°◌💛❄️◌°
#کمی_تفکر🤔
ازعارفی پرسیدند:
_بهترین آیه ای که #خداوند با #بنده اش عاشقانه حرف زده چیست؟⁉️
فرمود:
❤•°اَلَیْسَاللهَبکافَعَبْدِهٖ•°❤
آیا #خدا برای بندگانش کافی نیست⁉️
@omid_aramesh114
حال خوبت را به هیچ کس گره نزن 🧵
یاد بگیر بدون نیاز به دیگران 🖐️
شاد باشی 🎈
بخندی 🙂
وامیدوار باشی 🦋
باور کن ☔
این مردم حوصله ی خودشان 🚶🏻
راهم ندارند ❗
تو باید خودت ،🥜
دلیل اتفاقات خوب زندگی ات باشی 🐼
انگیزشی 💕 ✨
@omid_aramesh114
°•🤍🕊•°
#تلنگر
-
بعضیا❗️
بند ِ ࢪوسریشونو بازکردن.!👩🏻
ࢪفتنجلودوࢪبین.📸!
واسه #لایک👍🏻!•}
اما...🍂
بعضیاهم✌️🏻!
بندپوتینشونوبستن🌱!
ࢪفتنࢪومین.💣!
واسه #خاک
@omid_aramesh114
💛✨
نوشته بود:
خدایا بابت همه چیزایی که به
صلاحمون نبود و نشد شکرت :)
حتی اگر براش گریه کردیم
حتی اگر غُر زدیم
حتی اگر ناراحت شدیم(((:💕
@omid_aramesh114
🌱تـــو
هــزارسـالاسـتمنتظـرے🥀
ومــنهنــوزجایِســرباز،
سربــارتبــودهام ...😓
ڪسرهمینیـکنقطه،
تعــادلدنیارابــههممیࢪیزد💔
#امام_زمان
【 @omid_aramesh114 】
#چگونهکودکمراامامزمانیکنم
💠طرحآموزشیبرای کودکان💠
مهدی یاران مهربون میدونید آقا امام زمان بیان ،انقدر علم پیشرفت میکنه وبسیارزیبا میشه😍😍
【 @omid_aramesh114 】
*#رمان_بدون_تو_هرگز💌*
#پارت_بیست_و_چهارم
روزهای التهاب
روزهاے التهاب بود ...
ارتش از هم پاشیده بود ...
قرار بود امام برگرده ...
من هنوز دولت جایگزین شاه، سر ڪار بود ...
خواهرم با اجبار و زور شوهرش از ایران رفتن ...
اون یه افسر شاه دوست بود ...
و مملڪت بدون شاه برای اون معنایی نداشت ...
حتی نتونستم برای آخرین بار خواهرم رو ببینم ...
علے با اون حالش ... بیشتر اوقات توے خیابون بود ...
تازه اون موقع بود ڪه فهمیدم ڪار با سلاح رو عالے بلده ...
توی مسجد به جوان ها، ڪار با سلاح و گشت زنے رو یاد مے داد...
پیش یه چریڪ لبنانے ... توے کوه هاے اطراف تهران آموزش دیده بود ...
اسلحه مے گرفت دستش و ساعت ها با اون وضعش توے خیابون ها گشت مے زد ...
هر چند وقت یه بار ... خبر درگیری عوامل شاه و گارد با مردم پخش مے شد ...
اون روزها امنیت شهر، دست مردم عادے مثل علے بود ...
و امام آمد ... ما هم مثل بقیه ریختیم توے خیابون ...
مسیر آمدن امام و شهر رو تمییز مے ڪردیم ...
اون روزها اصلا علے رو ندیدم ...
رفته بود برای حفظ امنیت مسیر حرڪت امام ...
همه چیزش امام بود ... نفسش بود و امام بود ... نفس مون بود و امام بود ...
@omid_aramesh114
*#رمان_بدون_تو_هرگز💌*
#پارت_بیست_و_پنجم
بدون تو هرگز
با اون پاے مشڪل دارش، پا به پای همه ڪار می ڪرد ...
برمے گشت خونه اما چه برگشتنے ...
گاهے از شدت خستگے، نشسته خوابش مے برد ...
