حـضرتــ مــاہــ 🌙
💚خــــورشیدِزمــین،تولــدتڪےرخداد؟
ما بیــن دو مــاه مختلفـ درگیریم☺
بهتــــر ڪه نگویے و نــدانیــمـ آقا...
هرمـــاه برایتــان تولد گیریــم😍🎈
🌷تولدتان مبــارک
ای مـــردانه تریــن صدای #حقیقت
و کوبنده تریـــن فریـــــادگر حــــق
و افشــاکننده ظلم جهان🌷
🍃تاریخ تولد به فرموده خودشان :
٢٩ / ٠١/ ١٣١٨
🍃تاریخ تولد در شناسنامه :
٢٤ / ٠٤ / ١٣١٨
https://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
حـضرتــ مــاہــ 🌙 💚خــــورشیدِزمــین،تولــدتڪےرخداد؟ ما بیــن دو مــاه مختلفـ درگیریم☺ بهتــــر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍ چهار"نونِ"راهگشا
برای داشتن رابطه ی
خوب وایجاد آرامش
💠۱-نبین 💠 ۲-نگو
💠۳-نشنو💠۴-نپرس
درچه مواردی، چگونه؟
✅اول===>نَبین👇
۱- عیب مردم را نبین
۲-مسائل جزئی درزندگیِ خانوادگی را نبین
۳- کارهای خوب خودت
راکه برای دیگران انجام
داده ای؛ نبین
۴-درجاهایی باید وانمود
کنی که ندیدی،یعنی
(اصل قانون تغافل)
☘☘☘☘☘☘
✅دوم===>نَگو👇
۱-هرچه شنیدی؛نگو
۲-به کسی که حرفت،
دراو تأثیرندارد؛ نگو
۳- سخنی که دلی را
میآزارد؛ نگو
۴-هرسخنِ راستی را
هرجاوبه هرکس نگو
۵- هرکارخیری که در
حق دیگران کردی؛نگو
۶- راز هایت را نگو؛
حتی به نزدیکترین
افرادخودت
☘☘☘☘☘☘
✅ سوم===> نَشنو
۱- هر سخنی ارزش
شنیدن ندارد،نشنو
۲-وقتی دونفر آهسته
سخن میگویندسعی
کن نشنوی،یعنی نشنو
۳- غیبت را نشنو
۴- گاهی وانمود کن
که نشنیدی،یعنی
(اصل قانون تغافل)
☘☘☘☘☘☘
✅چهارم===> نَپرس
۱-آنچه راکه به تومربوط
نیست؛ نپرس
۲-آنچه که شخص ازگفتن
آن شرم دارد؛ نپرس
۳- آنچه باعث آزارشخص
می شود؛ نپرس
۴- آن پرسشی که درآن
فایده ای نیست ،نپرس
۵-آنچه که موجب اختلاف
و نزاع می شود؛ نپرس
☘☘☘☘☘☘
🕋بی حدّوعدد
یاعلی مدد 🕌
💐💐💐💐💐💐
آرامش چشم تو را دنیا تماشا می شود
لب می گشائی برسخن هنگامه برپا می شود
دارالشفای صلحی و دارالشفای جنگ هم
لبخند و اشک رودها اینگونه معنا می شود
مجنون دریای اَحد،مفتون رَحمنِ الرَّحیم
بر کوی مهرت هر گدا دل داده،لیلا می شود
حقا لباس مصطفی زیبنده ی هر خلق نیست
اصلا ردائی آنچنان،با چون توئی زیبا شود
ای شورِنور از چشم تو افتاده بر شب های تار
روشن تر از خورشیدها فردای دنیا می شود
#تولد_رهبر_عزیزم
آقاجان تولدتون مبارک
به قلم:سحرنزدیک است
@Refighe_Shahidam313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️حجاب آمریکایی
⭕️دلبری با چادر😔
زیر چادر ناخواسته خیانت نکنیم❌
👈حتما دانلود کنید
💢حجاب سنگرِ به ازای هر گرفتن چادر از دختری ما افقی جدید به روی سهیونیست ها باز میشه
#خواهرا_حواستون_باشه
#باحجاب_دلبری_نکنید❌
✨رفیق شهیدم✨
@Refighe_shahidam313
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊
🔴 #علمدار
✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار
قسمت 6⃣3⃣
💫 والفجر 10
دشت هاي سليمانيه ی عراق همزمان با مبعث رسول اكرم (ص) میزبان بچه های بسیجی شده بود. نیروها از غرب کشور و از سمت ارتفاعات هزار و یک شهید (1) به این منطقه وارد شدند.
