eitaa logo
✨رسانه‌ خدا
228 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
2.2هزار ویدیو
17 فایل
سلااام.... هر روز در پرتو آیه های درخشان قرآن، ✨رسانه خدا✨ از تاریکی به نور، همسفر باشیم... ،آرامش گیریم ... ،عشق بورزیم..، بیاندیشیم... و زندگی کنیم..، آنگونه که پسند اوست.. کپی. انتشاربا لینک.بی لینک اجرکم عندالله 🤲💖🌺🍃💖🌺🍃💖🌺 @yar_mehraban_1
مشاهده در ایتا
دانلود
انسان بودن زیاد سخت نیست ، کافیست مهربانی کنی! زبانت که نیش نداشته باشد و کسی را نرنجاند ، همین انسانیت است! وقتی برای همه خیر بخواهی همین انسانیت است!
🍃🌹هو الباقی قِ یْ مَ ت نداره.....👌 پیمان خدا را به بهای اندک مبادله نکنید، اگر بفهمید آنچه نزد خداست برای شما بهتر است. مَا عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَمَا عِنْدَ اللَّهِ بَاقٍ آنچه نزد شماست نابود خواهد شدو انچه نزد خداست پایدار تر خواهد ماند. و را نیکوتر از کردارشان پاداش خواهیم داد. 🍃آیات شریفه 95 و96نحل ♡○•●______ 🤲 یا صاحب صبر، صاحب الامرمان را برسان.... وَامْلَأْ بِهِ الْأَرْضَ عَدْلاً، وَأَظْهِرْ بِهِ دِينَ نَبِيِّكَ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وآلِهِ و وَاجْعَلْنِي.... ✨الهی آمین ✨ عجل لولیک الفرج
- یادتان هست کھ عهدی بستیم ؟ همھ چشم بھ راھ مهدیِ زهرا هستیم . !🌻'
🕊🌸🌙 به نام خدا 📚قصه امشب، تو آزادی!.... روزی درسلّول با دونفر از هم سلولی ها نشسته بودم. مامور طبق معمول آمد و گفت : _علی کیست؟ _من علی هستم. _علی چی؟ _علی خامنه ای. _سرو صورتت را بپوشان و دنبال من بیا! مرا به اتاق کاوه برد. به محض آنکه چشمش به من افتاد، گفت : شما آزاد هستی! خیلی تعجب کردم. باور نمی کردم. از اتاق بیرون آمدم. این بار به من اجازه داده‌شد از اتاق بازجو بدون پوشش صورت بیرون بیایم...برای نخستین بار راهروی زندان را می‌دیدم. هرکس بعدا خبرِ آزاد شدن مرا شنید، دچار تعجب شد و اولین سؤالش این بود :چرا شما را آزاد کردند؟ ومن فورا پاسخ می دادم :به مقامات زندان اعتراض کنید! آزادی من مقارن با اواخر تابستان بود، در حالی که لباسهایم زمستانی بود؛چون در زمستان بازداشت شده بودم. به سمت «توپخانه»(میدان امام خمینی فعلی تهران ) رفتم که نزدیک زندان است. مقدار کمی پول داشتم. احساس گرسنگی کردم ؛غذا خریدم و خوردم ؛ بدون آنکه فکر کنم شخصی مانندِ من باید مقیّد باشد و در کوچه و خیابان چیزی نخورد.... 📚آخرین برش از کتاب «خون دلی که لعل شد»، ص266 و267، خاطرات سيد علی خامنه ای، از زندان‌ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی. @Resan_110_khoda ✍اصل این کتاب را رهبر به عربی نگاشته اند و ما ترجمه ی فارسی آن را خواندیم. با وجود «خون دلها» ، آنقدر قلم شیرین و جذاب بودکه به سختی میشد برش هایی انتخاب کنم. 🙂 شبتون خوش باشه 🦋🌙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خداوندا... کسی در مسئله شکر به حدّی نمی رسد مگر آنکه احسانِ دیگر تو او را به شکری دیگر ملزم می کند... بنابراین شاکر ترین بندگانت از شکر تو ناتوان، و عابدترین بندگانت از طاعتت مقصّر است..... از دعای 37 صحیفه سجادیه ع