می رفتم براش چاے بیارم، وقتی برمے گشتم خواب خواب بود ...
نیم ساعت، یه ساعت همون طورے مے خوابید و دوباره مے رفت بیرون ...
هر چند زمان اندڪی توے خونه بود ...
ولے توے همون زمان ڪم هم دل بچه ها رو برد ...
عاشقش شده بودن ... مخصوصا زینب ...
هر چند خاطره اے ازش نداشت اما حسش نسبت به علے ...
قوے تر از محبتش نسبت به من بود ...
توے التهاب حڪومت نوپایے ڪه هنوز دولتش موقت بود ...
آتش درگیرے و جنگ شروع شد ...
ڪشوری ڪه بنیان و اساسش نابود شده بود ...
ثروتش به تاراج رفته بود ...
ارتشش از هم پاشیده شده بود ...
حالا داشت طعم جنگ و بی خانمان شدن مردم رو هم مے چشید ...
و علے مردی نبود ڪه فقط نگاه ڪنه ... و منم ڪسی نبودم ڪه از علے جدا بشم ...
سریع رفتم دنبال ڪارهاے درسیم ...
تنها شانسم این بود ڪه درسم قبل از انقلاب فرهنگے و تعطیل شدن دانشگاه ها تموم شد ...
بلافاصله پیگیر کارهاے طرحم شدم ...
اون روزها ڪمبود نیروے پزشڪے و پرستارے غوغا مے ڪرد ...
@omid_aramesh114
*#رمان_بدون_تو_هرگز💌*
#پارت_بیست_و_ششم
رگ یاب
اون شب علے مثل همیشه دیر وقت و خسته اومد خونه ... رفتم جلوے در استقبالش ...
بعد هم سریع رفتم براش شام بیارم ...
دنبالم اومد توے آشپزخونه ...
- چرا اینقدر گرفته اے؟
حسابے جا خوردم ...
من ڪه با لبخند و خوشحالے رفته بودم استقبال!! ...
با تعجب، چشم هام رو ریز ڪردم و زل زدم بهش...
خنده اش گرفت ...
- این بار دیگه چرا اینطورے نگام مے کنے؟ ...
- علے ... جون من رو قسم بخور ...
تو ذهن آدم ها رو مے خونے؟ ...
صداے خنده اش بلندتر شد ... نیشگونش گرفتم ...
- ساکت باش بچه ها خوابن ...صداش رو آورد پایین تر ... هنوز مے خندید ...
- قسم خوردن ڪه خوب نیست ...
ولی بخواے قسمم مے خورم ...
نیازے به ذهن خونے نیست ... روی پیشونیت نوشته ...
رفت توے حال و همون جا ولو شد ...
- دیگه جون ندارم روے پا بایستم ...
با چایے رفتم ڪنارش نشستم ...
- راستش امروز هر ڪار ڪردم نتونستم رگ پیدا ڪنم ... آخر سر، گریه همه در اومد ...
دیگه هیچڪی نذاشت ازش رگ بگیرم ...
تا بهشون نگاه مے ڪردم مثل صاعقه در می رفتن...
- اینڪه ناراحتے نداره ...
بیا روے رگ هاے من تمرین کن ...
- جدے؟لاے چشمش رو باز ڪرد ...
- رگ مفته ... جایے هم ڪه براے در رفتن ندارم ...
و دوباره خندید ... منم با خنده سرم رو بردم دم گوشش ...
- پیشنهاد خودت بود ها ... وسط ڪار جا زدے، نزدے ...
و با خنده مرموزانه اے رفتم توے اتاق و وسایلم رو آوردم ...
@omid_aramesh114
گاهي يكي به خاطر حرفي كه كسی به شوخی بهش گفته خوابش نمی بره
@omid_aramesh114
شہیدمحمودرضابیضایـےقبلازازدواجش
همیشہدوستداشتڪہدرآینده
دخترےداشتہباشہ😍واسمشوبذارهڪوثر
بعدازدواجشهمخدابهشدخترےداد 😇
واسمشوڪوثرگذاشت.
