رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
دختران خودنما در چشم ها جای دارند... ولی دختران عفیف در دل ها زیرا ❤️ـحجاب یعنی به جای شخص، شخص
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊
🔴 #علمدار
✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار
قسمت 5⃣1⃣1⃣
💫 پرواز
مجلس دعا در بیشتر مساجد ساری برقرار بود. همه از ما سراغ سید را مي گرفتند.
فکر نمي کردم سید اینقدر در بین مردم محبوب باشد. واقعًا وقتی خدا به کسی عزت بدهد اینگونه مي شود.
پزشکان مشغول فعالیت بودند. قرار شد عصر روز یازدهم دیماه، هلیکوپتر شرکت نفت برای انتقال سید در بیمارستان بوعلی فرود بیاید. با تیم پزشکی بیمارستان مهر تهران نیز هماهنگی لازم انجام شده بود.
خیلی خسته بودیم. گفتیم کمی استراحت کنیم. با برادران سید در نمازخانه ی بيمارستان خوابمان برد. هنوز دقایقی نگذشته بود که احساس کردم کسی ما را صدا ميزند.
ناگهان از خواب پريدم. نمي دانم چرا اینقدر مضطرب بودم. دويدم سمت آي.سي.يو. ديدم درب شيشه اي بخش بسته است!
پرستارها دوان دوان به هر سو مي رفتند. نگراني ام لحظه به لحظه بيشتر مي شد.
يكي از پرستارها نزديك در آمد. داد زدم و پرسيدم:
« چه خبر شده؟ سيد حالش خوبه؟ »
گفت: « حالش دوباره به هم خورده. »
با تعجب گفتم: « سيد كه حالش خوب بود. »
با تلاش بسیار يكي از بچه هاي هيئت را، كه پزشك بيمارستان بود، پیدا کردم. پرسیدم:
« چی شده، چه خبره!؟ »
قسمت 6⃣1⃣1⃣
او دستم را گرفت و به اتاقش برد. مرا آرام کرد و گفت:
« وقتي خون سيد را دياليز كرديم، مشکل، كمی برطرف شد. اما چون سم در بدن او وجود دارد دوباره حال سيد وخيم شده. »
ديگر حال خودم را نمي دانستم. سریع همه ی بچه ها را خبر کردم. گفتم برنامه پرواز را باید سریعتر انجام دهیم. چند پزشک و پرستار را برای انتقال با هلیکوپتر آماده کردیم. حتی يك گروه از بچه ها مسئول بستن خيابان شدند.
از يك ساعت قبل، داخل هر طبقه ی بيمارستان يك نفر را قرار داديم تا جلوي آسانسور بايستد.
گفتیم: « تحت هيچ شرايطي كسي از آسانسور استفاده نكند.»
هلیکوپتر آماده شد. براي انتقال سيد نبايد لحظه اي توقف مي كرديم؛ چون موقع حركت، دستگاه ها از سيد جدا مي شد. سر و صدايي در طبقه سوم به گوشم رسيد. سريع رفتم بالا. ديدم پرستاري مي خواهد دستگاهي را براي اتاق عمل ببرد. كسي كه جلوي آسانسور ايستاده بود نمي گذاشت.
بلافاصله چند نفر از دوستان را صدا كردم. ده نفري دستگاه را بلند كردند و از راه پله بردند براي اتاق عمل. همه چيز مرتب و آماده بود. دستگاه ها از سید جدا شد.
او را سريع روي برانكارد گذاشتيم و به سمت آسانسور برديم. اما داخل آسانسور هرچه دكمه را مي زديم، آسانسور تكان نمي خورد!! خيلي داد و بيداد كردم. اعصابمان به هم ريخته بود. با پيشنهاد پرستارها دوباره با سرعت سيد را به بخش آي.سي.يو برگردانديم. از داد و بيداد ما يكي از مسئولان بیمارستان آمد و گفت:
« چی شده، آسانسور سالم است و هیچ مشكلي ندارد. »
به سمت آسانسور رفتيم. او دكمه آسانسور را زد. در بسته شد و آسانسور حركت كرد. چند بار آزمايش كرديم. سالم سالم بود!!
قسمت 7⃣1⃣1⃣
با دكترها صحبت كرديم. دوباره همه چیز کنترل شد. بعد از ریکاوری، بار دوم سيد را حركت داديم. وارد آسانسور شديم. هرچه دكمه را ميزديم حركتي در كار نبود!!
حالت عجيبي بود. گيج شده بودم. خدای من چرا اینطور شده؟! من خودم لحظاتی قبل آسانسور را چک کرده بودم. اما ...
انگار سيد دوست نداشت برود.