🌸وَ لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى‌ ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ... 🌸و هرگز به متاعى كه ما به گروهى از آنها داده‌ايم، چشم مدوز كه این شكوفه و جلوه‌ى زندگى دنياست، تا آنها را در آن ... 🌸١٣١ 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🌹هرصبح سلامَ ت می کنم... 🍃ای سبزترین امید و انتظار... اللّٰهُمَّ أَعِذْهُ مِنْ شَرِّ كُلِّ باغٍ وَطاغٍ خدایا... پناه ده او را از شرّ هر متجاوز و سرکشی و از شرّ همه ی خلقِ خود و نگهدار او را از پیش رو «حوادث یومیه» و از پشت سر و از طرف راست و طرف چپ.... 🌱الهی آمین🌱 🌳اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌳اللهم عجل لولیک الفرج
قطره عسلی بر زمین افتاد، مورچه ی کوچکی آمد و از آن چشید و خواست که برود اما مزه ی عسل برایش اعجاب انگیز بود، پس برگشت و جرعه ای دیگر نوشید... باز عزم رفتن کرد، اما احساس کرد که خوردن از لبه عسل کفایت نمی کند و مزه واقعی را نمی دهد، پس بر آن شد تا خود را در عسل بیاندازد تا هر چه بیشتر و بیشتر لذت ببرد... مورچه در عسل غوطه ور شد و لذت می برد... اما (افسوس) که نتوانست از آن خارج شود، پاهایش خشک و به زمین چسبیده بود و توانایی حرکت نداشت... در این حال ماند تا آنکه نهایتا مرد... میگوید: دنیا چیزی نیست جز قطره عسلی بزرگ! پس آنکه به نوشیدن مقدار کمی از آن اکتفا کرد نجات می یابد، و آنکه در شیرینی آن غرق شد هلاک میشود... این است حکایت دنیا ─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
7.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
الإمامُ عليٌّ عليه السلام : إرحَمْ تُرحَمْ . رحم كن، تا به تو رحم شود . 😍
🌙🍎 به نام خدا 📚قصه امشب مشتری پر و پا قرص سیب گلشاهی انجیری ما بود. هرشب می آمد جلوی مغازه، موتورش را می گذاشت کنار دیوار و با روی خوش وارد می شد. بعد از کمی شوخی و خنده و احوال پرسی سیب می خرید و می رفت. یک شب دکتر آمد توی مغازه و گفت دوکیلو سیب برایش بکشم..... دست کرد توی جیب تا پول دربیاورد. یک مشت پول خورده از جیبش درآورد و گذاشت روی پله ی ترازو تا با هم بشمریم شان. هردو چشم های مان گرد شد. میان یک مشت پول خورده، فقط دو_سه تا سکه پیدا می شد و بقیه درِ نوشابه های لیموناد بود! گفتم : «دکتر دیگه مریض هات شورش رو در آوردن» گفت : «کَل رجب! خودتو ناراحت نکن. حتما ندارن دیگه بنده خداها! » می دانستم، هراز گاه بعضی، به جای سکه، درِ نوشابه های لیموناد را توی قوطیِ روی میزِ دکتر می ریختند. آنها خیالشان راحت بودکه دکتر بانجابتی که داشت هیچ وقت به آنها نگاه نمی کند و وقتی قرار است پول ویزیت به وسیله ی مریض توی قوطی ریخته شود، دکتر رویش را به طرفِ دیگری بر می گرداند. برای همین هم با انداختن این درِ نوشابه ها فقط صدای افتادن سکه را تولید می کردند و می رفتند بیرون. برای همین هم بیشتر روزها چندتایی از این در نوشابه ها توی جیب دکتر پیدا می شد. اما آنروز تعداد درِ لیمونادها بیشتر از سکه ها بود و دکتر نتوانست پول سیب ها را بدهد..... 📚برشی ازص 34 و 35 کتابِ«فریاد در تاکستان»، خاطرات زندگی دکتر شیخ، نوشته محمد خسروی راد شبتون نورانی 🌙💐
دکتر شیخ متولد 1286 ه ش تا 1355 صاحب روحی عظیم و متواضع