eitaa logo
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
4.5هزار دنبال‌کننده
24.5هزار عکس
10.4هزار ویدیو
327 فایل
دلبسته‌دنیا‌که‌عاشق‌شهادت‌نمی‌شود🌷 رفیق‌شهیدمْ‌دورهمی‌خودمونیه✌️ خوش‌اومدی‌رفیق🤝 تأسیس¹⁰/⁰³/¹³⁹⁸ برام بفرست،حرف،عکس،فیلمی،صدا 👇 https://eitaayar.ir/anonymous/vF1G.Bs4pT جوابتو👇ببین @harfaton1 کپی‌آزاد✅براظهورصلوات‌📿هدیه‌کردی‌چه‌بهتر
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱 در الٺھابِ 🌏ـزمین؛ در اضطرابِ ⏱ـزمان؛ یادِ ٺو♡ 😌❤️😌 چٺرِ 👇👇👇 امـانِ من اسٺ زیر بارانِ دردها |• 🌹 🌹 •| +وعجل_فرجهم @Refighe_Shahidam313
اصالت زن 🧕ـمسلمان عفت اوست که حجاب مهمترین رکن آن است. طرح از امین دریانورد +وعجل_فرجهم @Refighe_Shahidam313
🌺🍀🌺🍀🌺🍀 🍀🌺🍀🌺🍀 🌺🍀🌺🍀 🍀🌺🍀 🌺🍀 🌺 امام رضا علیه السلام فرمودند:  تزاوَرُوا تحـابـوا و تصـافحُـوا و لا تحـاشمـوا؛ به دیدن یکدیگر روید تا یکدیگر را دوست داشته باشید و دست یکدیگر را بفشارید و به هم خشم نگیرید. (بحارالانوار،ج78،ص 347) +وعجل_فرجهم @Refighe_Shahidam313
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
🌺🍀🌺🍀🌺🍀 🍀🌺🍀🌺🍀 🌺🍀🌺🍀 🍀🌺🍀 🌺🍀 🌺 امام رضا علیه السلام فرمودند:  تزاوَرُوا تحـابـوا و تصـافحُـوا و لا تحـ
البته این حدیث زیبا فعلا برای دوران کرونا باید یه کم رعایت بشه و فاصله گذاری اجتماعی رعایت بشه 😷😷 😅😅😅😅 تا هر چه زودتر این ویروس منحوس شَرِّش کم شه ان شاءالله با دعای شما ✌️🤜🤛✌️ 🤲🤲🤲🤲
🔴دو رفتار متفاوت با 🦋مرجع تقلید در ایران دست طلبه سیاه پوست می‌بوسد.. ♦️ تروریست در با زانو گردن شهروند سیاه پوست را می‌شکند، او را خفه می‌کند و می‌کشد!!💔 ♦️آنها شده‌اند منادی در جهان و ما شده‌ایم محکوم حقوق بشر!
🌷مهدی شناسی ۲🌷 ❓❓اصلا چرا باید امام مهدی علیه السلام را شناخت؟؟؟!!! ⭕️ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻨﯿم ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺩماﻥ ﺩﺭ ﺑﺎﺏ ﻋﺒﺎﺩﺍﺕ،ﺍﺧﻼ‌ﻗﯿﺎﺕ ﻭ ﻣﻌﻘﻮﻻ‌ﺕ ﺯﺣﻤﺖ ﺑﮑﺸﯿم،ﺍﻣﺎﻡ ﺷﻨﺎﺱ ﻣﯽ ﺷﻮﯾم. ﺧﯿﺮ. ﻭﺟﻮﺩ ﺍﻣﺎﻡ،ﻓﻮﻕ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﻫﺎﺳﺖ ﻭﻧﺸﻨﺎﺧﺘﻦ ﺍﻣﺎﻡ،ﻣﺴﺎﻭﯼ ﮔﻤﺮﺍﻫﯽ ﺩﺭ ﺩﯾﻦ ﺍﺳﺖ. "ﺇﻥ ﻟﻢ ﺗﻌﺮﻓﻨﯽ ﺣﺠﺘﮏ،ﺿﻠﻠﺖ ﻋﻦ ﺩﯾﻨﯽ"      ⭕️ﮔﻤﺮﺍﻫﯽ ﺩﺭ ﺩﯾﻦ ﺑﺎ ﮔﻤﺮﺍﻫﯽ ﺩﺭ ﺷﺮﯾﻌﺖ،ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﺍﺳﺖ. ﺯﯾﺮﺍ ﺩﯾﻦ ﺑﺎ ﺷﺮﯾﻌﺖ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﺩﺍﺭﺩ. ﺷﺮﯾﻌﺖ،ﺁﻥ ﻣﺴﯿﺮﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎﯼ ﻣﻔﻄﻮﺭ ﺑﻪ ﻓﻄﺮﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺴﯿﺮ ﺻﺤﯿﺢ ﻣﯽ ﮐﺸﺎﻧﺪ. ﺍﻣﺎ ﺩﯾﻦ،ﻓﻄﺮﺕ ﺍﺳﺖ. "ﻓﺄﻗﻢ ﻭﺟﻬﮏ ﻟﻠﺪﯾﻦ ﺣﻨﯿﻔﺎ" [ﭘﺲ ﺭﺍﺳﺖ ﮐﻦ ﺭﻭﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺩﯾﻦ ﯾﮑﺘﺎ ﭘﺮﺳﺘﯽ.]    ⭕️ ﺩﯾﻦ ﺣﻨﯿﻒ،ﺗﮏ ﻧﮕﺮﯼ ﺩﺭ ﻣﺴﯿﺮ ﺗﻮﺣﯿﺪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﺮﺑﻮﻁ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎﺳﺖ. ﺩﯾﻦ،ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻣﻮﺭ ﻓﻄﺮﯼ ﻫﺮ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺳﺖ. ﻣﺆﻣﻦ،ﮐﺎﻓﺮ،ﻣﻨﺎﻓﻖ ﻭﻣﺸﺮﮎ،ﻫﻤﮕﯽ ﻓﻄﺮﺗﺸﺎﻥ ﻣﺘﺪﯾﻦ ﺍﺳﺖ. ﺍﻣﺎ ﺷﺮﯾﻌﺖ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ،ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﺗﺪﯾﻦ ﺭﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﮑﺸﺪ،ﺁﺩﺭﺱ ﻭ ﻣﺴﯿﺮﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻓﻄﺮﺗﺶ ﺑﺮﺳﺎﻧﺪ ﻭ ﻣﻔﻄﻮﺭﺍﺗﺶ ﺭﺍ ﻇﻬﻮﺭ ﺩﻫﺪ.    ⭕️ ﻧﺸﻨﺎﺧﺘﻦ ﺍﻣﺎﻡ،ﯾﻌﻨﯽ ﮔﻤﺮﺍﻫﯽ ﺩﺭ ﺩﯾﻦ. ﯾﻌﻨﯽ ﺁﺷﺘﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ،ﺍﺩﺭﺍﮎ ﻧﮑﺮﺩﻥ ﺧﻮﺩ،ﺑﯿﮕﺎﻧﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﺎ ﻓﻄﺮﺕ،ﻧﻪ ﺑﯿﮕﺎﻧﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﺎ ﻧﻤﺎﺯ ﻭ ﺭﻭﺯﻩ. ﯾﻌﻨﯽ ﺑﯿﮕﺎﻧﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ. ﯾﻌﻨﯽ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﺨﻮﺍﻧﯽ،ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺪﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺍﯼ. ﺭﻭﺯﻩ ﺑﮕﯿﺮﯼ،ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺪﺍﯼ ﻣﺼﻨﻮﻉ ﺧﻮﺩﺕ. ﺩﯾﻨﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﮐﻪ ﺁﻓﺮﯾﺪﻩ ﯼ ﺫﻫﻦ ﺧﻮﺩﺕ ﺍﺳﺖ. ⭕️ﻧﺸﻨﺎﺧﺘﻦ ﺍﻣﺎﻡ،ﺷﻮﺧﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﯽ ﻧﺸﻨﺎﺧﺘﻢ ﮐﻪ ﻧﺸﻨﺎﺧﺘﻢ،ﺩﺭ ﻋﻮﺽ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﻢ،ﻋﺒﺎﺩﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺑﺎﻻ‌ﺧﺮﻩ ﺑﻪ ﺑﻬﺸﺖ ﻣﯽ ﺭﻭﻡ!ﺧﯿﺮ،ﺑﺎ ﻧﺸﻨﺎﺧﺘﻦ ﺍﻣﺎﻡ،ﻧﻤﺎﺯﺕ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﺴﯿﺮ ﮐﻤﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﻧﻤﯽ ﺑﺮﺩ. ﭼﻮﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﻧﻤﺎﺯ،ﻓﻄﺮﺕ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻇﻬﻮﺭ ﺩﻫﺪ. ﻧﻤﺎﺯ،ﺟﺰﺀﺷﺮﯾﻌﺖ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﺍﺳﺘﻌﺪﺍﺩﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻓﻌﻠﯿﺖ ﺑﺮﺳﺎﻧﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﻫﺎ ﻫﻤﮕﯽ ﻣﺸﺮﻭﻁ ﺑﻪ ﻋﺮﻓﺎﻥ ﺣﺠﺖ ﺍﺳﺖ.    ⭕️ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻡ. ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺭﻭ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺨﻮﺍﻫﻢ ﮐﻪ ﺣﺠﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ –ﻧﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﻣﻦ ﺭﺍ-ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺸﻨﺎﺳﺎﻧﺪ. ﺣﺠﺘﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩ،ﺗﺎ ﺩﯾﻦ ﺣﻨﯿﻒ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻭﺟﻮﺩ ﻣﻦ ﻇﻬﻮﺭ ﺩﻫﺪ. ﺯﯾﺮﺍ ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﺩﯾﻦ ﺣﻨﯿﻒ ﻇﻬﻮﺭ ﻧﮑﻨﺪ،"ﺿﻠﻠﺖ ﻋﻦ ﺩﯾﻨﯽ". ⭕️ﺍﻣﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻣﯽ ﺷﻨﺎﺳﻢ،ﺑﺎ ﺍﻣﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﯽ ﻓﺮﺳﺘﺪ،ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﺍﺳﺖ. ﺍﻣﺎﻡ ﻣﻦ،ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻭ ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﻪ ﯼ ﺫﻫﻦ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ.    ⭕️امام ﻋﻠﯽ (ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ)ﺭﺍ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﮐﺸﺖ؟ﻣﮕﺮ ﺍﻭ ﻋﻠﯽ (ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ) ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺷﻨﺎﺧﺖ؟! ﻣﯽ ﺷﻨﺎﺧﺖ. ﺍﻣﺎ ﺷﻨﺎﺧﺘﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﻧﺨﻮﺍﺳﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺸﻨﺎﺳﺎﻧﺪ. ﺩﺭ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﭼﻪ ﺷﺪ؟ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺍ - ﻗﺮﺑﺔ ﺍﻟﯽ ﺍﻟﻠﻪ –ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪ،ﺩﺭ ﻣﺎﻩ ﻣﺒﺎﺭﮎ ﺭﻣﻀﺎﻥ ﻭ ﺑﺎ ﺯﺑﺎﻥ ﺭﻭﺯﻩ ﺑﻪ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺭﺳﺎﻧﺪ... +وعجل_فرجهم @Refighe_Shahidam313
🤚ـسلام و عرض ارادت 👇👇👇 خدمت 🤝ـرفقای قدیمی سنگر رفیق شهیدم 🤚ـسلام و عرض خوش آمد 👇👇👇 خدمت 🤝رفقای جدید سنگر به سنگر خودتون خوش اومدین ✌️✌️❤️✌️✌️ ساعات خوشی کنار خانواده براتون آرزو میکنم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 ✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار قسمت 1⃣1⃣1⃣ 💫 بیمارستان روز دوشنبه نهم دیماه 1375 به آخرین ساعات رسیده بود. سید از دكترش ظرف آب خواست. دكتر هم گفته بود، آب براي شما بد است. نبايد بخوريد. سيد گفته بود براي كار ديگري آب مي خواهم. وقتي آب را آورد با دستهاي لرزانش شروع كرده بود حركاتي را انجام مي داد. دكتر فكر كرده بود او مي خواهد دست هايش را ماساژ دهد براي همين خواسته بود كمكش كند. اما متوجه شد سيد در حال وضو گرفتن است. بعد هم از دكتر مهر خواسته بود. درحالي كه به سختي خودش را كنترل مي كرد نمازش را خواند. با دكترها صحبت كردم. از وضعيت سيد مجتبي رضايت نداشتند. گفتم: « پس اگر اجازه مي دهيد، ما سيد را انتقال بدهيم تهران. » دكتر گفت: « به تهران بردنش هيچ دردي را دوا نمي كند. همان كارها در همين جا انجام مي شود. » اما با اصرار ما قرار شد كه سيد را به تهران انتقال دهيم. اما مشکلی پیش آمده بود. بيش از يك ميليون تومان براي بستري كردن در بيمارستان تهران نياز بود. تهیه چنین مبلغی در آن ایام بسیار مشکل بود. وضعيت سيد هم حساس بود. نمي شد معطل كرد. اوضاع بيمارستان امام واقعًا به هم ريخته بود! توي حياط، توي راهروها، توي نمازخانه بيمارستان و .... هر جا مي رفتیم بچه بسيجي ها چفيه اي پهن كرده