بهـشگـفتیـم:
آرمـاننـروگـوشنمیکـرد
بـهشـوخـیگفتیممـیریشهـید میشـی
بـاخنـدهگـفـتایـنؤصلـههـابـهمـانمیچـسبـه...
ولی قشنگ بهش چسبید🥺❤️
#شهید_آرمان_علی_وردی
#روایت_عشق
#شهیدانه
@Revayateeshg
202030_2026973628.mp3
2.75M
#قرارصبحگاهی ☀️🌈
#روایت_عشق ❤️🌷
#امام_زمان 🦋
#دعایفرج 🤲🏻🍃
🌼بسم الله الرحمن الرحيم🌼
اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ،
وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ
وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ
واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ،
وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛
اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ،
اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم
فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً
كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛
يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ
اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ،
وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛
يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني
السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل
يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ،بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ.
⊰@Revayateeshg⊱
#زیارتنامهشهدا🌷
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم.
@Revayateeshg
امام على عليه السلام:
كسى كه به تو هشدار مى دهد همانند كسى است كه به تو مژده مى دهد🌸
حکمت 59 نهج البلاغه
#امامعلیعلیهالسلام
#روایت_عشق
#حدیث
@Revayateeshg
میگفت:
من یک چیزی فهمیده ام خدا شهادت را همیشه به آدم هایی داده که در کار سختکوش بوده اند. 🌱
#شهیدمحمودرضابیضائی
#روایت_عشق
#کلام_شهدا
@Revayateeshg
🚥|••
اگرڪسےُمیدیدبہحضرتآقا
یاخدایےنڪردهبہمقامعظمےٰولایت
بےاحترامےمےڪرداینواصلانمیتونست❌
تحملڪنہو درمقابلشمےایستاد.
دیگہازخودشنرمشنشوننمےداد. مےایستادومقابلہمےڪرد.
اگرمیتونستاونرومتقاعــدمےڪرد
واگرنمیتونستشدیــداًباهاش
برخـوردمےڪرد.
راوی :
مادرشهید
#شهیدمحمدحسینمحمدخانی
#اخلاق_شهدایی
#روایت_عشق
@Revayateeshg
کسی چه میداند
من امروز چند بار فرو ریختم
و چند بار دلتنگ شدم؟
از دیدنِ کسی که فقط پیراهنش شبیه تو بود...
باز پنجشنبه آمد و قرارهای هفتگی مادران و پسران...🥺💔🌱
#شهیدمحمدغفاری
#روایت_عشق
#شهیدانه
@Revayateeshg
روایت عشق🖤
کسی چه میداند من امروز چند بار فرو ریختم و چند بار دلتنگ شدم؟ از دیدنِ کسی که فقط پیراهنش شبیه
•
•
تویڪمدشدر را باعڪسشهدا
پر کردهبودوبالایشاننوشتهبود:
"ایسروپا،منبیسروپا،خودمرا
کنارعکسشهیدانپیداکردم"
برادرش می گوید:
کنارِعڪسھا اندازهیڪ جاےعڪس
درڪمدشخالے بود،گفتم:
محمدعکسیکیاز شهدارو اینجابزن،
اینجاےخالےقشنگنیست.!
جواب داد:
اونجا جاۍِ عڪس خودمہ🙂💕
#شهیدمحمدغفاری
#خاطرات_شهدا
#روایت_عشق
@Revayateeshg
◖♥️🥰◗
گوشتان به دهن رهبر باشد که
گوش رهبر به دهانِ امام زمانه :)))
- علامهحسنزادهآملی -
#رهبرانه
#روایت_عشق
@Revayateeshg
#معرفی_کتاب📚
#روایت_عشق❤️
نویسنده : گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
انتشارات : نشر شهید ابراهیم هادی
تعداد صفحات : 168 صفحه
کتاب بازگشت نوشته شده و منتشر شده از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی است.مرگ و آنچه پس از آن اتفاق میافتد، همیشه برای بشر سؤال اساسی بوده.
ادیان و مذاهب از تداوم حیات پس از مرگ خبر دادهاند، اما در بیشتر آنها، در مورد پدیده مرگ و حوادث پس از آن، به برخی داستانها و حکایتهای محدود اشاره شده، فقط در اسلام است که حدود یک سوم آیات قرآن و قسمت زیادی از روایات، به موضوع معاد اختصاص دارد. با این حال، همه به دنبال اطلاعات بیشتر در این زمینه هستند.
در سالهای اخیر، با پیشرفتهایی که در رشته پزشکی و فرایند احیای بیماران بوجود آمده، روزنههایی به جهان ناشناختهٔ پس از مرگ ایجاد شده است. «تجربیات نزدیک به مرگ» یکی از این روزنههاست که کثرت شواهد ارائهشده از طریق آن، حتی توجه بسیاری از دانشمندان را نیز به خود جلب و آنان را وادار به تحقیق و پژوهش در این زمینه کرده است.
@Revayateeshg
روایت عشق🖤
#معرفی_کتاب📚 #روایت_عشق❤️ نویسنده : گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی انتشارات : نشر شهید ابراهیم هادی
°
°
°
📚بخشی از متن کتاب
آخرین روزهای اسفند 1364 بود. در بیمارستان مشغول فعالیت بودم. من تکنسین اتاق عمل و متخصص بیهوشی بودم. با توجه به عملیات رزمندگان اسلام، تعداد زیادی مجروح به بیمارستان منتقل شده بود. لحظه ای استراحت نداشتیم. اتاق عمل مرتب آماده می شد و تیم جراحی وارد می شدند. داشتم از داخل راهروی بیمارستان به سمت اتاق عمل می رفتم که دیدم حتی کنار راهروها مجروح خوابیده. همینطور که جلو می رفتم، یک نفر مرا به اسم کوچک صدا زد.
برگشتم، اما کسی را ندیدم! می خواستم بروم که دوباره صدایم کرد. دیدم مجروحی کنار راهروی بیمارستان روی تخت حمل بیمار از روی شکم خوابیده و تمام کمر او غرق در خون است. رفتم بالای سر مجروح و گفتم: شما من رو صدا زدی؟ چشمانش را به سختی باز کرد و گفت: بله، منم کاظمینی. چشمانم از تعجب گردشد. گفتم: محمد حسن اینجا چیکار می کنی؟ محمد حسن کاظمینی سال های سال با من هم کلاسی و رفیق بود.
از زمانی که در شهرضای اصفهان زندگی می کردیم. حالا بعد از سال ها در بیمارستانی در اصفهان او را می دیدم. او دو برادر داشت که قبل از خودش و در سال های اول جنگ، در جبهه مفقود شده بودند. البته خیلی از دوستان می گفتند که برادران حسن اسیر شده اند. بلا فاصله پرونده پزشکی اش را نگاه کردم. با یکی از جراحان مطرح بیمارستان که از دوستانم بود صحبت کردم و گفتم: این همکلاسی من طبق پرونده اش، چندین ترکش به ناحیه کمرش اصابت کرده و…