شبیڪےازعملیاتهابهشگفتندڪہ
امڪانتماسباخانوادههست
نمےخواےصداےڪوثرڪوچولوتروبشنوی؟؟
گفت: ازڪوثرمگـذشتم...💔💔
#شهیدانه
#شہیدمحمودرضابیضایـے
【 @emamzaman 】
#داستان کوتاه :
شاگرد: استاد، چکار کنم که خواب امام زمان(عج) رو ببینم؟
استاد: شب یک غذای شور بخور،آب نخور و بخواب. شاگرد دستور استاد رو اجرا کرد و برگشت.
شاگرد: استاد دیشب دائم خواب آب میدیدم! خواب دیدم بر لب چاهی دارم آب مینوشم،کنار نهر آبی در حال خوردن آب هستم! در ساحل رودخانه ای مشغول...!
استاد فرمود: تشنه آب بودی خواب آب دیدی؛ تشنه امام زمان(عج) بشو تا خواب امام زمان(عج) ببینی...!
✨🌸الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌸✨
@omid_aramesh114
گفتم: یا صاحب الزمان بیا
گفت :منتظرم هستے؟؟
گفتم:بله آقا منتظرم!
گفت:چه انتظاری؟نه کوششی نه تلاشی،فقط میگویی آقا بیا
گفتم:مگر بد است؟
به جدم #حسین هم گفتن بیا اما وقتی آمد کشتنش
گفتم:پس چه کنیم؟
گفت:مرا بشناسید
گفتم:مگر نمیشناسیم؟
گفت:اگر میشناختید که این طور گناه نمیکردید
گفتم:آقا تو ما را میبخشی؟
گفت:من هرشب برای شما تا صبح گریه میکنم
گفتم:آقا چه کنیم که به تو برسیم؟
گفت: انجامِ واجبات
همین کافیست...
#امامزمانتونومعرفےکنیدبههمه🌹🔗
@omid_aramesh114
بهشـــــتی شو
🍃🌹از پیغمبر (ص) نقل است که فرمودند: «سه کس در روز رستاخیز، آن روزی که سایهای جز سایه خداوند نخواهد بود، در زیر عرش الهی خواهند بود؛ آن کس که اندازهای از غم امّت من را برطرف سازد و کسی که سنّت مرا زنده کند و آن کس که فراوان بر من صلوات فرستد».
🍃🌸اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸🍃
✨قرار ما جمعه ها ختم صلوات جهت تعجیل در فرج امام عصر عجل الله ✨
🍃🌹............................
🍃🌹لطفا لینک ختم را باز نموده و تعداد صلوات خود را ذکر نمایید:
https://EitaaBot.ir/counter/d7czt
لطفا ختم را در کانالها و گروهها بارگذاری فرمایید
🌱کپی آزاد ☺️
@omid_aramesh114
۱۵ قدم خودسازے یاران امام زمان(عج)
🔹 قدم اول : نماز اول وقت📿
🔸قدم دوم : احترام به پدر و مادر 👨👩👧
🔹قدم سوم : قرائت دعاے عهد📗
🔸قدم چهارم : صبر در تمام امور 🙇🏽♀️
🔹قدم پنجم : وفاے به عهد با امام زمان(عج) ☝🏾
🔸قدم ششم : قرائت روزانه قرآن همراه با معنے💛
🔹قدم هفتم : جلوگیرے از پرخورے و پرخوابے 🚫🚴🏼♀️
🔸قدم هشتم : پرداخت روزانه صدقه
🔹قدم نهم : غیبت نکردن
🔸قدم دهم : فرو بردن خشم👀
🔹قدم یازدهم : ترک حسادت
🔸قدم دوازدهم : ترک دروغ
🔹قدم سیزدهم : کنترل چشم
🔸قدم چهاردهم : دائم الوضو بودن
🔹قدم پانزدهم : محاسبه نفس
🍃 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 🍃
#ترک_هر_گناه_قدمی_برای_ظهور
@omid_armesh114
💠 *تا دیشب معنای این آیه قرآن که می فرماید:*
*شهیدان زنده هستند و عِندَ رَبّهِم یُرزَقون اند را نمی دانستم اما حالا.....*
*واقعاً شهیدان زنده اند*
👇🏻👇🏻بخونید👇🏻👇🏻
🔺 اواخر شب بود که پسرم تازه به خواب رفته بود و من هم فرصت را غنیمت شمردم و تعدادی از برگههای امتحانات میانترم دانشجوهایم را تصحیح کردم. از بس با پسرم کلنجار رفته بودم و بازی کرده بودم خسته شده بودم، به رختخواب رفتم و زود خوابم برد، *در خواب شهید همت را دیدم* با موتور تریل آمد ، چشمان درشت و زیبایش را به من دوخت و با لبخند گفت:
بپر بالا!
