eitaa logo
ریحانه زهرا:))🇵🇸
4.6هزار دنبال‌کننده
54.5هزار عکس
39.8هزار ویدیو
620 فایل
‹ ﷽ › - ️مـٰا‌همـآن‌نَسل‌ِجَوانیـم‌ڪِہ‌ثـٰابِت‌ڪَردیم‌ در‌رَه‌ِعِشـق،جِگَردارتَراَزصَد‌مَردیم..! - هرچه‌اینجا‌میبینید‌صرفا‌برای‌ما‌نیست! - کپی؟! حلالت - ‹بی‌سیم‌چۍ📻› https://daigo.ir/secret/5953017511 - <مدیرارتباطات> @Reyhaneh_Zahra1
مشاهده در ایتا
دانلود
هروقت‌میری‌رختخوابٺ یه‌سلامۍ‌هم‌به‌امام‌زمانٺ‌بده ۵دقیقه‌باهاش‌‌حرف‌بزن چه‌میشودیه‌شبی‌به‌یاد‌کسی‌باشیم‌که هرشب‌به‌یادمان‌هست...
۲۴ مرداد ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۴ مرداد ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۴ مرداد ۱۴۰۱
ریحانه زهرا:))🇵🇸
نام تو زندگی من #پارت_155 اجازه رو نداشتم. برگشتم. باید می رفتم. هنوز قدمی بر نداشته بودم که صدای
نام تو زندگی من آراسب انگار صدامو شناخت ناله ی خفه ای کرد. اشکم روی گونه ام ریخت. نه، نه این آراسب نبود! صدای ناله اش بیشتر شد که هق هق گریه ام بالا رفت. - آراسب! صدایی نداد! کتشو گرفتم و تکونش دادم که ناله ای کرد. از سرش خون میومد با گریه گفتم: - بیدار شو بگو چی کار کنم؟ آراسب! صدای خفه اش رو شنیدمکه گفت: - را ... نن ... دگ ... ی ... ب... یم ... ارس ... تا ... ن. - آره، آره راست میگی! باید بریم بیمارستان. از جام بلند شدم اشک هامو پاک کردم. کلید روی ماشین بود. در عقب ماشینو باز کردم به طرف آراسب که روی زمین افتاده بود برگشتم روش خم شدم. - آراسب بلند شو بیا سوار شو. چشماش رو نیمه باز کرد اما دوباره بست. با ترس تکونش دادم. - آراسب! ناله ای کرد روی زمین نشستم و گریه رو سر دادم. - آخه دیوونه من نمی تونم بلندت کنم. بلند شو آراسب تو رو خدا بلند شو. اما حرفی جز ناله نمی زد. نگاهی به آراسب کردم که تکون نمی خورد. آیه بلندش کن. فعلا فکر این که نمی تونی بهش دست بزنی رو نکن. اون حالش ً بده داره میمیره. سوکوت پارکینگ،رو صدای ناله ی آراسب و گریه من می شکست. اشکامو پاک کردم و دست لرزونم رو جلو بردم و با هر سختی که بود بلندش کردم و سوار ماشین شدیم. اشک هام همون طور سرازیرمی شد.
۲۴ مرداد ۱۴۰۱
نام تو زندگی من دستام از خون آراسب رنگین بود. پشت فرمون نشستم و ماشینو روشن کردم. هق هق گریه ام سکوت ماشینو می شکست. دعا می کردم بلایی سرش نیاد. - خدایا نجاتش بده نذار چیزیش بشه. گریه می کردم. به بیمارستان که رسیدیم پیاده شدم و با گریه وارد بخش شدم به پرستاری که اونجا بود گفتم: - خانوم، خانوم حالش بده. تو رو خدا بیاید حالش بده. - آروم باش عزیزم! فریادی کشیدم. - خانوم اون داره می میره! شما حرف از آرومی می زنید؟ با فریاد من دکتری جلو اومد که بدون اون که نگاهش کنم کتشو گرفتم و اونو به طرف ماشین بردم. در عقب رو باز کردم. دکتر با دیدن آراسب که خونین عقب افتاده بود چیزی گفت که نفهمیدم، فقط به آراسب نگاه می کردم که صورتش از خون سرخ شده بود. اونو روی برانکار گذاشتند. بی صدا همراه برانکار می رفتم که دستی اجازه جلو رفتن رو به من نداد. خیسی اشک رو بار دیگه روی گونه ام احساس کردم. دیگه توان ایستادن نداشتم. نگاهی به پرستار کردم که دهنش تکون می خورد اما صدا شو نمیشنیدم. منو به کنار صندلی برد و روی اون نشند. چیزی گفت و دوان دوان دور شد که نگاهمو باز به طرف دری که آراسب در اون بود برگردوندم. دستمو به طرف گردنبند بردم و چشمامو بستم.
۲۴ مرداد ۱۴۰۱
نام تو زندگی من چشمام بسته بود و دستم هنوز زیر روسری و در حال لمس کردن گردنبند بود. دعایی زیرلب زمزمه می کردم. صورت خونین آراسوب از جلو چشمام دور نمی شد. دستام می لرزید لرزشی که از دیدن آراسب در اون حال به من دست داده بود. باز هم اشک روی گونه ام سرازیر شد که با شنیدن قدم هایی که نزدیک می شدند چشمامو باز کردم. نگاهم به آرسام افتاد و باز اشکام سرازیر شد. آرسام با دیدنم تعجب کرد. - آیه خانوم! با آوردن اسمم زن و مردی که کنارش ایستاده بودند نگاهشون رو به من دوختند. چشمان زن مثل ابر بهار می بارید و در آغوش مرد قرار گرفته بود. من هم آغوش گرم می خواستم. آغوش عزیز رو می خواستم. آرسام به من که خیره نگاهش می کردم نزدیک شد و جلوی پام نشست. هنوز دستم زیر روسریم بود و پلاکمو لمس می کردم. نگاهمو به آرسام دوختم. چشماش قرمز بود. - آیه خانوم چی شده شما می دونید؟! نگاهش کردم، نمی دونم توی صورتش دنبال چی می گشتم. دنبال یک آشنا! دنبال یک چیز مشترک! اما چی بود نمی دونستم! فقط می دونستم که دارم دنبالش می گردم. آرسام کالفه دستی توی موهاش کشید و عصبی گفت: - آیه خانوم چه بلایی سر آراسب اومده؟! با آوردن اسم آراسب چانه ام لرزید. تنم لرزید باز هم اشکام سرازیر شد. صورت خونین آراسب جلوی چشمام قرار گرفت. - آراسب ... آراسب رو داشتن می زدند. اون، اون فقط ناله می کرد. اونو داشتن می کشتن. داشت از سرش خون می ریخت.
۲۴ مرداد ۱۴۰۱
3 تا پارت از رمان نام تو زندگی من تقدیم نگاه های قشنگتون:)))✨💜
۲۴ مرداد ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۴ مرداد ۱۴۰۱
گاهی که نه ... همیشه‍ شکربابت اقتدارت.... [•°
صحیفه°•
]
۲۵ مرداد ۱۴۰۱
۲۵ مرداد ۱۴۰۱
ریحانه زهرا:))🇵🇸
-
. کاسہ‌دلمآن‌لبࢪیزبی‌توبودن‌است ماشکیبايـﮱزێنب‌نداࢪیم‌آقاجان...
۲۵ مرداد ۱۴۰۱
۲۵ مرداد ۱۴۰۱