eitaa logo
روایت عشق🖤
891 دنبال‌کننده
15.3هزار عکس
3.5هزار ویدیو
159 فایل
﷽ 🔸تبادلツ👇🏻 تبادل باهر تعداد عضوی انجام میشه مهم محتواست😊 ❤️ @Azii0_0zii شما مهمان شهدا هستید😍😊 🌺کپی به شرط صلوات برای ظهور اقا و دعا برای شهادت خادمین کانال😊🌹 🌺لفت به شرط صلوات برای سلامتی آقا eitaa.com @Revayateeshg
مشاهده در ایتا
دانلود
💟 💟 🌸⁦☘️⁩ اگر خواستید کنید، از نماز اول وقت کمک بگیرید. 🌸⁦☘️⁩ البته نماز اول وقت که در به و و از روی باشد . @Revayateeshg
⭐️ 🕊 🌷 ارادت شهید عبد المهدی مغفوری به نام حضرت فاطمه (س) عبد المهدی ارادت ویژه ای به (س) داشت به طوری که حتی حرمت اسم فاطمه را هم نگه می داشت. برش اول: یک روز به من گفت: چند فرزند دختر داری؟ 🤔 گفتم: پنج فرزند. گفت: آیا اسم هیچ کدام از آنها را فاطمه گذاشته ای؟ بهترین نام برای دختر فاطمه است. برش دوم: دختر دومم مدام کفش هایش را گم می کرد و پا برهنه می آمد خانه. روزی باهم داشتیم می رفتیم مسجد جامع باز کفش هایش را گم کرده بود و پا می آمد. گفت: بابا! اگر پاهایم زخم بشود، فرش های نجس می شود چه کار کنم؟ عبد المهدی بغلش کرد. به عبد المهدی گفتم: این دختر زیاد کفش هایش👟 را گم می کند، یک بار دعوایش کن حواسش را جمع کند. گفت: چون هم نام فاطمه زهرا (س) نمی توانم بهش چیزی بگویم. شادی روح شهدا ٱللَّٰهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَىٰ‌مُحَمَّدٍ‌وَآلِ مُحَمَّدٍ‌وَ‌عَجِّل‌فَرَجَهُم🌺 @Revayateeshg
🌸 🌺 🌼 یک روز به مدرسه ی محمد رفتم تا از وضعیت درسی او آگاه شوم. معلمش گفت: به محمد آقا بگویید که صدای بلند گوی را کم کند و گرنه او را مردود خواهم کرد. در آن موقع در کنار مدرسه ی آنها مسجدی بود که محمد عضو آنجا بود به او گفتم: پسرم صدای بلند گوی مسجد را کم کن و گرنه تو را مردود خواهند کرد شهید در جواب من گفت: خدا ما را قبول می کند. البته همین اتفاق هم افتاد و او مردود شد. بعد از مدتی معلمش او را دید و گفت حالا برو که مسجد و خدا تو را قبول می کند . پس از تعطیلی دوباره محمد به مدت سه ماه سر کلاس رفت و بعد از اتمام کلاسها و امتحانات نتایج آن از تهران آمد و قبول شد سپس به معلم خود گفت : دیدید که همان مسجد ما را قبول کرد. راوی: پدر شهید برادرم در حزب جمهوری اسلامی مشغول فعالیت بود و یکی از طرفداران شهید بهشتی بود. کسانی هم با ایشان مخالف بودند. برادرم با سختی و مشقت بسیار یک موتور برای خودش تهیه کرده بود از شبها که موتورش کنار خیابان پارک بود مخالفان و طرفدار بنی صدر، در باک موتور ایشان مقداری شکر ریختن و موتور خراب شد بعدم تهدید کردند که دست از بهشتی بردار، ولی برادرم هم پیغام داد حاضرم جانم در این راه بدهم. @Revayateeshg