محو تماشای چشمان او بودم و بی اختیار سوار موتور تمیز و نوی او شدم.
از کوچه ها و خیابان ها که گذشتیم، به در یک خانه رسیدیم.
🔺 ناگهان از خواب پریدم، سابقه نداشت که نیمههای شب بدون دلیل از خواب بیدار شوم. چهرهی نورانی و چشمان مشکی شهید همت در خاطرم تازه بود و به خوبی همه جزییات خوابم را میدانستم. به امید دوبارهی دیدن چشمهایش به خواب رفتم ، صبح زود بیدار شدم اما بدون دیدن دوبارهی چشمهایش❗️
🔺 خوابی که دیدم بودم آنچنان شفاف و روشن بود که آدرس خانهای که با شهید همت رفته بودم به خوبی در ذهنم مانده بود ، به دانشگاه که رسیدم در جمع دوستانم این خواب را تعریف کردم و گفتم: به نظر شما تفسیر این خواب چیست؟
🔺 هر کس اظهار نظری میکرد ، بعد از دقایقی همه با هم گفتند:
آدرس خانه را بلدی؟
گفتم: بله.
گفتند: خوب معلوم است، حاج ابراهیم بهت گفته باید آنجا بروی❗️
🔺دل تو دلم نبود کلاس درس که تمام شد بلافاصله خودم را به در آن خانه رساندم. همه شواهد و جزییات مو به مو در خاطرم بود و این خانه دقیقا همان خانه بود...
🔺با آشوبی در دل و دستی لرزان زنگ خانه را زدم.
پسر جوانی دم در آمد، با ابروهایی برداشته و موهایی ژولیده گفت:
بله کاری دارید؟!
🍃*با عجله گفتم:
شما با حاج ابراهیم همت کاری داشتی؟*
نام حاج ابراهیم را که شنید ناگهان رنگش عوض شد و بدون مقدمه شروع به گریه کرد. ..
شانههای نحیف و استخوانیاش میلرزید و گلوله گلوله اشک بر محاسن نداشتهاش میلغزید.
🔺حال او را که دیدم بی اختیار اشکم روان شد و دست او را گرفتم و یک یا الله گفتم و داخل خانه شدم.
🔺در میان اشک و هق هق گریه گفت:
چند وقت هست می خواهم خودکشی کنم. دیشب آخرای شب داشتم تو خیابون راه می رفتم و فکر می کردم، که یک دفعه چشمم افتاد به تابلو اتوبان شهید همت.
گفتم:
می گن شماها زنده اید، اگر درسته یک نفر رو بفرست سراغم که من رو از خودکشی منصرف کنه...
الآن هم که شما اومدید اینجا و می گید از طرف شهید همت اومدید.❗️
🔺او را در بغل گرفتم، تنها بود تنهای تنها!
شانههای او میلرزید و قلب مرا هم میلرزاند...
🔺 ذراتی از اشک که از حدقه چشمم جوشیده بود بر روی عینکم ریخت و دیدم را کم میکرد اما دید باطنیام را زیاد.
👈* تا دیشب معنای آیه قرآن را که میفرماید: شهیدان زنده هستند و عند ربّهم یرزقوناند را نمیفهمیدم اما حالا ...
⚠️ واقعا شهیدان زندهاند*
🔹 برداشتی از خاطره ۴۰ کتاب شهیدان زندهاند.
