*📚 رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای*
✨ قسمت👈پنجاه و هفتم ✨
وقت پروازش داشت نزدیک میشد.قلب من تنگ تر میشد...
دلم زیارت امام رضا(ع) میخواست. با بابا صحبت کردم.موافقت کرد با امین برم مشهد.یه سفر سه روزه... اولین سفر من با امین.
وقتی وارد حرم شدم نمیدونستم چی بخوام.
سلامتی امین یا شهادتش.نمیخواستم خودخواه باشم ولی شهادتش برام سخت بود.حتی جرأت نداشتم بگم ✨خدایا هرچی صلاحه.✨
میترسیدم صلاح شهادتش باشه.تنها دعایی که به ذهنم رسید آرامش و صبر برای خودم بود.
حال و هوای عجیبی داشتیم؛هم من،هم امین.
روز دوم تو صحن آزادی نشسته بودیم. هوا سرد بود.صحن خلوت بود.هردو به ایوان و گنبد نگاه میکردیم.
امین گفت:_زهرا
نگاهش کردم.نگاهم نمیکرد.فهمیدم وقتشه؛وقت گفتن.گفت:
_برم؟
منم به ایوان حرم نگاه کردم.
-یعنی الان داری اجازه میگیری؟!!
-آره.
تعجب کردم.نگاهش کردم.فهمید از اون وقتهاست که باید صداقتشو از چشمهاش بفهمم.نگاهم میکرد.راست میگفت.داشت اجازه میگرفت ولی اینکه اینجا، پیش امام رضا(ع) اجازه میگیره،حتما دلیلی داره.به رو به رو نگاه کردم. گفتم:
_اگه راضی نباشم نمیری؟
-نه
-ناراحت میشی؟
با لبخند نگاهم کرد و گفت:
_اگه بگم نه دروغه..ولی نمیخوام بخاطر ناراحتی من راضی باشی.
-کی میخوای بری؟
-هنوز درخواست ندادم.اگه تو راضی باشی،درخواست میدم.حدود یک ماه طول میکشه تا اعزام بشم.
-عروسی چی میشه؟
قرار بود سالگرد جشن عقدمون یعنی پنج فروردین مراسم عروسی بگیریم.
-تا اون موقع برمیگردم.
تو دلم گفتم اینبار بری دیگه برنمیگردی، زنده برنمیگردی...زهرا! شهدا زنده اند..خب آره،زنده برمیگردی ولی شهید میشی.
-برو.من قول دادم مانعت نشم.
-اینجوری نمیخوام.چون ناراحت میشی، چون قول دادم.اینجوری نه.رضایت کامل میخوام.
تو دلم گفتم رضایت کامل داشته باشم،به شهادتت؟!..نمیتونم.
دوباره یاد حرف محمد افتادم.نگو نمیتونم،بگو خدایا کمکم کن.
بلند شدم.به امین گفتم:
_میرم تو حرم،یک ساعت دیگه میام همینجا.
داخل حرم تلفن همراه آنتن نمیدادبا ساعت قرار میذاشتیم.رفتم تو حرم.یه گوشه پیدا کردم و حسابی گریه کردم.با خدا و امام رضا(ع) حرف میزدم.اصلا نمیدونستم چی میگم.
هر جمله ای با خودم میگفتم بعدش سریع استغفار میکردم.خیلی گذشت.خیلی گریه کردم.آخرش گفتم..
خدایا اصل تویی.مهم تویی.نبودن امین برام خیلی سخته ولی..*هرچی تو بخوای*خیلی کمکم کن.دوباره حسابی گریه کردم.
حالم که بهتر شد،رفتم تو صحن که ببینم امین اومده یا نه.همون جایی که نشسته بودیم،نشسته بود.معلوم بود خیلی وقته اومده.
صورتش از سرما سرخ شده بود.تا منو دید اومد طرفم.
گفت:...
ادامه دارد..
✍نویسنده بانو #مهدییار_منتظر_قائم
💎کپی با ذکر صلوات...📿
@omid_aramesh114
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
این شبکه زیر مجموعه انجمن جهادگران خلاق بوده و فقط محصولات تولید شده انجمن را به صورت مستقیم به فروش می رساند.
از زحمات بانوان کشورمان حمایت کنیم 🤗
کارت #دعوت برای خانومای #باسلیقه 💌
🎯از #بهترییییین کانال سرویس
ست عروس👰
و ست آشپزخانه 👩🍳👩🍳
و ست عبادت🕋
با قیمت ی مناسب با حذف واسطه ها
#از تولید به مصرف 🏃♀🏃♀
بیا از کانال ما تهیه کن #خیالت از کارایی،جنس و کیفیتش #راحت باشه 😍😍
با انتخاب رنگ و پارچه ی دلخواه شما 😍😍
🔸لینک کانال
https://eitaa.com/joinchat/3607560275Cf0afa0bc95
اَگِہهَـدَفِمُـھِمۍدآریـدگٰآهـۍبآیَداَزخِـیلۍ
چـیزآتونبِزَنـیـدڪہبہاونهَـدفبِرِسیدچـیـزا؎
قَـشَـنگرآحَـتبِدَسـتنِـمیـآن:))!
¦🖇¦♥️¦⇢ #انگیـزشـی ••
@omid_aramesh114
┈••✾•✨🍁✨•✾••┈•
6.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دختر شهیدی که سهمیه دیدار با حضرت آقا بهش نرسید و . . .💔 :)
@omid_aramesh114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از یوسف و یعقوب عاشقی را یاد بگیر...
@omid_aramesh114
#حرف_قشنگ
#امام_زمان
میگفت:
فڪرت كه شد امـام زمان،،
دلـت میشه امـام زمانی
عقلـت میشه امامزمانے
تصمـیمهات میشه امام زمانے
تمام زندگیت میشه امامزمانی
رنگ آقارو میگیری كمکم...
فقط اگه توی فكرتدائم
امـام زمانـت باشه...
خودتو درگیر امام زمان کن رفیق!!
تا فکر گناه هم طرفت نیاد؛،.😉
#اللهم_عجل_الولیک_الفرج🕊
@omid_aramesh114