eitaa logo
ریحانه زهرا:))🇵🇸
4.6هزار دنبال‌کننده
54.3هزار عکس
39.4هزار ویدیو
619 فایل
‹ ﷽ › - ️مـٰا‌همـآن‌نَسل‌ِجَوانیـم‌ڪِہ‌ثـٰابِت‌ڪَردیم‌ در‌رَه‌ِعِشـق،جِگَردارتَراَزصَد‌مَردیم..! - هرچه‌اینجا‌میبینید‌صرفا‌برای‌ما‌نیست! - کپی؟! حلالت - ‹بی‌سیم‌چۍ📻› https://daigo.ir/secret/5953017511 - <مدیرارتباطات> @Reyhaneh_Zahra1
مشاهده در ایتا
دانلود
ریحانه زهرا:))🇵🇸
نام تو زندگی من #پارت_پانزده با صدایی که خودمم نمی دونستم چطور ب ض دار شده بود، یک قدم به عقب برد
نام تو زندگی من - قربون دختر گلم برم. ما شاا... شیطنتت به خودم رفته. بذار خوا ستگارا برن، ِسپند براپ دود م ا ی کنم. خنده ای کردم که عزیز لبخند مهربونی زد و رو به روم به زانو نشست. با یک رس گردنی دیگه اخمی کردم. - ای بابا! عزیز هر چی که خونده بودم ررید. عزیز خنده ای کرد و گره روسریش رو محکم تر کرد. - چه فیلمی برای ما بازی کردی. این گریه رو از کجا آورده بودی؟! خنده ی بانمکی کرد که بخاطر سفیدی روستش، صورتش سرخ شد. لبخندی زدم. - ولی این فیلم بازی کردنت به آقا جون بداخالقت رفته. ا،عزیزدلتون می یاد به آقا جون این طور می گین؟ ِ- عزیزباز با صودای بلندی خندید و سورمو ب*و*سوید،که نگاهش به گردنبند افتاد. برق عجیبی در چشوماش درخشوید. انگشوتشوو روی گردنبند کشوید و نگاهش و به چ شمام دوخت. از جاش بلند شد. چادرمو که روی زمین افتاده بود برداشت. - عزیز جون؟ - جونم عزیزم. نگاهی به چشمای مهربونش کردم که لبخندی مهمونم کرد. - می ... می شه من ... ازدواج نکنم؟! عزیزدستی به صورتم کشید و چادر رو روی سرم انداخت. - تو که آقاجونت رو بهتر می شناسی! ...
نام تو زندگی من آهی کشیدم. - شوما گفتین من حق انتخاب دارم. رس منم می خوام انتخاب کنم. می خوام زندگ ً فعال ی کنم. غم، آشوکارا در چشومان عزیزدرخشوید. مثل همیشوه جوابی برای حرک هام ندا شت. موهامو که از رو سریم بیرون زده بود رو در ست کرد و ب*و* سه ای روی سرم نهاد. به طرک در رفت. کنار چارچوب در مکثی کرد و به طرفم برگشت. - سووعی کن یک دور دیگه از درسوواپ بخونی بعد بخوابی. آقاجونت گفت: "دیگه رایین نیای." بدون حرک دیگه ای از اتاق بیرون رفت. سرموبه دیوارتکیهدادم و چ شمامو ب ستم. نگاه رر غرور آقا جون توی نگاهم جون گرفت. لبخند تلخی زدم. بلند شوودم. لباس هامو عوض کردم که نگاهم از آینه به خودم افتاد. سفیدی رو ستم با اون لباس صورتی بی شتربه چ شم می اومد. دختر قد بلندی بودم. چشوومایی به سوویاهی شووب. این قدر سوویاهمثل آرزوهام. موهای م شکی براق ل*خ*پ و بلند. بینی متنا سب با صورتم. آهی کشوویدم و نگاهم رو از آینهگرفتم و خودم و روی تخت انداختم. از خسووتگی چ شمامو ب ستم. به کل فراموش کردم که باید کتاب ها و ت ست ها رو دوره می کردم. **** با تکون های شدیدی از جا رریدم. همه جا داشت می لرزید جی ی کشیدم. ...
نام تو زندگی من - وای زلوووووووووزلوووووووووه. ازروی تخت رریدمرایین. توی کتاب چی خونده بودم؟ آهان باید برم زیرمیز. به طرک میز رفتم. با ید از خودم مواظ بت کنم. ن گاهی به میز کردم نه اون سخت نبود. اگه سقف می ریخت رو میز حتما می شک ست و من هم ضربه م زی می شووودم. جوون مرگ می شووودم. دور خودم چرخیدم که نگاهم به چهارچوب در افتاد. آهان جای خوبی بود. باید می رفتم زیر چارچوب در. سوریع خودم و به چارچوب در رسووندم و زیردر ایسوتادم. دعایی که همیشوه وقتی زلزله می یاد و زیرلب زمزمه کردم. شووروع به صوولواپ فرسووتادن کردم. نگاهی به اطرافم انداختم. وا یعنی زلزله قطع شوود؟! چرا دیگه نمی لرزیم؟! با صدای خنده ی بلند عزیزبه خودم اومدم و به طرفش برگ شتم. از خنده سرخ شده بود و خودش رو روی صندلی انداخته بود. با تعجب نگاهش کردم. یک تای ابروم رو باال دادم و با احتیاط از چهارچوب در فاصووله گرفتم، که عزیزبا دیدن چهره رنگ رریدمبی شتربه خنده افتاد. با رو سری ا شک کنار چ شما شو راک کرد. - اومدم بیدارپ کنم دیرپ نشه بری سر جلسه ی امتحان. با یادآوری اون حرکاتی که کردم، از خجالت سوورخ شوودم. یعنی زلزله نبود؟ روفی کردم و موهامو از جلوی صورتم کنار زدم. - داشتیم عزیز. این چه طرز بیدارکردنه؟ عزیز رقی زد زیر خنده. - خدا خیرپ بده مادر. اول صبحی ل ُ ک ی دلم وا شد. چشمکی زدم. ...