بودند و مشغول بودند؛ يكي زيارت عاشورا مي خواند، يكي دعا و یکی قرآن و ... عده ای هم در حیاط نشسته بودند و با ناله ای جانسوز امن یجیب مي خواندند. هيچ كس نمي توانست به بچه ها بگويد كه بروند بيرون. نمي دانم سید با دل این بچه ها چه کرده بود. از خواب و خوراک خودشان زده بودند و در بیمارستان مانده بودند. عشق به همه خوبي هاي سيد، آنها را در سرمای دیماه در آنجا نگه داشته بود. ساعت نُه شب بود. از پله ها آمدم پايين. جمعیت زیادی دور من جمع شدند. همه حال سید را مي پرسیدند. گفتم: « سيد را بايد ببريم تهران و پول لازم داريم. » با اینکه هیچ امیدی نداشتم اما محبتی که خدا در دل آنها انداخته بود کارساز شد. باورش مشکل است. قبل از ساعت دوازده شب نزديك به دو ميليون تومان پول جمع شد. يكي از بچه ها، آن موقع شب رفته بود موتورش را گرو گذاشته و پول آورده بود! قسمت 2⃣1⃣1⃣ طلبه جوانی بود. آمد و چفیه ای به من داد و گفت: « این چفیه را ببرید و به بدن سید بزنید تا تبرک شود و برای من بیاورید! » چفیه را برایش تبرک کردم و آوردم. دیدم رفت داخل حیاط بیمارستان. نشست و چفیه را پهن کرد. چند تکه نان خشک را خرد کرد و روی چفیه ریخت! از او پرسیدم: « چه ميکنی!؟ » داد زد و رفقا را صدا کرد و گفت: « هر کس ميخواهد نور سید با خون و بدنش اجین شود، بیاید و تکه ای از این نان خشک را بخورد. این چفیه متبرک به بدن سید است. » رفقا هم گرد او جمع شده و مشغول خوردن نان شدند. یکی از رفقا، که توانسته بود به ملاقات سید برود، مي گفت: « مقداري تربت قتلگاه از طريقي به دستم رسيد. داخل كمي گلاب، كه برای شستشوي ضريح امام رضا (علیه السلام ) بود، ريختم. به نيابت شفا دادم تا به سيد بدهند. وقتي سيد آن را خورد، گفت: ”اين آب چي بود؟! خیلی عالیه. بوي كربلا مي داد. بوي مدينه مي داد. باز هم از اين آب مي خوام.“ اما دیگه چیزی نمانده بود. » انتقال سيد با آمبولانس امکانپذیر نبود. برای انتقال، دنبال هليكوپتر بودیم. همان شب زنگ زديم استانداري و ستاد حوادث استان. دو تا هليكوپتر داشتند. اما، متأسفانه، آن موقع به دليل آتش سوزي در جنگل هاي گرگان رفته بودند مأموريت. با تهران هماهنگ كرديم كه از آنجا هليكوپتر بفرستند. چند نفر از بچه ها رفتند تهران تا كارهاي بيمارستان سيد را آماده كنند. بیمارستان مهر تهران برای انتقال سید هماهنگ شد. علاوه بر آن چون در بیمارستان امام ساری محلی براي فرود هليكوپتر نبود، همه چيز آماده شد تا هليكوپتر بتواند در بیمارستان بوعلی فرود بيايد. شبانه تمام هماهنگي ها انجام شد. گویی هیچ کس در ساری خواب نداشت؛ بچه های سپاه و استانداری و ... همه به دنبال هماهنگی کارها بودند. 🌱 راوی: حمید فضل الله نژاد
