eitaa logo
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
4.6هزار دنبال‌کننده
20.9هزار عکس
8.3هزار ویدیو
301 فایل
دلبسته‌دنیا‌که‌عاشق‌شهادت‌نمی‌شود🌷 رفیق‌شهیدمْ‌دورهمی‌خودمونیه✌️ خوش‌اومدی‌رفیق🤝 تأسیس¹⁰/⁰³/¹³⁹⁸ برام بفرست،حرف،عکس،فیلمی،صدا 👇 https://eitaayar.ir/anonymous/vF1G.Bs4pT جوابتو👇ببین https://eitaa.com/harfhamon کپی‌آزاد✅براظهورصلوات‌📿هدیه‌کردی‌چه‌بهتر
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید حجت‌الاسلام حاج سیدعلی‌اکبر ابوترابی نام پدر : سید عباس تاریخ تولد : 1318 تاریخ شهادت : 12/3/79 محل شهادت : مسیر مشهد مسئولیت : نماینده‌ی ولی‌فقیه در امور آزادگان Shuhood.ir 📚موضوع مرتبط : 📆 مناسبت مرتبط : تاریخ درگذشت
📸 وداع با فرمانده شهید «جواد اله‌‌کرمی» 🔹مراسم وداع با مدافع حرم جواد اله‌کرمی فرمانده گردان فاتحین عصر دیروز در معراج الشهدای تهران برگزار شد. +وعجل_فرجهم @Refighe_Shahidam313
۰شهدا ‌‌』 عِشقـ❤️ مَرهَم تمامِ زَخمـ💉 هاسٺ آنگاه ڪِھـ↶ مَعشوقـ خُدایـ😇ـے باشَد. 。【 📸 وداعِ هَمسر شهید مدافعِ حرم عسگر زمانے((: +وعجل_فرجهم @Refighe_Shahidam313
🍀💚🍀💚🍀 💚🍀💚🍀 🍀💚🍀 💚🍀 🍀 امام رضا علیه السلام فرمودند: مَن حاسَبَ نَفسَهُ رَبَحَ وَمَن غَفَلَ عَنهَا خَسِر؛ آن کسى که نفسش را محاسبه کند، سود برده است و آن کسى که از محاسبه نفس غافل بماند، زیان دیده است. (بحار الأنوار، ج 78، ص 352، باب 26، ح 9) +وعجل_فرجهم @Refighe_Shahidam313
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
#کتاب_علمدار #علمدار #زندگینامه_و_خاطرات #شهید_سید_مجتبی_علمدار #شهید_جانباز_سید_مجتبی_علمدار #زن
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 ✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار قسمت 9⃣1⃣1⃣ 💫 خبر شهادت اولين روزهاي دي ماه 1375 بود. در مقر تيپ یک، در گرگان، مشغول فعاليت بودم. سيد تماس گرفت. طبق معمول شروع به شوخي و سر كار گذاشتن و ... كرد. خيلي خنديديم. بعد گفتم: « سيد، پاشو بيا اينجا. خيلي دلم برات تنگ شده. » گفت: « من هم همين طور، اما ببينم چي ميشه. » چند روزي از اين صحبت گذشت. يكي از رفقا از ساري برگشته بود. اومد پيش من و گفت: « تو مسير برگشت. تو شهر ساري خيلي معطل شدم! جلوي بيمارستان امام (ره) خيلي شلوغ بود. اونقدر جمعيت و ماشين آنجا بود كه خيابان بسته شد. من هم وقتي جلوي بيمارستان رسيدم سؤال كردم: ”اينجا چه خبره؟!“ » گفتند: « يكي از جانبازها حالش بد شده و آوردنش اينجا. اين جمعيت هم براي ملاقات اين جانباز اومدن! » گفتم: « اين همه آدم!؟ مگه اون كي بوده؟! » گفتند: «يه جانباز به نام علمدار» تا گفت علمدار يك دفعه نفس توي سينه ام حبس شد. نكنه ... بعد با خودم گفتم: « نه، سید که حالش خوبه، اما مصطفي، پسرعموي سيد مجتبي، جانباز قطع نخاع بود. حتمًا اون رو بردن بيمارستان. » همان موقع زنگ زدم محل کار سيد مجتبي تو لشکر 25 کربلا. آقايي گوشي را برداشت و گفت: « سيد مجتبي بيمارستان هستند. » با خودم گفتم حتمًا رفته دنبال كار سید مصطفي. يك ذره هم احتمال نمي دادم كه براي سيد مجتبي اتفاقي افتاده باشه. روز بعد هم دوباره زنگ زدم اما كسي گوشي را برنداشت. آن موقع هم مثل حالا تلفن همراه نبود. شب، آماده خواب شدم. تازه چشمانم گرم شده بود كه يكباره خودم را در يك بيابان ديدم! تا چشم كار مي كرد صحرا بود و لحظات غروب خورشيد. كمي جلوتر رفتم. از دور گنبد يك امامزاده نمايان شد. كاملًا آنجا را مي شناختم؛ امامزاده ابراهیم شهرستان بابلسر بود. اما اطراف امامزاده فقط بيابان ديده ميشد. خبری از شهر نبود. وقتي به جلوي امامزاده رسيدم. با تعجب تعداد زيادي رزمنده را با لباس خاکی ديدم. مثل لحظات اعزام دوران جنگ. همه با لباسهاي خاكي دوران دفاع مقدس كنار هم بودند. هر رزمنده چفي هاي به گردن و پرچمي در دست داشت .... قسمت 0⃣2⃣1⃣ نسيم خنكي مي وزيد. در اثر نسیم همه ی پرچم ها تكان مي خورد و صحنه زيبايي ايجاد مي شد. جلو رفتم و به چهره ی رزمندگان خيره شدم. با تعجب ديدم كه خيلي از آنها را مي شناسم. آنها از شهداي شهر بابلسر بودند! در ميان آنها يكباره پدرم را ديدم! او هم از رزمندگان اعزامي از بابلسر بود كه در منطقه ی عملياتي والفجر 6 در سال 1362 به شهادت رسيده بود. من دوازده سال بيشتر نداشتم كه پدرم شهيد شد. (1) يكي از دلايلي كه سيد مجتبي، من و برادر كوچكم را خيلي تحويل مي گرفت به همين دليل بود. سال 1373 هم كه پيكر پدرم بازگشت باز هم سيد بود كه با حضور خود، مراسم تشييع پيكر پدرم را معنوي تر كرده بود. با خوشحالي به سمت پدرم رفتم و سلام كردم. او يك دسته گل زيبا در دست داشت. مثل ديگر افراد به انتهاي افق خيره شده بود. بعد از حال و احوال پرسيدم: « پدر منتظر كسي هستيد؟! » گفت: « بله. » من هم با تعجب گفتم: «كي؟ » گفت: « رفيقت، منتظر سيد مجتبي علمدار هستيم. » با ترس و ناراحتي گفتم: « يعني چي؟ يعني مجتبي هم پريد! » گفت: « بله، چند ساعتي هست كه اومده اينطرف. » بعد ادامه داد: « ما اومديم اينجا براي استقبال سيد. البته قبل از ما، حضرات معصومين و حضرت زهرا (سلام الله علیها )به استقبال او رفتند. الان هم اوليا خدا و بزرگان دين در كنار او هستند. » اين جمله پدرم كه تمام شد با ترس و نگراني از خواب پريدم. به منزل يكي از دوستان در ساري زنگ زدم. پرسيدم: « چه خبر از سيد مجتبي! » كلي مقدمه چيني كرد. من هم گفتم: « حقيقت را بگو، من خبر دارم كه سید شهيد شده! » او هم گفت: « سيد موقع غروب پريد. » ------------------------------------------- 1. پدرم، شهيدكريمي، از جمله كساني بود كه نفس مسيحايي امام راحل (ره) مسير زندگي او را در سال1357 تغيير داد. او از جمله نيروهاي انقلابي شهر بابلسر بود كه به خاطر انقلاب سختي هاي بسياري كشيد. سال 1362 وقتي براي آخرين بار راهي جبهه مي شد مرا صدا كرد و گفت: « من زائر آقا ابا عبدالله الحسين (علیه السلام ) هستم. آقا مرا انتخاب كرده اند. » بعد ادامه داد: « ديشب مرا به بياباني بردند و گفتند قتلگله خودت را ببين! من هم نحوه شهادت خودم را ديدم. » چند روز بعد از اعزام، خبر شهادت پدرم به خانواده رسيد. پدر همان طور كه گفته بود شهيد شد! 🌱 راوی: مجید کریمی
قسمت 1⃣2⃣1⃣ 💫 تشییع حسینیه ی لشکر برای مراسم وداع سید آماده شده بود. جمعیت بسیار زیادی از همه نقاط شهر و از شهرهای دیگر آمده بودند. کمتر پیش آمده بود که این حسینیه چنین جمعیتی را در خود دیده باشد. پرده ای در مقابل همه ی حضار کشیده شده بود. سکوت سردی جمعیت را فراگرفته بود. چراغ ها یکباره خاموش شد. همزمان نوار مداحی سید پخش شد. پرده هم کنار رفت و تابوت سید نمایان شد. دیگر هیچکس آرام نبود. از در و دیوار صدای شیون و ناله بلند شده بود. عده ای از حال رفتند. ترسیم