🌷اللهم عجل لولیک الفرج
@omid_aramesh114
#طنز_جبهه💝😉
#خنده_حلال😂
چفیه یه بسیجی رو از دستش قاپیدن، داد میزد:
🗣آهای...چفیه ام، سفره، حوله، لحاف، زیرانداز، روانداز، دستمال، ماسک،کلاه، کمربند،جانماز، سایه بون،کفن، باند زخم، تور ماهی گیری، همه رو بردن!😳😂🤣🤣🤣
دارو ندارمو بردن😁
🌹شادی روحشون، که دار و ندارشون همون یک چفیه بود😂 #صلوات😍🌹
@omid_aramesh114
•••❀•••
خواستَمبِگویَم
چِـرانَیامَدۍ..؟!💔
دیـدَمحقداࢪۍ
تَعطیلٺَـرازجمعہ،
خودِمـاهستیم🚶♂
بـࢪاۍِظھۅࢪِشچیڪاࢪکَࢪدیم؟✋🏻
امام_زمانم
تلنگر
@omid_aramesh114
*#رمان_بدون_تو_هرگز💌*
#پارت_بیست_و_هفتم
حمله زینبے
بیچاره نمے دونست ...
بنده چند عدد سوزن و آمپول در سایزهاے مختلف توے خونه داشتم ...
با دیدن من و وسایلم، خنده مظلومانه اے ڪرد و بلند شد، نشست ... از حالتش خنده ام گرفت ...
- بزار اول بهت شام بدم ... وسط کار غش نکنے مجبور بشم بهت سرم هم بزنم ...
ڪارم رو شروع ڪردم ... یا رگ پیدا نمی ڪردم ...
یا تا سوزن رو مے کردم توے دستش، رگ گم مے شد ...
هے سوزن رو مے ڪردم و در میے آوردم ...
می انداختم دور و بعدے رو برمے داشتم ...
نزدیک ساعت 3 صبح بود ڪه بالاخره تونستم رگش رو پیدا ڪنم ... ناخودآگاه و بی هوا، از خوشحالے داد زدم ...
- آخ جون ... بالاخره خونت در اومد ...
یهو دیدم زینب توے در اتاق ایستاده ...
زل زده بود به ما ... با چشم هاے متعجب و وحشت زده بهمون نگاه مے ڪرد ... خندیدم و گفتم ...
- مامان برو بخواب ... چیزے نیست ...انگار با جمله من تازه به خودش اومده بود ...
- چیزے نیست؟ ... بابام رو تیکه تیکه کردے ...
اون وقت میگے چیزے نیست؟ ...
تو جلادے یا مامان مایے؟ ...
و حمله کرد سمت من ...
علے پرید و بین زمین و آسمون گرفتش ...
محڪم بغلش ڪرد...
- چیزے نشده زینب گلم ...
بابایی مرده ... مردها راحت دردشون نمیاد ...
سعی مے ڪرد آرومش ڪنه اما فایده اے نداشت ...
محڪم علے رو بغل ڪرده و براے باباش گریه مے ڪرد ... حتے نگذاشت بهش دست بزنم ...
اون لحظه تازه به خودم اومدم ...
اونقدر محو ڪار شده بودم ڪه اصلا نفهمیدم ...
هر دو دست علے ... سوراخ سوراخ ...
ڪبود و قلوه ڪن شده بود ...
@omid_aramesh114
*#رمان_بدون_تو_هرگز💌*
#پارت_بیست_و_هشتم
مجنون علے
تا روز خداحافظے، هنوز زینب باهام سرسنگین بود ...
تلاش هاے بے وقفه من و علے هم فایده اے نداشت ...
علے رفت و منم چند روز بعد دنبالش ...
تا جایے ڪه مے شد سعے کردم بهش نزدیک باشم ...
لیلے و مجنون شده بودیم ...
اون لیلاے من ... منم مجنون اون ...
روزهاے سخت توے بیمارستان صحرایے یڪے پس از دیگرے مے گذشت ...
مجروح پشت مجروح ... ڪم خوابے و پر کارے ...
تازه حس اون روزهاے علے رو مے فهمیدم ڪه نشسته خوابش مے برد ...
من گاهے به خاطر بچه ها برمے گشتم اما براے علے برگشتے نبود ...
اون مے موند و من باز دنبالش ... بو مے ڪشیدم ڪجاست ...
