب الشهداء والصدیقین 🌺 🌹 🌹 ✋نیت کنید و حاجتهاتون رو طلب کنید مهمان ما شهید 🔵 حاجت ها رو از شهدا طلب کنید ، مرام و معرفتشون زیاده حتما دستگیرمون میشن هر کسی با هر شهیدی خو گرفت روز محشر آبرو از او گرفت... شهید حمید رضا باب الخانی (حاج ابراهیم) تاریخ تولد : 1367/10/17 محل تولد : اصفهان تاریخ شهادت : 1398/11/28 محل شهادت : حلب - سوریه وضعیت تاهل : متاهل با 1 فرزند محل مزار شهید : گلستان شهدای اصفهان - قطعه مدافعان حرم جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم✌️ رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ┄┅═❁✌️➰🥀➰✌️❁═┅┄
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
حمیدرضا در هفدهم دی ماه سال ۱۳۶۷ هجری شمسی در یک خانواده فرهنگی – مذهبی در اصفهان چشم به جهان گشود. وی مقاطع تحصیلی خود را با نمرات ممتاز طی کرده و در رشته‌ی ریاضی فیزیک موفق به اخذ دیپلم شد. فعالیت های ورزشی شهید از سن کودکی در رشته های مختلف نظیر ژیمناستیک و کشتی آغاز شد و سپس در رشته‌ی والیبال به طور حرفه‌ای ادامه داشت، از طرفی فعالیت‌های مذهبی او از همان مقطع ابتدایی با شرکت در کلاس‌های قرآن و تواشیح و مداحی شروع شد و به موازات آن در پایگاه‌های بسیج فعالیت میکرد و سپس در اردو‌های راهیان نور به عنوان خادم الشهدا در جبهه‌های جنوب و غرب خدمت میکرد. رشد معنوی و عشق به شهادت در او در همین پایگاه های بسیج و مجالس روضه خوانی و سینه زنی و خادمی شهدا شعله ور شد. مهندس حمید رضا در رشته مهندسی عمران دانشگاه آزاد امام خمینی شهر اصفهان قبول و در سال ۱۳۹۱ فارغ التحصیل شدند. در همان سال وارد مقطع کارشناسی ارشد دانشگاه مالک اشتر تهران در رشته پدافند غیرعامل (طراحی) شد و در سال ۱۳۹۳ با نمره عالی فارغ التحصیل شد. سپس چند ماهی به خدمت سربازی در ارتش جمهوری اسلامی مشغول بود و به موازات آن جهت استخدام در استانداری و شهرداری اقداماتی را انجام داد تا اینکه از طرف شهرداری دعوت به همکاری شد . ولی به یک باره تصمیم خود را تغییر داد و سپاه پاسداران را برای استخدام انتخاب کرد. بنابراین مدارک علمی و تحقیقاتی خود را به سپاه ارائه نمود و طی چندین مرحله آزمون، گزینش و تحقیقات در سال ۱۳۹۴ از طرف سپاه دعوت به خدمت شد. بنابراین از ادامه سربازی ترخیص و به سپاه پاسداران ملحق شد، و سپس آموزش های عمومی و تخصصی را به خوبی طی نمود و بنا به دعوت نیروی قدس و نیاز جبهه مقاومت به عنوان مدافع حرم در سال ۱۳۹۵ به طور موقت به سوریه اعزام شد. جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم✌️ رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ┄┅═❁✌️➰🥀➰✌️❁═┅┄
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
حمیدرضا در هفدهم دی ماه سال ۱۳۶۷ هجری شمسی در یک خانواده فرهنگی – مذهبی در اصفهان چشم به جهان گشود.