آن لحظات بسیار سخت است. نمي دانم چطور باید آن دقایق و ساعات را توصیف کرد. اما به هر حال مراسم شب وداع در شب جمعه 12 دیماه بسیار با شکوه برگزار شد. بعد از مراسم وداع، آماده مراسم تشییع شدیم. فراموش نمي کنم. مدتی قبل در همین حسینیه مراسم وداع با 120 شهید گمنام برگزار شده بود. سید، در آن مراسم سنگ تمام گذاشت. مداحی آن روز سید، حال و هوای همه را تغییر داد. در آن روز نمي دانستيم چه حسي داشته باشيم. خوشحال از آنكه او بالاخره به آرزوي ديرينه اش، يعني شهادت رسيد و یا عزادار از آنكه چنين برادري را از دست داده ايم و بايد دوري و فراغش را تحمل كنیم. در تشييع او از همه جا آمده بودند. از تمام مازندران یا بلکه بگوییم از تمام ایران. در هنگام نماز بر پيكر او جمعيت يكپارچه گريه بود و ناله. از مسجد جامع تا گلزار شهدا مملو از جمعيت عشاق بود. طول جمعیت به کیلومترها مي رسید. احساس مي كردم افرادي كه در مراسم تشییع او حضور دارند همه آنهايي نبودند كه سيد را مي شناختند. اينجاست كه بايد گفت: « اينها را خداوند آورده بود. » بعضي ها به خصوصيات آقا سيد آگاهانه اشاره مي كردند؛ مثلًا، مي گفتند: « مداح بود، برخورد خوبي داشت، رزمنده بود، جانباز بود و ... » اما احساس كردم كه همه به طور فطري آقا سيد را دوست دارند؛ يعني چيزي وراي اينها را در وجود سيد احساس مي كردند. البته، هميشه همين محبوبيت سيد، عاملي مي شد براي سعادت بقيه. خداوند خواست به بنده ی خالص خودش عزت دهد و او را عزيز كند؛ زيرا فرمودند: « اگر يك قدم براي رضاي من برداريد، من چندين برابر جبران مي كنم. » قسمت 2⃣2⃣1⃣ پیکر سید با عبور از چندین خیابان به آرامگاه ملا مجدالدین (1) حال عجیبی بر جمع مردم حاکم بود. بالاخره پیکر سید به آرامگاه رسید. آنقدر جمعیت در اطراف قبر جمع شده بود که نمي شد پیکر را به قبر نزدیک کرد. وقتي مي خواستند پيكر سيد را به خاك بسپارند، چند نفری از دوستان و مداحان و علما بالای سرش رفتند تا به وصيت او عمل كنند. آن عاشق دلداده ی اهل بيت (علیهم السلام ) وصيت كرده بود هرگاه خواستيد مرا در داخل قبر قرار دهيد، روضه ی حضرت زهرا (سلام الله علیها ) برايم بخوانيد تا اشك از چشمانتان بر روي كفن من بيفتد تا اين اشك ها، مادرم را در شب اول قبر سر بالينم برساند. چند نفر از ذاکران اهل بیت (علیهم السلام ) وارد قبر شدند و روضه خواندند. حاج آقا بهداروند عبايش را درآورد و وارد قبر شد و سيد را در قبر نهاد. بر او تلقين گفت و مقداري تربت در زير زبانش گذاشت. بعد آرام گفت: « سيد، سلام مرا به آن عزيز برسان. » جمعیت در اطراف مزار سید موج ميزد. رفقا، چفيه و پيراهن و سجاده مي دادند تا با كفن سيد تبرك شود. خود حاج آقا عمامه از سر برداشت و آن را تبرك كرد. بعد صورت سيد را بوسيد و بيرون آمد. وقتي خواستند سنگ لحد را بگذارند از بالاي قبر براي آخرين بار صورتش را نگاه كرديم. هر كسي با زباني با سيد وداع مي كرد و زمزمه هاي فراق آرام آرام با اشك ها درآميخته بود. گر به صد منزل، فراق افتد ميان ما و دوست همچنان اندر ميان جان شيرين، منزل است. -------------------------------------------- 1. مال مجدالدین از علمای بزرگ و شاگردان امام صادق (علیه السلام ) است که در سال 136 هجری از سوی آن امام عزیز به سوی شهر ساری و آمل اعزام شد تا پاسخگوی امور دینی شیعیان این دیار باشد. هم اکنون شهدای شهر ساری، این نایب امام را چون گوهری در برگرفته اند. 🌱 راوی: سید حسین علمدار (برادر شهید) ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 شاهدان اسوه داستان و زندگینامه شهدا https://telegram.me/shahedaneosve