آخرین روزهای اسفند سال 1366 بود. عملیات والفجر 10 در ساعت يازده و بيست دقيقه آغاز شد.
از قرارگاه قدس، لشكر 25 كربلا با ده گردان در اين عمليات حضور داشت. يكي از گردان ها، گردان مسلم بن عقيل بود. جلسه فرماندهان برگزار شده بود. طبق توافق، قرار شد قله ی مهم منطقه، توسط گردان علي بن ابيطالب( علیه السلام ) آزاد شود. همزمان گردان مسلم در سكوت كامل به سمت شهر خرمال حركت كند. نیروهای گردان پس از عبور از شهر خرمال بدون انجام عمليات، پنج كيلومتر در جاده ی خرمال به سمت سه راه سيد صادق و شهر سليمانيه پیش بروند. طی مسیر هم پنج پاسگاه وجود داشت که پنجمین آن در سه راه قرار داشت. آنجا باید سه راهي مهم منطقه (پاسگاه دوجیله) و قلّه گردكو را تصرف مي كرديم و ارتباط دشمن با اين سه شهر مجاور قطع مي شد. سيد به عنوان فرمانده گروهان به همراه شهيد سيد علي دوامي، جانشین گردان، و شهيد بهمن فاتحي و دیگر نیروها به سمت سه راه حركت كردند. وظيفه ی گروهان سلمان سنگین تر بود. پاكسازي پاسگاه پنج و آن سه راه، کار سنگین و مهمی بود. حركت سيصد نفري نيروها در تاریکی شب و بدون صدا به سمت دشمن خيلي مشكل بود. پس از طي مسيري بايد توقف مي شد و پس از اطمينان از حضور كل گردان دوباره به سوي سه راه حركت مي كرديم.
وقتي نگاهم به سيد افتاد، ديدم كه دائم ذكر« الحول و ال قوة الاّ بالله » و يا ذكر يا زهرا ( سلام الله علیها ) بر لبانش بود.
شرایط بسیار سخت بود. اگر دشمن از حضور ما آگاهی مي یافت و ما به اهداف تعیین شده نمي رسیدیم، کار دیگر گردانها نیز با مشکل روبه رو مي شد.
---------------------------------------
1. روزهای آغازین جنگ وقتی قرار بود این ارتفاعات آزاد شود پیش بینی مي شد که هزار شهید بدهیم اما این ارتفاعات فقط با شهادت یک نفر آزاد شد. برای همین به هزار و یک شهید معروف شد.
🌱 راوی: رضا علیپور
⬅️ ادامه دارد....
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊
🔴 #علمدار
✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار
قسمت 7⃣3⃣
💫 پاسگاه پنج
پنج كيلومتر مسير را به سمت سه راه بدون مشكل طي کردیم. به پاسگاه سوم رسيده بوديم كه ناگهان دشمن متوجه حضور ما شد. با تانك و نفراتي كه در
بالای ارتفاعات و در سه راه مستقر بودند به سمت ما آتش گشود. هيچ پناهي نداشتیم. سريع كنار جاده، كه حدود يك متر پايين تر از جاده بود، سنگر گرفتيم. حجم آتش آنقدر زياد بود كه مدت زيادي زمين گير شديم. كسي جرئت نمي كرد سرش را بالا بياورد.
بعضی از بچه ها، که در شیار پایین کوه قرار داشتند، برای این که در معرض رگبار دشمن نباشند خودشان را به داخل آب انداختند! آبی که در آن سرما تقریبًا یخ زده بود. وضعيت واقعًا بحراني بود. زمان در حال از دست رفتن بود. باید کاری مي کردیم. در اين هنگام آقا سيد مجتبي بلند شد و با صدايی رسا فرياد كشيد و گفت: « الله كبر »
بعد ادامه داد:
« از بچه هاي گروهان سلمان هر كی هست با من بياد. »
پشت سر او پسر عمويش سيد مصطفي و چند نفر ديگر از زمين كنده شدند.