نام تو زندگی من شما که همیشه با دیدن آقا جون دلتون وا می شه عزیز. عزیزرشت چشمی نازک کرد. به طرفم اومد که با خنده رریدم توی حموم. می دونسووتم خیلی وقت ندارم. یک دوش سووریع گرفتم. با حوله ای که دورم بود اومدم بیرون. مانتو سورمه ای و جینی به همون رنگ رو بیرون کشیدم. نگاهمو چرخوندم که چشمام به تاپ همون رنگ افتاد. تمیزو آماده از اتاق بیرون رفتم. زیر لب چند تا دعا خوندم. عزیزکنار در، قرآن به دسووت ایسووتاده بود و با لبخندی بر لب نگاهم می کرد. لقمه ای به سمتم گرفت. - بیا مادر. اینو بخور ضعف نکنی. کره با مربا هویجه. لبخندی زدم. با خو شحالی پ ُ لقمهرو دول ی توی دهنم گذا شتم. نگاهی به اطراک کردم. می دون ستم گ شتن بی فایده ا ست و آقا جون نیست. لبخندی زدم و به طرک عزیز برگشتم که جلو اومد و سرمو ب*و*سید. دستمو باال بردم که چادرمو درست کنم که دادم به هوا رفت. - وای چادر رو یادم رفته. عزیز خنده ای کرد. چادر رو که کنارش آویزون بود رو برداشووت و روی سوورم مرتب کرد. گونه اش رو ب*و*سوویدم. قرآن رو باالی سوورم قرار داد. دو بار از زیرش رد شدم و ب*و* سیدم. اح ساس خوبی دا شتم. به نبود آقاجون عادپ کرده بودم. به طرک در رفتم، که با صدای عزیزبه طرفش برگشتم. - بله عزیز جون. لبخند غمگینی زد. ...
نام تو زندگی من - با دقت جواب بده دخترم، بدون هیچ استرسی. لبخندی زدم. سوورمو تکان دادم. می دونسووتم اگه قبول نشووم باید قید هر چی درس و دانشگاه بود رو می زدم. استرس شدیدیداشتم. ولی باید سعیم رو می کردم. باید یک قدم برای آرزوهای خودم بر می داشتم. د ستموبرای تاک سی بلند کردم و سوار شدم . د ستمو از زیررو سری به طرک گردنبند بردم و گردنبند ا... رو با انگشووتام لمس کردم. آرامش عجیبی در قلبم ایجاد شد که باعث شد لبخند بزنم. چشمامو بستم. با صدای راننده چشمامو باز کردم. - خانوم خواب موندین؟رسیدیم. دسووتپاچهکرایه رو حسوواب کردم و از تاکسووی ریاده شوودم. با ترس نگاهی به ساختمون کردم. همه یکی یکی وارد می شدن. ب سم ا... زیرلبی گفتم و یک قدم به جلو برداشتم. احساس کردم چادرم کشیده شد. روفی کردم و با سرعت وارد ساختمون شدم. چادرمو باز و بسته کردم. احساس کردم چادرم یکجایی گیرکرده و رایین نمیاد. این چرا رایین نیومد؟! به عقب برگشتم. با چیزی که دیدم لبمو به دندون گرفتم. چشمام گرد شده بود. با ترس به کسی که زیر چادرم بود خیره شودم. دسوتشوو باال آورد که چادرمو از صوورتش کنار بزنه. نگاهم به دسووت مردونه ای خورد که سوواعت گرون قیمت و مارک داری زینت بخش مچش شده بود. آروم، آروم چادر از روی سرش رایین تراومد. از خجالت و شرمندگی سرخ شده بودم. ِ سرخ رسراخمی کرد. - من ... ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|بسم ࢪب القلوبِ المُنکَسِرَه| السلام عݪیڪ یا رجاء لِقُلوبی، یا‌مهدی‌!-'♥️'-
🌱 بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم 🌱 ۞اَللّهُمَّ۞ ۞کُنْ لِوَلِیِّکَ۞ ۞الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ۞ ۞صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلی آبائِهِ۞ ۞فی هذِهِ السّاعَه وَفی کُلِّ ساعة۞ ۞وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً۞ ۞وَعَیْناً حَتّی تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ۞ ۞طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها۞ ۞طَویلا۞ *
‹💛✨› جوࢪی‌زندگی‌ڪن... ڪسۍ‌کہ تورومےشناسھ‌ اماخُدارا نمے‌‌شِناسھ‌ بھ‌واسطہ‌ےآشنایے‌باٺُ با‌خُداآشنابشھ‌...🌿🖐🏻 ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ‌‌『اللّٰھُمَ‌عجلْ‌لِّوَلیڪَ‌الفࢪَج』