🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊
🔴 #علمدار
✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار
قسمت 7⃣8⃣
💫 یاران امام زمان (عج)
سید در محل کار لحظه ای بیکار نبود. نمي گذاشت هیچ کاری روی زمین بماند. دائم در حال فعالیت بود. به رزق حلال بسیار اهمیت مي داد. وقتی هم کار نداشت مشغول کمک به دیگران مي شد.
دائمًا لب های سید تکان مي خورد! او در حین انجام کار همیشه ذکر مي گفت.
به ذکر شریف صلوات خیلی اهمیت مي داد.
درباره ی لباس سپاه اعتقاد خاصی داشت.
مي گفت: « این لباس را باید با وضو پوشید. این لباس یادگار خون هزاران شهید است که به ما رسیده. »
هر روز صبح زودتر از بقیه به محل کار مي آمد. با دوستانش در نمازخانه یا یکی از اتاق ها زیارت عاشورا مي خواند و بعد با پوشیدن لباس سپاه به اتاق خود مي رفت.
اجازه نمي داد پشت سر کسی حرف بزنیم.
مي گفت: « اگر مشکلی هست، روی کاغذ بنویس و به آن شخص برسان. »
قسمت 8⃣8⃣
از اين اتاق به آن اتاق رفت! چند تا امضا گرفت. از مراجعان تربيت بدني سپاه ساري بود. او را نمي شناختم. فكر كنم از بچه هاي بسيج بود. كارش كه تمام شد خداحافظي كرد و رفت.
آن زمان من در سپاه فعاليت داشتم. ساعتي بعد از اتاق خارج شدم. با تعجب ديدم، همان آقايي كه كارش تمام شده بود مقابل یکی از اتاق ها ايستاده!
از دور كمي نگاهش كردم. خيلي مشكوك بود. هر از چندگاه نگاهي به داخل اتاق مي انداخت. جلو رفتم و گفتم:
« سلام، مشكلي پيش اومده؟ »
يك دفعه برگشت و درحالي كه جاخورده بود گفت: « نه.»
بعد مكثي كرد و گفت:
« شما اين آقا رو مي شناسي؟! »
بعد هم با دست به شخصی كه توی اتاق نشسته بود اشاره كرد.
گفتم: « بله، چطور مگه؟! »
گفت: « اسمشون چیه؟! »
گفتم: « شما چی کار دارید، اصلًا شما کی هستید؟! »
شخص غريبه شروع به صحبت كرد. گفت:
« من ديشب در عالم خواب
جمعيت زيادي را ديدم كه مثل رزمندگان زمان جنگ در حال حركت بودند! همه لباس هایی زیبا بر تن داشتند. چهره هایشان نورانی بود. همه در کنار هم انگار رژه مي رفتند. در پشت سر آن گروه، افراد دیگری بودند كه منزلت و مقامشان بسيار بالاتر بود. آنها به صورتشان نقاب داشتند. ظاهرًا آنها فرمانده یا مسئول بقیه بودند. از شخصي كه در کنارم بود پرسيدم: ”اينها چه كساني هستند؟“
او هم گفت: ”اینها ياران امام زمان(عج) هستند“.
من از سر تعجب به سمت يكي از سربازان خاص آقا، که نقاب داشتند، رفتم به او نزدیک شدم و نقاب روي صورتش را كنار زدم. توانستم چهره آن شخص را ببينم! »
منتظر ادامه صحبت هاي آن شخص بودم. با تعجب گفتم:
« خب چي شد!؟ »
آن آقا بعد از مكث كوتاهي ادامه داد:
« وقتی چهره این آقا را داخل این اتاق دیدم یاد خواب شب گذشته افتادم. آن يار امام زمان(عج) همين آقایی است كه توي اين اتاق نشسته! »
سرم را برگرداندم و به داخل اتاق نگاه کردم. سید مجتبی علمدار به تنهایی داخل اتاق نشسته و مشغول کارهایش بود.
شبیه این ماجراها بعد از شهادت سید بسیار زیاد نقل شد که از بیان آنها صرف نظر مي کنیم .
🌱 راوی: یکی از همکاران شهید
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊
🔴 #علمدار
✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار
قسمت 9⃣8⃣
سال 1374 بود. هنوز بحث راهیان نور مثل حالا آنقدر گسترده نشده بود.
به همت و مديريت آقا سيد، كاروان ميثاق، براي بازديد از مناطق جنوب آماده حرکت شد.
ما هم با او همراه شديم. بعدازظهر، به هفت تپه رسيديم. قرار شد كه شب را آنجا بمانيم و صبح عازم مناطق ديگر شويم. گردان مسلم در دوران دفاع مقدس در هفت تپه بود. اما فاصله ی زيادي تا مقر محل استراحت ما داشت براي همين صلاح ندانستيم كه كاروان را براي بازديد به آنجا ببريم.
رفتم پيش آقا سيد و گفتم:
« حالا كه تا اينجا آمده ايم بهتر است بدون آنكه به كسي بگوييم خودمان به محل گردان مسلم سري بزنيم. »
آقا سيد هم قبول كرد. بعد از آنكه کارها را به دوستان و مسئولان مربوطه واگذار كرد به راه افتاديم. در موقع حركت چند نفر ديگر هم كه مطلع شده بودند با ما همراه شدند.
در طي مسير خاطرات گذشته را مرور مي كرديم. تا اینکه به نزديكي محل استقرار گردان مسلم رسيديم. وقتي وارد محوطه شديم هر كسي به گوشه اي رفت. من هم به محل چادر دسته حضرت علي اكبر (علیه السلام )، كه عضو آن بودم، رفتم. خاطرات را در ذهنم مرور مي كردم. بعد از سالها به جایی برگشته بودم که بهترین خاطرات نوجوانی و جوانی ام در آنجا رقم خورده بود. ناگهان احساس كردم كسي فرياد ميزند! خيلي ترسيدم. فكر كردم براي كسي اتفاقي افتاده.