اين بار دومي بود كه آسانسور حركت نكرد. بياد حرف علامه ی بزرگوار استاد حسن زاده آملي افتادم. وقتي سيد حالش به هم خورده بود. استاد صمدی آملی از علامه درخواست دعا كرده بودند. ايشان فرموده بودند:
« كاري با سيد نداشته باشيد، تمايل رفتن ايشان بيشتر از تمايل به ماندنشان است. من دعا ميكنم؛ ولي تمايل ايشان به رفتن بيشتر است. او را اذیت نکنید. »
سيد را دوباره برگردانديم داخل بخش. ما را بيرون كردند و گفتند به خانه هايتان بروید. حتي از خانواده سيد هم خواستند كه بروند.
گفتند: « به مسجد جامع برويد. بگوييد براي آقا سيد دعا كنند. »
من و برادر آقا سيد آخرين کسانی بوديم كه از بيمارستان بيرون آمديم. هر کاری از ما ساخته بود انجام دادیم. نمي دانستم چه کار باید کرد. ما که
همه راه ها را تجربه کردیم. رفتيم خانه ی روحاني هئيت. ده پانزده نفر بوديم. وضو گرفتيم براي نماز. دیگه عقلم به جایی قد نمي داد. نشستم تا موقع نماز شود. اما حال خودم را نمي فهمیدم. همه خاطراتی که از کودکی با سید داشتم در ذهنم مرور مي شد. اشک ناخودآگاه از چشمانم جاری شد.
براي خواندن نماز آماده شديم. قبل از نماز يكي از دوستان، گوشی را برداشت و تماس گرفت. با فرمانده سپاه ساری صحبت كرد. ايشان دربيمارستان بودند. یک دفعه دوست ما سکوت کرد. رنگ از چهره اش پرید. به ما خیره شد و بی مقدمه گفت:
« سيد پرواز کرد. » 🕊🕊🕊
قسمت 8⃣1⃣1⃣
حال و هواي آن موقع قابل توصیف نیست. نمي دانستيم از كجا بايد به سمت بيمارستان برويم. عين ديوانه ها شده بودیم. توی کوچه و خیابان اشک مي ریختیم و ناله مي کردیم.
در راه هر كسي ما را مي ديد، مي پرسيد چه اتفاقي افتاده؟! دوستان هم خبر شهادت سید را مي گفتند.
بالاخره رسيديم بيمارستان. سيد مجتبي به آنچه آرزو داشت، به آنچه خواسته اش بود رسيد. سید، لایق شهادت بود.
تصميم گرفتيم كه نيمه شب او را غسل دهيم؛ چون اگر مردم مي فهميدند، آرامگاه خيلي شلوغ مي شد. بعد از اینکه همه را آرام کردیم پیکر سید به غسالخانه آرامگاه ملا مجدالدین منتقل شد.
مي خواستیم در سکوت کار غسل او را انجام دهیم، اما مگر شدني بود! مردم به محض آنکه متوجه شدند به سمت آرامگاه آمدند. با اين كه درهاي آرامگاه بسته بود از بالاي ديوار آمدند داخل! همه ناله می کردند. هیچ کس آرام نبود. صدای زمزمه غریبانه ای به گوش
مي رسید:
بریز آب روان اسماء به جسم اطهر زهرا (س) ولی آهسته آهسته ...
سید را غسل مي دادند درحالی که بازوها و پهلوی او شدیدًا کبود شده بود.
آری، هر کس که در این عالم عاشق سینه چاک محبوبه ی خدا، حضرت زهرا (س)، شد باید نشانی از غربت مادر داشته باشد.
سيد در بيستم ماه شعبان المعظم پر كشيد. تولدش 11ديماه سال 1345 و شهادت او نیز، پس از سي سال زندگي پربركت 11 ديماه سال 1375 بود. قرار شد روز بعد، مراسم وداع در حسینیه لشکر برگزار شود.
یکی از مشکلات ما خبر دادن به مادر سید بود. ایشان بیماری قلبی داشت. مي ترسیدیم که این خبر حال او را دگرگون کند. اما خدا لطف کرد. مادر مثل
کوه مقاوم بود.
مادر مي گفت:
« من مي دانستم سید ماندنی نیست. من خودم را برای این روزها آماده کرده بودم. »
آن روز مجید کریمی هم آمد. او از دوستان صمیمی سید بود؛ چون فرزند شهید بود سید بیشتر از بقیه او را تحویل مي گرفت. ماجرای عجیب خبر شهادت را برای ما تعریف کرد. اشک همه حضار جاری شد.
🌱 راوی: حمید فضل الله نژاد
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
شاهدان اسوه
داستان و زندگینامه شهدا
https://telegram.me/shahedaneosve
「﷽」
اسلحه ات را بردار
و لباس #رزم بر تن،
به مبارزه برخیز
که دشمن
در کَمین تو ایستاده
و به گروگان میگیرد
هرکس را که جدا اُفتَد
از قافلهی یاران حسین !
{ #حسین_ع } سِلاح تو
و دشمن نَفس... !