بعد از اتمام مأموریت موقت، داوطلبانه به طور رسمی وارد نیروی قدس سپاه شد و جهاد در سوریه را ادامه داد، گویا تازه به خواسته و جایگاهش رسیده و حاضر نبود آن را با هیچ چیز دیگری عوض کند، در همان سال با خانواده‌ای فرهنگی مذهبی آشنا شده و تقدیر و قسمت این شد که در سال ۱۳۹۶ ازدواج این شهید صورت گیرد و چند روز بعد از عروسی دوباره عازم سوریه شد. به دلیل تخصص و تجربه جهادی که داشت میتوانست در ایران به تدریس در دانشگاه سپاه بپردازد اما جهاد و مبارزه علیه تروریست‌ها و تکفیری‌ها را ترجیح داد. او همواره به خانواده می‌گفت که در سوریه به تخصص و وجودم بیشتر نیاز است. سرانجام پس از گذشت حدود ۳ سال نبرد علیه تروریست‌ها و دشمنان اهل بیت (ع) در صبحگاه ۲۸ بهمن ماه سال ۱۳۹۸ در غرب حلب، منطقه شیخ عقیل در حین مأموریت مورد اصابت ترکش موشک قرار گرفت و به آرزوی دیرینه خود که شهادت در راه خدا بود نائل گردید. جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم✌️ رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ┄┅═❁✌️➰🥀➰✌️❁═┅┄
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
بعد از اتمام مأموریت موقت، داوطلبانه به طور رسمی وارد نیروی قدس سپاه شد و جهاد در سوریه را ادامه داد
کتاب مستخرجه از رساله شهید : این استاد دانشگاه پیش از این پایان نامه ارشد وی را که پس از دفاع رساله ارشدشهید در حال تبدیل به کتاب بود و نیمه کاره مانده بود ، به جهت حفظ اصالت کار ، به همان صورت رساله ارشد ؛ با عنوان ” معیارهای پایش مناطق آسیب پذیر کلانشهرها” به زینت نشر آراسته شده است . مقدمه وچکیده این کتاب در زیر ارایه شده است : مقدمه ای برماخره بسم رب الشهدا و المجاهدین الذین امنو و هاجروا و جاهدو فی سبیل الله باموالهم و انفسهم اعظم درجه عندالله و اولئک هم الفائزون (سوره توبه آیه ۲۰) کسانی که به خدا ایمان آورده‌اند و در راه او با اموال و جان‌ها هجرت و جهاد کرده‌اند در نزد خدا درجه و امتیاز بزرگی دارند و این‌ها جزو رستگارانند. جنگ و جهاد در دین مبین اسلام از جایگاه والائی برخوردار است و کمتر عمل و عبادات است که ثواب جهاد را در راه خدا داشته باشد، خداوند در قرآن می‌فرماید: «ای کسانی‌ که ایمان آورده‌اید تقوای الهی پیشه کنید و به سوی او تقرّب جویید و در راهش جهاد کنید باشد که رستگار گردید (مائده ۳۵) رسول گرامی اسلام (ص) در مورد اهمیت جنگ و نبرد می‌فرماید: تمام خیر در شمشیر و زیر سایه شمشیر است و مردم را جز شمشیر به راه راست وانمی‌دارد و شمشیرها کلید بهشت و دوزخ‌اند» [۱] توفیق جهاد در راه خدا که امیرمومنان علی‌ابن‌ابیطالب علیه‌السلام آن‌ را دری از درهای بهشت توصیف نموده است، فرصت ناب و نادری است برای تعالی و تقرّب به خدای متعال، فرصتی که همچون ابر‌های آسمان به سرعت درگذر است. جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم✌️ رفیق شهیدم 🕊 ❀❀
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
کتاب مستخرجه از رساله شهید : این استاد دانشگاه پیش از این پایان نامه ارشد وی را که پس از دفاع رساله