از جا پریدم و به طرف صدا دويدم. صدا از زمین محوطه ی صبحگاه گردان مي آمد. تا به محوطه ی ميدان صبحگاه رسيدم به اطراف نگاه كردم. ديدم صدا از اتاقكي كه در محوطه ی ميدان صبحگاه قرار داشت، مي آید. سید بود. سید مجتبی رفته بود آنجا و دوستان شهیدش را صدا ميزد؛ همان هايي كه فكر مي كرد او را جا گذاشته اند و به سفر عشق رفته اند.
قسمت 0⃣9⃣
بعد از جنگ وقتي برای بازدید از منطقه حرکت مي کردیم و به شلمچه مي رسيديم دیگر نيازي به خواندن مصيبت نبود! سيد رو به قبله مي نشست و به افق خيره مي شد. اشك در چشمانش حلقه ميزد. بعد به شدت گريه مي كرد. نگاه به چهره ی سید خیلی در انسان تأثیرگذار بود.
رضا علیپور مي گفت:
« بعد از آنكه سید از زيارت خانه ی خدا برگشت براي گفتن زيارت قبولي رفتيم منزلشان. »
سید گفت:
« وقتي رفتم توی سرزمین عرفات. يك جايي خلوت كردم. اول بيني ام را روي خاك گذاشتم و خاک را بوييدم، مي داني چه بويي را حس كردم!؟ »
گفتم: « نه. »
با حال عجیبی ادامه داد:
« من بوي شلمچه را احساس كردم. بعد هم خيلي گريه كردم. اطرافم كسي نبود. داد ميزدم. گريه می كردم. مي گفتم آقا من لايق نيستم؟ مي خواهم براي يك بار هم كه شده، حتي به صورت ناشناس شما را ببينم، آنقدر گريه كردم كه اطراف سرم كاملًا خيس شده بود. »
آری، سيد همه جا به ياد شلمچه بود.
رضا علیپور مي گفت:
« يك شيشه عطر خوشبو از شهيد سيد علي دوامي به سيد مجتبي رسيده بود. »
آقا سيد در مراسم ازدواج رفقا كه دعوت مي شد به آنها مي گفت:
« اين شيشه ی عطر سوغات سيد علي است كه از مشهد آورده، حيفم مي آيد كه فقط خودم از آن استفاده كنم. در اين روز مبارك به ياد سيد علي و تشر ّف او به حرم امام رضا (علیه السلام ) شما را هم معطر مي كنم »
سيد حتي در اين لحظه ها هم از ياد ياران شهيدش غافل نبود و با اين كار به ديگران هم يادآوري مي كرد.
🌱 راوی: محمد یوسف نژاد و دیگر دوستان شهید
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
شاهدان اسوه
داستان و زندگینامه شهدا
https://telegram.me/shahedaneosve
بقول حاج قاسم🌱
خدایا ما را پاڪیزه بپذیر...✋🏻
شبتونآروم با نگاه شهدا
@Refighe_shahidam313
◦•●◉✿ """ ✿◉●•◦
به توکل نام اعظمت
"بسم الله الرّحمن الرّحیم"
◦•●◉✿ """ ✿◉●•
🌅روز خود را با سلام به چهارده معصــوم علیهم السلام شروع کنیم..🌅
بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّحمنِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ علی اِبن ابی طالب🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﺔُ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀ🌹ُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿن بن ﻋﻠﯽٍ ﺳﯿﺪ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ🌹ِ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ🌹َ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍِ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ🌹ُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ🌹ُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍﺍﻟﮑﺎﻇﻢُ ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ﺍﻟﺮﺿَﺎ ﺍﻟﻤُﺮﺗﻀﯽ ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭﺑﺮﮐﺎﺗﻪ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ🌹ُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍﺍﻟﻬﺎﺩﯼ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺑﻘﯿﺔَ ﺍﻟﻠﻪِ، ﯾﺎ ﺻﺎﺣﺐَ ﺍﻟﺰﻣﺎﻥ ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ
سلام بر تو ای بهتریـ🌺 بندهـ🌹 خــ❤️ــدا
❤️ــمــهــــدی جان منجی عالم بشریت ظهور کن...
#سلام_برادرهاےشهیدم
#سلام_خواهرهایهاےشهیدم
🏳 زیارتنامه "شهــــــداء"
🌺بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم🌺
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...
#یادشهداباصلوات+وعجلفرجهم
🌿🌼🌿🌼🌿
🔶🔸🔶رفیق شهیدم🔶🔸🔶
حزب اللهی بودن را با همه تراژدی هایش دوست دارم😊
روزتون حزب اللهی🌿🌼
@Refighe_Shahidam313
🍂گفتم: خستهام
🍃گفتی: لاتقنطوا من رحمة اللّه
از رحمت خدا نا امید نشید(زمر/53)
#کلام_شهید 🕊🥀
مي گفت: بـاید بـرای خودمـون
تـرمز بــذاریم ...
اگه فلان کار کـه بـه #گناه نزدیکه
ولی حروم نیست رو انجام بـدیم
تـا گنـاه فاصله ای نداریم...!!
🌷شهيد مدافع حرم #شهید_مسعود_عسگری🌷
5.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خاطرات شنیدنی سردار حاج قاسم سلیمانی از مادرشان و بیان جایگاه مادر...
@Refighe_shahidam313