eitaa logo
🌹ریحانةُ الرسول(علیهاالسلام)🌹
98 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
563 ویدیو
46 فایل
هر کس میخواهد ما را بشناسد داستان کربلا را بخواند ....
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺﷽🌺 از خاک در عشق تیمم گیرید در دست گلی غرق تبسم گیرید از یمن قدوم حضرت معصومه عیدی زکف امام هشتم گیرید 🌸 میلاد با سعادت دخت مکرم موسی بن جعفر حضرت فاطمه معصومه(س) و آغاز دهه کرامت را به دوستداران خاندان عصمت و طهارت تبریک عرض می نماییم.🌸 🌺🍃 @ReyhanatoRasoul97
Mirdamad-milad-hazrat-masoome-94-01.mp3
3.81M
🎧 سرود بسیار زیبا ❤️ ای فاطمه عصمت یا حضرت معصومه 🎤 🎤 سید مهدی میرداماد #دهه_کرامت #حضرت_معصومه #امام_رضا eitaa.com/joinchat/1425145856C34217a20aa 🌺 ذاکرین ☝️ 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 @ReyhanatoRasoul97
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
15.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ 🎬 #استاد_شجاعی ✨ إشفعی لی فی الجنّه ... ✨ مرا در "بهشت" شفاعت کن! کسی که به بهشت رسید، رسیده... مگر نیاز به شفاعت دارد؟ www.aparat.com/v/PkA0c #فاطمه_معصومه @ReyhanatoRasoul97
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اطاعتِ آن قدرتی که از سوی خدا و نماینده ی خدا نباشد، اطاعتِ از آن مرکزی که آن مرکز، از مرکز قدرت پروردگار الهام نگرفته باشد، این در حدّ شرک است یا خود شرک است. #طرح_کلی_اندیشه_اسلامی_در_قرآن #جلسه_دهم @ketabetarhekoli 🌺🍃 @ReyhanatoRasoul97
با توحید همه ی آن چیزهایی که به صورت بهانه و عذری برای عبودیت غیر خدا در دلِ انسان بود و آدم فکر می کرد که در قیامت حربه ی دست او خواهد شد، از دست انسان گرفته خواهد شد. #طرح_کلی_اندیشه_اسلامی_در_قرآن #جلسه_دهم @ketabetarhekoli 🌺🍃 @ReyhanatoRasoul97
10.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥کلیپ ارادت امام خامنه ای به خانواده های شهیدان🌹 🌸یک مربی مرجعی برای مربیان ومبلغان👇 http://eitaa.com/joinchat/3796762624C4e2e9e1bb2 #باز_پنجشنبه_و_یاد_شهدا_با_صلوات 🌺🍃 @ReyhanatoRasoul97
﷽🕊 💠 سوالهایِ مختلفی در ذهنم پرواز می کرد و من سعی داشتم جوابی برایِ یک یک آنها بیابم ... اعتماد به پسری از جنسِ پدری سازمانی، کمی سخت به نظر می‌رسید ... احتمال برملا کردنِ نام و هویتِ رابط توسط دانیال زیاد هم دور از ذهن نبود ... حسام شوخ طبعانه سری تکان داد: دانیال میدونه که آنقدر زیاد بهش اعتماد دارین؟؟ دوست نداشتم برداشت بدی از سوالم شود، پس به دنبال جملاتی مناسب محضِ توضیح گشتم که حسام با لبخندی مهربان به فریادم رسید. نیاز به هول شدن نیست.. مزاح کردم.. خب در هر صورت دانیال به هویت واقعی رابط پی نمی برد ... نه تنها دانیال که جز چند نفر، اونم در سمتهایِ بالای فرماندهی، هیچکس از هویت اصلی رابطمون با خبر نیست ... مگر میشد؟ پس چجوری قرار بود اون چیت رو از رابط بگیره و بهتون برسونه؟ دستی به محاسنش کشید. قرار نبود به طور مستقیم چیت رو از رابط تحویل بگیره. ما آدرس مکان خاصی رو بهش می‌دادیم و دانیال چیت رو از اونجا برمیداشت و از طریق یکی از نیروهامون تو سوریه به ما می‌رسوند ... خب حالا اگه سوالی ندارین من ادامه ی ماجرا رو براتون توضیح بودم ... با تکان سر او را دعوت به گفتن کردم حالا وارد فاز جدیدی شده بودم. دانیال با ورود به داعش علاوه بر رسوندن چیت به ما، گلهایِ دیگه ایی هم کاشت ... از جمله لو دادنِ چندتا از اسرارهای نظامی و استراتژیکشون تو سوریه و شمال عراق، که کمک زیادی به بچه های مدافع حرم کرد. و از طرفی نیروهایِ داعش رو حساس به اینکه یه خبرایی هست و کسی از داخل خودشون داره به ما گِرا میده.. حالا ما می‌خواستیم تا دانیال برگرده و اون