پدر شهید باب الخانی بیان کرد: هیچ گاه در این سال‌ها از مسوولیتش حرفی نزد، تنها می‌گفت من به قرارگاه می‌روم، در سوریه از یکی از رزمندگان فاطمیون خواهش کردم تا بگوید پسر من کجاست که آن فرد گفت پسر شما فرمانده اطلاعات عملیات یکی از مناطق و مسوول آموزش رزمنده‌های سوری است که در زمینه‌های مختلف از جمله کار با دوربین‌های جی آی اس و غیره کار می‌کند. اینجا بود که فهمیدم چه کار می‌کند و من باید چشم انتظار شهادتش باشم. این پدر شهید مدافع حرم ادامه داد: وقتی از حميد پرسیدم چند سال است در جبهه هستی وقت آن رسیده برگردی و در کشورت خدمت کنی گفت من سال‌ها درس خواندم، در سپاه آموزش‌های مختلف دیدم، به زبان عربی مسلط شدم که الان از آن استفاده کنم، من اگر به ایران بیایم خیلی از توانایی‌هایم آنجا کاربردی ندارد، مضاف بر اینکه در ایران خیلی‌ها هستند که جای من را پر کنند ولی اینجا هرکسی نمی‌آید و نمی‌‎تواند کار کند. من اهل کار اداری نیستم، نمی‌توانم فریاد و ضجه و کشتار مردم مظلوم را ببینم و بشنوم بعد به ایران بیایم و راحت زندگی کنم. پدر شهید گفت: وقتی این صحبت‌ها را شنیدم فهمیدم تصمیمش را گرفته و با وجود نگرانی شدیدی که وجودم را فراگرفته بود او را به خدا سپردم. جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم✌️ رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ┄┅═❁✌️➰🥀➰✌️❁═┅┄
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
پدر شهید باب الخانی بیان کرد: هیچ گاه در این سال‌ها از مسوولیتش حرفی نزد، تنها می‌گفت من به قرارگاه
حدود چهل روزی میشد که پدر و مادرم آمده بودند سوریه و پیش ما بودند. صبح بیست و نهم بهمن بود. خواب بودم. قرار بود آن روز بیاییم ایران. دختر خواهر مادرم فوت کرده بود و بلیت هواپیما داشتیم. صبح بود که با صدای زنگ در بیدار شدیم. خودم را به در رساندم و از چشمی‌در نگاه کردم، چشمم به یکی از مردان شهرک افتاد که پشت در منتظر بود. عجیب بود. اصولا آن موقع روز به جز سربازها با لباس نظامی‌انتظار دیدن مرد دیگری را در شهرک نداشتیم. مردها را فقط شب‌ها می‌دیدیم. حس کردم باید آماده شنیدن یک خبر باشم. با اینکه نگران بودم در را باز کردم ولی بابا جلو رفت. پشت در ایستاده بودم و تلاش می‌کردم از حرف‌هایی که رد و بدل می‌شود چیزی متوجه بشوم. اما فقط صدای پس پس می‌شنیدم و یکی دو باری کلمه بیمارستان. داشتم به این فکر می‌کردم که حمیدرضا زخمی‌شده که یکدفعه پدرم را دیدم که روی پله‌ها نشسته و گریه می‌کند. دلم هوری ریخت پایین اما باز خودم را آماده مجروحیت همسرم می‌کردم و حتی لحظه‌ای به شهادتش نخواستم فکر کنم. بابا را که بردند ، همسایه‌ها یکی یکی آمدند. و بالاخره کی شهادت همسرتان برای شما محرز شد؟ همسایه‌ها آمده بودند ولی من باز خودم را از تا نمی‌انداختم. میوه می‌شستم و وسایل پذیرایی را آماده می‌کردم. اما از ترس به چهره هیچ‌کدام نگاه نمی‌کردم که مبادا کسی بخواهد با من حرفی بزند. بیشتر، نگاهم به طاق بود و دیوارها و گهگاهی هم کف زمین. تا اینکه مریم دوست صمیمی‌ام که به تازگی شوهر او هم زخمی‌و جانباز شده بود آمد. همین طور که داشتم چای دم می‌کردم از مریم پرسیدم: «مریم شوهر تو هم که زخمی‌شد آنقدر همسایه آمدند خانه‌تان؟» جواب مریم هم این بود که «آره؛ همسایه‌ها می اومدند و می‌رفتند». حرفش تمام نشده بود که گفتم: «آخه بابام خیلی گریه می‌کرد.» خبر را از چه کسی شنیدید؟ مریم دوستم آمد جلویم نشست و گفت: «زینب از الان دیگه بلند بلند گریه کن.» من اما باز هم گریه نکردم. توی دوران زندگی مشترکمان هزار بار این لحظه را تصور کرده بودم، پاهایی که حتما سست می‌شوند و زینبی که بیهوش خواهد شد. اما حالا که به آن لحظه رسیده بودم هیچ کدامشان نبود. نه پایی سست شد و نه زینبی بیهوش. اتفاقا انگار محکم‌تر از همیشه بودم. پاهایم قرص‌تر از همیشه بود. بلند شدم رفتم وضو گرفتم. سجاده‌ام را پهن کردم و سجده شکر به جا آوردم. رویارویی اینگونه با این خبر برایم عجیب و غیرقابل باور بود. با اینکه همچنان منتظر بودم بیایند و بگویند که حمیدرضا زخمی‌شده است. دیداری هم با پیکر همسرتان در سوریه داشتید؟ بله همان روز. ساعت ۲ بعدازظهر بود که من را بردند کنار پیکر. آن موقع بود که باور کردم رفتنش را. به خاطر حال خراب پدرم اما مجبور بودم گریه نکنم. آخرین باری که قبل از شهادت همدیگر را دیدید، کی بود؟ شب قبلش بود. اتفاقا قرار بر آمدن نداشت، چون گفته بود کارش زیاد و آمدنش بعید است. با این حال حدود ساعت ۱۰ شب بود که آمد خانه یک سری بزند و برود. من به خاطر بارداری حال مساعدی نداشتم و نمی‌توانستم زیاد دور و برش باشم. رفتم توی اتاق که بوی شام اذیتم نکند. مامان برای شام لوبیاپلو درست کرده بود. حمید شامش را که خورد آمد توی اتاق کنار من. بهش گفتم ما فردا پرواز داریم، صبح میایی که؟ گفت آره بابا کاری ندارم. خودم می‌رسونمتون فرودگاه دمشق... حرف خاصی نزد؟ نه! نه اینکه آن شب، هیچ وقت حرف خاصی نمی‌زد! همیشه می‌گفت حیف است آدم به دست اینها شهید بشود. معتقد بود «برای شهادت من الان خیلی زوده. من میخوام اندازه حاج قاسم بشم، بعد شهید بشم.» گاهی اوقات هم می‌خندید و می‌گفت: «نه حاج قاسم جوون تره، میخوام اندازه شهید همدانی بشم و بعد شهید بشم.» دیداری هم با سردار داشتند؟ بله دیدار که زیاد داشتند؛ ولی من را از جزئیات مطلع نمی‌کردند. فقط یک‌بارچندتا شکلات آوردند و گفتند اینها را حاج قاسم داده گفته ببرید برای همسرانتان. زمان شهادت حاج قاسم شما سوریه بودید. چطور خبردار شدید؟ ما خیلی زود خبردار شدیم. همان لحظه شهادت، بی‌سیم‌شان صدا داد و خبر به ما رسید. بلافاصله زدیم شبکه خبر که زیرنویس‌ها را دیدیم. البته آن وقت فقط وقوع حادثه را اطلاع رسانی می‌کرد و خبری از شهادت حاج‌قاسم نبود. توی بهت بودیم. پدر و مادرم وپدر و مادر همسرم اینجا بودند. جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم✌️ رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ┄┅═❁✌️➰🥀➰✌️❁═┅┄
لبخند ابراهیم: خاطرات شهید مدافع حرم حمیدرضا باب الخانی ناشر :شهید کاظمی نویسنده :معصومه جواهری سال نشر :1400تعداد صفحات :256 جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم✌️ رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ┄┅═❁✌️➰🥀➰✌️❁═┅┄