قسمت 3⃣1⃣1⃣ 💫 دیالیز قرار شد عصر روز بعد عملیات انتقال سید انجام شود. اما ساعت به ساعت حال سید بدتر مي شد. همه برای سید، ناراحت بودند. هر لحظه بیمارستان شلوغ تر مي شد. مسئولان حفاظت بیمارستان کلافه شده بودند. در همه جای بیمارستان عدهای نشسته بودند و مشغول دعا بودند. صبح روز بعد، یعنی دهم دیماه، پزشکان، خون سيد را چك كردند. براي آنكه جواب آزمايش ها دقيق باشد و اثر داروها بر سموم بهتر مشخص شود چند نفر از دوستان نمونه ی خون را به آزمایشگاهی در بابلسر بردند. فراموش نمي کنم. مي خواستند دوباره خون سيد را آزمايش كنند. اما ساعتی قبل براي آزمايش خون، دفترچه ی سيد را برده بودند بابلسر. يكي گفت: « دفترچه ی من همراهم است در آن بنويسيد. » به محض آنكه سيد متوجه شد اجازه نداد! با آن حال گفت: « در نسخه آزاد بنويسيد، در دفترچه كسي ننويسيد. » گفتم: « سيد جان فرقي نداره. » آن موقع متوجه نبودم. نمي فهمیدم براي چی سيد قبول نمي كنه. هرچه اصرار كرديم، قبول نكرد. بالاخره دکتر آزاد نوشت. باورم نمي شد. در آن وضعيت و با آن حال، سيد مجتبي به چه نكته هايي دقت مي كرد. قسمت 4⃣1⃣1⃣ لحظه به لحظه حال سيد بدتر مي شد. تنفس براي او مشكل شده بود. نمي توانست دراز بكشد. روي تخت به حالت نشسته قرار گرفت. درد را در چهره اش مي دیدیم. نمي دانم چگونه آن درد را تحمل مي كرد. با هر دم و بازدم كه به سختي انجام ميداد به جاي آه و ناله، يا زهرا (س) و يا مهدي (عج) و يا حسين (ع) مي گفت. پزشک سید گفت: « سموم به سرعت در حال پيشرفت است، فعلًا تا بخواهيد او را منتقل كنيد، دستگاه بنِت را باید به ايشان وصل كنيم. تا قدري راحت تر تنفس كند و داروها فرصت اثرگذاري بيشتري داشته باشند. » بنابراين، او را به بخش آي.سي.یو منتقل كردند. سيد، حالت بيهوشي داشت. در همان حالت نياز به دياليز هم پيدا كرد. بايد او را به بيمارستان فاطمه زهرا ( سلام الله علیها )، كه فاصله ی زيادي با بيمارستان امام داشت، مي برديم تا دياليز شود. علاوه بر فاصله ی زياد، ترافيك خيابان مابين اين دو بيمارستان هم سنگین بود. ثانيه ها برای ما مهم بودند. بلافاصله با راهنمايي و رانندگي و بیمارستان مقصد هماهنگي انجام شد. سيد در حال بيهوشي کامل بود. ورودي ها به خيابان مسير به گونه اي بسته شدند که آمبولانس به همراه كپسول اكسيژن كمتر از چند دقيقه به بيمارستان فاطمه زهرا (سلام الله علیها ) رسید. صحنه ی عجیبی بود. صدها موتور و ماشین و حتی دوچرخه به دنبال آمبولانس در حرکت بود! مردم با تعجب به ما نگاه مي کردند. وقتي سيد در حال دياليز شدن بود عده اي از دوستان و هيئتي ها به نمازخانه ی بيمارستان رفتند و زيارت عاشورا و نماز خواندند. حال و هواي خاصي همه جا را فراگرفته بود. بعد از دياليز وضع سيد خيلي بهتر شد. همه خوشحال بوديم. خدا رحمت كند مادر بزرگوار سيد را! به همراه ديگر عاشقان سيد در بيمارستان شكلات پخش مي كردند. قرار شد روز بعد برای انتقال سید با هلیکوپتر اقدام کنیم. 🌱 راوی: حمید فضل الله نژاد ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 شاهدان اسوه داستان و زندگینامه شهدا https://telegram.me/shahedaneosve