تنها خوشحالیم این بود ڪه بین مجروح ها، علے رو نمے دیدم ...
هر شب با خودم مے گفتم ... خدا رو شڪر ...
امروز هم علے من سالمه ...
همه اش نگران بودم با اون تن رنجور و داغون از شڪنجه، مجروح هم بشه ...
بیش از یه سال از شروع جنگ مے گذشت ...
داشتم توے بیمارستان، پانسمان زخم یه مجروح رو عوض مے ڪردم ڪه یهو بند دلم پاره شد ...
حس ڪردم یڪی داره جانم رو از بدنم بیرون مے ڪشه ...
زمان زیادے نگذشته بود ڪه شروع ڪردن به مجروح آوردن ...
این وضع تا نزدیڪ غروب ادامه داشت ...
و من با همون شرایط به مجروح ها مے رسیدم ...
تعداد ما ڪم بود و تعداد اونها هر لحظه بیشتر مے شد ...
تو اون اوضاع ... یهو چشمم به علے افتاد ... یه گوشه روے زمین ... تمام پیراهن و شلوارش غرق خون بود ...
@omid_aramesh114
#رمان_بدون_تو_هرگز💌
#پارت_بیست_و_نهم
جبهه پر از علے بود
با عجله رفتم سمتش ... خیلے بے حال شده بود ...
یه نفر، عمامه علے رو بسته بود دور شڪمش ...
تا دست به عمامه اش زدم، دستم پر خون شد ...
عمامه سیاهش اصلا نشون نمی داد ... اما فقط خون بود ...
چشم هاے بی رمقش رو باز ڪرد ... تا نگاهش بهم افتاد ...
دستم رو پس زد ... زبانش به سختے ڪار مے ڪرد ...
- برو بگو یکے دیگه بیاد ...
بے توجه به حرفش ... دوباره دستم رو جلو بردم ڪه بازش ڪنم ...
دوباره پسش زد ... قدرت حرف زدن نداشت ... سرش داد زدم ...
- میزاری ڪارم رو بڪنم یا نه؟ ...
مجروحی ڪه ڪمی با فاصله از علے روے زمین خوابیده بود ... سرش رو بلند کرد و گفت ...
- خواهر ... مراعات برادر ما رو بڪن ... روحانیه ... شاید با شما معذبه ...
با عصبانیت بهش چشم غره رفتم ...
- برادرتون غلط ڪرده ... من زنشم ...
دردش اینجاست ڪه نمے خواد من زخمش رو ببینم ...
محڪم دست علے رو پس زدم و عمامه اش رو با قیچی پاره ڪردم ...
تازه فهمیدم چرا نمے خواست زخمش رو ببینم ...
علے رو بردن اتاق عمل ... و من هزار نماز شب نذر موندنش ڪردم ...
مجروح هایے با وضع بهتر از اون، شهید شدن ...
اما علے با اولین هلے ڪوپتر انتقال مجروح، برگشت عقب ...
دلم با اون بود اما توے بیمارستان موندم ...
از نظر من، همه اونها براے یه پدر و مادر ...
یا همسر و فرزندشون بودن ... یه علے بودن ... جبهه پر از علے بود ...
@omid_aramesb114
هدایت شده از تختـهـ گـاز 🕶️🤞🏻
✨ یا من اسمه دوا و ذکره شفا ✨
سلام و عرض ادب خدمت اعضای خوب کانال تخته گاز🤞
خواستم به مطلبی رو خدمتتون عرض کنم
راستش یه بنده خدایی جانباز دفاع مقدس هست و متاسفانه کرونا گرفته و ریه هاش درگیر شده هوشیاری کمی داره و حال مساعدی نداره و بیمارستانه 😔
از شما اعضای خوب کانال که قلبتون برای امام حسین (ع)❤️ می تپه ، درخواست به هر تعداد که میتونید سوره حمد بخونید 🙏🥺
منت به سر ما بگذارید و از اطرافیانتون هم بخواهید که سوره حمد بخونند ...