کله شقی می کرد. تا اینکه اتفاق مهم افتاده و دانیال یه آمار دقیق و بی عیب از عملیاتی به ما داد که نیروهایِ تکفیریِ داعش قصد داشتن تو سوریه انجام بدن ... اما با اطلاعاتی که از طریق دانیال به دست بچه هایِ ما رسید، اون عملیات تبدیل شد به یه شکست بزرگ و میدون مرگ برایِ اون حرومزاده هایِ تکفیری.. باورم نمی شد که تمامِ آتشها را برادرِ خوش خنده ی من به پا کرده باشد. لبخند غرور آمیزش عمیق شد. شکستی که اصلا فکرشم نمی‌کردن ... آخه بعید بود با اون همه سرباز و تجهیزات، حتی تلفات داشته باشن، چه برسه به قیمه قیمه شدن.. با اون شکست بزرگ که نتیجه ی لو رفتنشون بود، داعش به شدت بهم ریخت، طوری که برایِ شناسایی اون خبرچین به جون همدیگه افتاده بودن. حالا دیگه موندن دانیال تو شرایط اصلا به صلاح نبود و باید از اونجا خارج میشد. پس به کمک نیروهامون تو سوریه، فراریش دادیم. با ناپدید شدنش، انگشت اتهام رفت به سمت دانیال و افرادی که اونو وارد نیرو کرده بودن، مثلِ صوفی که یه جورایی معشوقه و همسر سابق برادرتون محسوب می‌شد.. حالا داعش می دونست که ضربه ی سختی از این نخبه ی جدید الورود و ایرانی الاصل، که به نوعی پیشنهادِ سازمان مجاهدین هم محسوب می‌شد، خورده. و همین باعث شد تا بالا دستی های منافقین و داعش واسه پیدا کردنِ مقصر بین خودشون، مثلِ سگ و گربه به جوون هم بیوفتن. بی خبر از وجود یک رابط تو زنجیره ی اصلی خودشون و چیتی حاوی اسرار سِری، در دست ما ایرانیها ... حالم زیاد خوب نبود. عجولانه سوالم را پرسیدم. اما این امکان نداره ... چون عثمان و صوفی مدام اسم اون رابط رو ازتون میپرسیدن و ... به میان حرفم پرید: صبر کنید ... چقدر عجله دارین ... بله.. اونا دنبال رابط بودن ... اصلا دلیل همه ی اتفاقها رسیدن به اون رابط بود و اِلا عملا کشتنِ دانیال یا من، سودی جز صرف هزینه و وقت براشون نداشت. چون عملیاتی که نباید لو می رفت، رفته بود و اونا آنقدر بیکار نیستن که بخوان از یه خائن انتقام بگیرن. اما ... اما وقتی تعدادی از مهره های اصلیشون تو ایران دستگیر شدن، اونا به این نتیجه رسیدن که جریان باید فراتر از دانیال باشه و فردی درست در هسته اصلی داره یه سری از اطلاعاتو لو میده ... چون دسترسی به اسامی اون افراد برای کسی مثلِ دانیال غیر ممکن بود. اونا با یه تحقیق گسترده به این نتیجه میرسن که یک رابط تو زنجیره ی اصلیشون وجود داره که مطمئنا دانیال از هویتش باخبره.. بی اطلاع از اینکه روح برادرتون هم از ماهیت اون رابط خبر نداشت.
پس باید دانیال رو پیدا میکردن و تو اولین قدم سعی کردن تا به شما نزدیک بشن، البته از درِ دوستی. چون فکر میکردن که شما حتما از دانیال خبر دارین. اما تیرشون به سنگ خورد. آخه فهمیدن بی خبرتر از خودشون، خوونوادش هستن. اما پیدا کردنِ اون رابط براشون از هر چیزی مهمتر بود، به همین دلیل عثمان به عنوان یه دوست خوب و مهربون کنارتون موند و ازتون در برابر مشکلات و حتی صوفی هم مراقبت کرد. کسی که چهره ی دوست داشتنی و همیشه نگرانش باعث شد تا وارد خونه و حریم خصوصیتون بشه و حتی به عنوانِ یه عاشقِ سینه چاک بهتون پیشنهاد ازدواج بده.. اونا مطمئن بودن که بالاخره دانیال سراغتون میاد و اگه عثمان بتونه اعتمادتونو جلب کنه، خیلی راهت میتونن، گیرش بندازن. اما بدخلقی و یک دندگی تون مدام کارو برایِ عثمان و بالادستی هاش سخت و سختتر میکرد ... ناگهان خندید و دستش را رویِ گونه اش گذاشت. البته شانس با عثمان یار بود.. آخه نفهمید که چه دستِ سنگینی دارین، ماشالله.. منظورش آن سیلی بود که در باغ به صورتش زدم.. عثمان نفهید اما من طعم دست سنگین و بی رحمش را چشیده بودم. خجالت کشیدم. فقط سیلی نبود، یک بریدگی عمیق هم رویِ سینه اش به یادگار گذاشته بودم و او محجوبانه آن را به یاد نمی آورد ... ... @ReyhanatoRasoul97