عکاس #البارون
#مجاهدین_مقاومت
من که بیمار غم هجر توام
می دانم
جز وصال تو مرانیست
مداوای دگر
دیده ام
قابل دیدار رخ ماه تو نیست
چه شود لطف کنی
دیده ی بینای دگر
#یادشهداباصلوات+وعجل_فرجهم
#کپی_مطالب_با_ذکر_صلوات_نثار_شهدا_آزاد
@Refighe_Shahidam313
🌙شبتون
به رنگ🎨
👇👇👇
❤️ـخدا
💫دلتون
از غمها
👇👇👇
جـ. .ـدا
🌟از همگی دارم
👇👇👇
التماA23🤲🏻
#خادم_نوشت #زهرابانو
🔸🔸🔸رفیــقشهیــدم🔸🔸🔸
◦•●◉✿ """ ✿◉●•◦
به توکل نام اعظمت
"بسم الله الرّحمن الرّحیم"
◦•●◉✿ """ ✿◉●•
🌅روز خود را با سلام به چهارده معصــوم علیهم السلام شروع کنیم..🌅
بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّحمنِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ علی اِبن ابی طالب🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﺔُ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀ🌹ُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿن بن ﻋﻠﯽٍ ﺳﯿﺪ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ🌹ِ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ🌹َ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍِ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ🌹ُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ🌹ُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍﺍﻟﮑﺎﻇﻢُ ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ﺍﻟﺮﺿَﺎ ﺍﻟﻤُﺮﺗﻀﯽ ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭﺑﺮﮐﺎﺗﻪ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ🌹ُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍﺍﻟﻬﺎﺩﯼ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺑﻘﯿﺔَ ﺍﻟﻠﻪِ، ﯾﺎ ﺻﺎﺣﺐَ ﺍﻟﺰﻣﺎﻥ ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ
سلام بر تو ای بهتریـ🌺 بندهـ🌹 خــ❤️ــدا
❤️ــمــهــــدی جان منجی عالم بشریت ظهور کن...
#سلام_برادرهاےشهیدم
#سلام_خواهرهایهاےشهیدم
🏳 زیارتنامه "شهــــــداء"
🌺بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم🌺
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...
#یادشهداباصلوات+وعجلفرجهم
🌿🌼🌿🌼🌿
🔶🔸🔶رفیق شهیدم🔶🔸🔶
اذان صبح آوایی است
که
همگان میشنوند
ولی فقط آنهایی برمیخیزند
که اهل ایمانند
خدایا مارا جزو اهل ایمان قرار بده
✌️✌️✌️
#یادشهداباصلوات+وعجل_فرجهم
#کپی_مطالب_با_ذکر_صلوات_نثار_شهدا_آزاد
@Refighe_Shahidam313
حاجآقاپناهیانمیگفت:
آقا امامـ زمان 👉
صــبح
به °عشــق° 👈 شــــما
چشم باز میکنہ
😍😍😍
این عشــــق فهمیدنـــے نیست...
😔😔😔
پ.ن
بعـــد ما
صبــــح ڪہ 👀چشم باز مـیکنیم
بجــــایِ عـــرض ✋ارادت بــه محـــضر آقا
گوشیامونُ چـــک می کنیمـ😏
#ماچقدرامام_زماݩودوست_داریم؟
#یادشهداباصلوات+وعجل_فرجهم
#کپی_مطالب_با_ذکر_صلوات_نثار_شهدا_آزاد
@Refighe_Shahidam313
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
حاجآقاپناهیانمیگفت: آقا امامـ زمان 👉 صــبح به °عشــق° 👈 شــــما چشم باز میکنہ 😍😍😍 این عشــــق ف
🌺🌺🌺🌺
🌺🌺🌺
🌺🌺
🌺
یکی از نمونههای روشن این محبّت الهی
در وجود شریف امام زمان اینگونه در بیان حضرت توصیف شده است:
إِنَّهُ أٌنهی إِلیَّ ارتِیَابُ جَمَاعَهِ مِنکُم فِی الدَّینِ وَ مَا دَخَلَهُم مِنَ الشَّکِّ وَ الحَیرَه فِی وُلَاهِ أٌمرَهِم فَغَمَّنَا ذَلِکُ لِّا لَنَا وَ سَأونَا فِیکُم لَا فَینَا لِأَنَّ اللَّهَ مَعَنَا فَلَا فَاقَهَ بِنَا إِلَی غَیرِه؛
به من رسیده است که گروهی از شما
در دین به تردید افتاده و در دل آنها نسبت به اولیای امرشان شک و حیرت راه پیدا کرده است
و این امر مایهی اندوه ما شد،
البته به خاطر خود شما نه برای خودمان و باعث ناراحتی ما نسبت به شما و نه دربارهی خودمان گردید، زیرا که خداوند با ماست
و با بودن او نیازی به دیگری نداریم.
#یادشهداباصلوات+وعجل_فرجهم
#کپی_مطالب_با_ذکر_صلوات_نثار_شهدا_آزاد
@Refighe_Shahidam313