هر تعداد که میتونید سوره حمد بخونید ، به این آیدی اطلاع بدید تا ان شاءالله خداوند به برکت این سوره های حمد ، به تمام مریض ها مخصوصا جانبازان عزیز و این عزیز مد نظر ، شفا بدهد 🌹
منتظر شما هستیم 🌸
آیدی :👇
@Ta_Rahimi
اجرتون با سید الشهداء 🙏❤️
(🚌🌿)
"اِنَّ اللهَ یُحِبُّ المُتَّقٖینَ"
خدا متقیان ࢪا (کہبہعھدخودوفامیکنند)
دوستداࢪد
[♥️🖇]
❪🌿🚌❫
«مَا عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَمَا عِنْدَ اللَّهِ بَاقٍ»
آنچہ پيش شماست تمام مے شود و آنچہ پيش خداست پايداࢪست✨
- نحݪ/۹۶
خنکای صبح پاییزی را
همراه با مهربانی اش نفس بکش
گوش کن صدای
بال فرشتگان را میشنوی
امروز روز توست
زیر سایبان رحمت بایست
فرشتگان
نوید روزی زیبا را برایت آورده اند .
سلام صبح زیبای پاییزی تون بخیر 🍁🍂
@omid_aramesh114
•.🦋
همیـن الاݩ یہویے:
دستتـوبزاࢪ روسینٺیہدقیقہ
زماݩبگیـࢪومـدامبگــۅ
«یامہدۍ»
حداقݪــشاینہڪھ
روزِقیامٺمیگےقلبـمیہࢪوزۍ
یہدقیقہبہعشقِآقـامزدھ..!🙂
#السلامعلیڪیابقیةالله ❥︎
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@omid_aramesh114
●|اِلهۍعَظٌمَالْبَلآء🌱
●|وَبَࢪِحَ الْخَفآء🦋
●|وَانْکَشَفَ الْغِطاء✨
●|وَانْقَطَعَ الَّرجآء🌿
●|وَضاقَتِ الْاَرْضٌ 🌍
●|وَمٌنِعَتِ السَّماء🌌
●|وَاَنْتَ الْمٌسْتَعان🌻
●|واِلَیْڪَ الْمٌشْتَڪے♥️
●|وَعَلَیْڪَ الْمٌعَوَّلٌ فِۍ الشَّدَّةِ وَ الرَّخآء☂️
●|اَللّهٌمَّ صَلِّ عَلے مٌحَمَد وَ آلِ مٌحَمَّد🍀
●|اٌولِۍ اَلاَمْࢪ ِالَّذینَ فَرَصْتَ عَلَیْناطاٰعَتَھٌم🔮
●|وَ عَرَّفْتَناٰ بِذٰلِڪَ مَنْزِلَتَهٌمْ☀️
●|فَفَرَّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْـ فَࢪَجاً عاجِلاً قَریباً🥀
●|کَلَمْحِ الْبَصَࢪ اَو ْهُوَ اَقْࢪَب🦋
●|یاٰمُحَمَدْ یاعَلْۍ یاٰ عَلْیٌ یاٰ مُحَمَد🍃
●|اِڪْفِیانۍ فَاِنَّڪُمآ ڪافیان🖇
●|وَ اَنْصُراٰنی فَاِنَڪُما ناصِࢪان ⛅️
●|یا مَوْلاناٰ یا صاحِبَ الزَّمان🌳
●|اَلْغَوْث اَلْغَوْث اَلْغَوْث 💔
●|اَدْرِکْنۍ اَدْرِکْنۍ اَدْرِکْنۍ🍁
●|السّاعَة السّاعَة السّاعَة🕊
●|الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ 💎
●|یا اَرْحَمَ الرّآحِمین•••🌻
●|بِحَقِّ مُحَمَد وَ آلہ الْطآهِرین🖇♥️
@omid_aramesh114
پیامبر مهربانمان (ص) میفرمایند :
عیب های دیگران را جستجو نکنید
زیرا هر که دنبال عیب های مومنان بگردد،
خداوند عیب های اورا دنبال میکند
وهرکه خداوند متعال عیوبش را جستجو کند، اورا رسوا میکند،
اگرچه درون خانه اش باشد .
📚ثواب الاعمال :۲۸۸٫۱
@omid_aramesh114