انگار همه منتظر فرياد الله اكبر آقا سيد بودند. همه روحیه گرفتند. بچه ها توانستند با شلیک آرپي جي يكي از تانك ها را منهدم كنند. با انفجار تانک دشمن و فریادهای سید مجتبی، نیروها كه روحيه گرفته بودند، به طرف پاسگاه چهارم حركت كردند. پس از درگيري كوتاهي پاسگاه فتح شد.
به آخرین مرحله کار نزدیک مي شدیم. حدود پانصد متري ما پاسگاه پنج قرار داشت.
خودم را به سيد مجتبي رساندم. به همراه او جلوتر از بقيه نيروها بودم. از حاشيه ی سمت راست جاده به طرف پاسگاه پنج حركت كرديم. به دويست متري پاسگاه رسيديم. سكوت عجيبي در سه راه احساس مي شد.
پاسگاه پنج درست مشرف به سه راه و بالای تپه قرار داشت. با خودم گفتم احتمالًا كسي در پاسگاه حضور ندارد. شاید عراقی ها با شنیدن صدای درگیری فرار کرده اند.
⬅️ ادامه دارد....
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊
🔴 #علمدار
✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار
قسمت 8⃣3⃣
با سرعت جلو مي رفتیم. توی همین افکار بودم که یک دفعه صدای شليك تيربار و آرپيجي از بالای تپه و داخل پاسگاه به طرف ما آغاز شد. بلافاصله تانک عراقی از روبه رو شلیک کرد. همه ی ما زمین گیر شدیم!
خودمان را از روی جاده به سطح شيب دار کنار آن پرت كرديم. در اين موقع یک دفعه صدای ناله ی سید مجتبی را شنیدم! سيد فریاد زد وگفت:
« يا زهرا ( سلام الله علیها ) و
بعد آرام روی زمين نشست.»
وقتي سيد اينگونه نام مادر را به زبان آورد. معنايش اين بود كه اتفاقي برایش افتاده. با شنيدن اين ذكر، ناخودآگاه به سمتش برگشتم.
گلوله ی تيربار گرینوف به بازوي سيد اصابت كرده بود. گلوله از بازو رد شده و پهلوي او را پاره كرده بود.
دویدم به سمت سید. او را به سمت شیار کشاندم. حال و روز او اصلًا مساعد نبود. خونریزی شدیدی داشت. مي خواستیم سيد را به عقب منتقل كنيم اما قبول نكرد. مي گفت:
« بايد پاسگاه دشمن را فتح كنيم. »
در اين هنگام، بقيه نيروها از راه رسيدند. سید علی دوامی، حاج تقی ایزد، فرمانده گردان، و ...
با حجم آتش بچه ها تانك دشمن فرار کرد. بعد از دقايقي پاسگاه پنج به دست رزمندگان اسلام فتح شد. عملیات در محور ما به اهداف خود دست یافت. خبر پیروزی بچه ها بلافاصله
اعلام شد. بسیاری از نیروهای دشمن در محورهای مجاور پا به فرار گذاشته بودند.
کار پاکسازی تمام شد. سيد، نيروها را براي ادامه ی عمليات، سازماندهي و تعدادي از بچه ها را در سنگرهای اطراف سه راه مستقر كرد. با اين كار، راه فرار
نيروهاي عراقي مسدود شد. آن موقع بود که سید به عقب منتقل شد. اما من خیلی ناراحت سید بودم. شب قبل مي گفت:
« آرزو دارم مانند مادرم شهید شوم. »
حالا با زخمی که بر پهلو داشت او را به عقب منتقل مي کردند.
در مرحله سوم اين عمليات شهر هفتاد هزار نفري حلبچه ی عراق آزاد شد. مردم حلبچه از رزمندگان اسلام استقبال با شکوهی کردند. دولت عراق نیز از آنها انتقام گرفت! روز 25 اسفند شهر حلبچه به شدت بمباران شیمیایی شد.
🌱 راوی: رضا علیپور
⬅️ ادامه دارد....
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