سلام علیکم وقت بخیر از خواهران عزیز هرکسی مایل هست در ← دوره آموزش استیکر سازی → شرکت کنه، رمز به آیدی زیر ارسال کنه👇🏻 @ya_zahra_80313 تا چهارشنبه مهلت دارید برای شرکت در این دوره 🔴
•|🍃°| شهادت میخوای؟! پس بدان ڪه . . . •|❣°| تنها ڪسانی می شوند ڪه شهید باشند…•|🌙°| •|🌼°|به این سادگی ها نیستـــــ •|💥°|باید قتلگاهی رقم زد•|🔥°| باید ڪُشت!! ←منیت را→ ←تڪبر را→ ←دلبستگی را→ ←غرور را→ ←غفلت را→ ←آرزوهای دراز را→ ←حسد را→ ←ترس را→ ←هوس را→ ←شهوت را← ←حب دنیا را← باید از خود گذشت•|👣°| •|✌️🏻°|باید ڪشت «نَفس» را شهادت درد دارد!•|🥀°| •|💔°|دردش ڪُشتن " لذت " هاست... باید شویم تا شهید شویم! بايد اقتدا كرد به شهدا•|💛°| 😍❤️ اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج💕 +وعجل_فرجهم @Refighe_Shahidam313
نه شرم وحیا نه عار داریم ازتو    اما گله بی شمار داریم از تو          ما منتظر تو نیستیم آقا جان          تنها همه انتظار داریم  ازتو سلام مهدی جان آقای خوبیها سر ساعت عاشقی دلم برایت تنگ میشود ❤️❤️:❤️❤️
رفقای شهدا وضو قبل خواب یادتون نره شبتون پر ازعطر بهشت
◦•●◉✿ """ ✿◉●•◦ به توکل نام اعظمت "بسم الله الرّحمن الرّحیم" ◦•●◉✿ """ ✿◉●• 🌅روز خود را با سلام به چهارده معصــوم علیهم السلام شروع کنیم..🌅 بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّحمنِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ🌹 ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ علی اِبن ابی طالب🌹 ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﺔُ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀ🌹ُ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ🌹 ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿن بن ﻋﻠﯽٍ ﺳﯿﺪ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ🌹ِ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ🌹َ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍِ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ🌹ُ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ🌹ُ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍﺍﻟﮑﺎﻇﻢُ ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ🌹 ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ﺍﻟﺮﺿَﺎ ﺍﻟﻤُﺮﺗﻀﯽ ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭﺑﺮﮐﺎﺗﻪ🌹 ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ🌹ُ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍﺍﻟﻬﺎﺩﯼ🌹 ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ🌹 ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺑﻘﯿﺔَ ﺍﻟﻠﻪِ، ﯾﺎ ﺻﺎﺣﺐَ ﺍﻟﺰﻣﺎﻥ ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ سلام بر تو ای بهتریـ🌺 بندهـ🌹 خــ❤️ــدا ❤️ــمــهــــدی جان منجی عالم بشریت ظهور کن... 🏳 زیارتنامه "شهــــــداء" 🌺بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم🌺 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم... +وعجل‌فرجهم 🌿🌼🌿🌼🌿 🔶🔸🔶رفیق شهیدم🔶🔸🔶