eitaa logo
ریحانه زهرا:))🇵🇸
4.5هزار دنبال‌کننده
53.5هزار عکس
37هزار ویدیو
615 فایل
‹ ﷽ › - ️مـٰا‌همـآن‌نَسل‌ِجَوانیـم‌ڪِہ‌ثـٰابِت‌ڪَردیم‌ در‌رَه‌ِعِشـق،جِگَردارتَراَزصَد‌مَردیم..! - هرچه‌اینجا‌میبینید‌صرفا‌برای‌ما‌نیست! - کپی؟! حلالت - ‹بی‌سیم‌چۍ📻› https://harfeto.timefriend.net/17323605084289 - <مدیرارتباطات> @Reyhaneh_Zahra2
مشاهده در ایتا
دانلود
ریحانه زهرا:))🇵🇸
_
"مازمزمہ‌حضوررامے‌فهميم معنا؎زلال‌نور‌را‌مے‌فهميم ازبس‌کہ‌بہ‌داغ‌انتظارت‌مانديم ا؎باوردل! ظهور‌رامےفهميم"
🦋✨↻ ⇩ ⇩ ⇩ "این جوانانِ ما، به راه‌های آسمان آشناترند تا به راه‌های زمین🌱 آسدمرتضےآوینے" 🔍📖
عباس باب‌الحوائج بودن را از مادرش آموخته...!🖤🥀
«مِثْـل آنـ شیٖشِه کِه‍ـ دَر هَمْهَمِه بـٰاد شِـکَسْتــ» «نـٰاگَهٰانـ بـٰاز دِلَمـ یـٰاد تُـو اُفْتـٰاد و شِکَسْتــ»
ریحانه زهرا:))🇵🇸
_💔
- ام‌البنین‌یعنی‌عباس‌ داشتہ‌باشی‌وبگویی ازحسین‌چه‌خبر؟! :) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‌من‌به‌جوانان‌توصیہ‌میکنم‌که‌در‌ فعالیت‌های‌اجتماعی‌حضور‌ داشتہ‌باشند‼️؛ منتہا‌مواظب‌باشند‌که‌این‌ فعالیت‌اجتماعی‌‌،آنہا‌را‌از‌درس‌ خواندن‌دور‌نکند...!♥️☺️
نَبِّئْ عِبَادِی أَنِّی أَنَا الْغَفُــورُ الرَّحِـــیمُ و مـــن… هنــــوز و تا همیشــه به همین یک آیــه دلخــوشــــم “بندگانم را آگاه کن که من بخشنده ی مهــــربانم!”❤️
🕊🍂🕊 🖋 نصیحت های ابراهیم به مردی که حجاب همسرش برایش مهم نبود: دوست عزیز! همسر شما برای خود شماست، نه برای نمایش دادن جلوی دیگران! می دانی چقدر از جوانان با دیدن همسر بی حجاب شما به گناه می افتد؟ 🌹
شھید‌محمدهادۍ‌ذوالفقاࢪے: مݩ‌یقین‌داࢪم‌چشمے‌ڪہ‌بھ‌نگاه‌حࢪام‌عادٺ‌ ڪند‌ ؛ خیلے‌چیزها‌ࢪا‌از‌دسٺ‌مے‌دهد‌ چشم‌گناهڪاࢪ‌لایق‌شھادت‌نمے‌شود ...🖐🏾🚶🏾‍♂"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀ای بانی اشک و روضه های سقا 🕯ای فاطمۀ دوّم بیت مولا 🥀از دامن تو روح ادب را آموخت 🕯آن تشنۀ بی دست کنار دریا
ریحانه زهرا:))🇵🇸
نام تو زندگی من #پارت_182 با همون اخم نگاهشو به پرستار که نگاهش به نگاه آراسب بود دوخت و گفت: - خا
نام تو زندگی من آرسام میمونی پیش آراسب ما هم می ریم. آرسام اخمی کرد و رو به آراسب کرد و گفت: - نمی تونستی بعد از رفتن ما گند کاری کنی؟ حالا بیا علاف تو شدم. آراسب اخمی کرد. - شیرین جان، مادر گلم من این آرسام رو می بینم حالم بد می شه. تو می خوای بذاریش پیش من بدتر می افتم سینه قبرستون! - اینو راست میگه عزیزم. من خودم آرسام رو هر روز تو شرکت می دیدم مریض می شدم برای همین خودمو بازنشسته کردم. آرسام با اخمی رو به مادرش برگشت. - دیدی که مادر من. خودت شنیدی که! خانوم فرهودی که سعی می کرد جلوی خنده اش رو بگیره نگاهی به آرسام کرد. - حق دارن پسرم دیگه! - مامان واقعا که! دیگه نتونستم تحمل کنم و شروع به خندیدن کردم که آرسام رو به من کرد و با غیظ گفت: - بیا تو رو خدا! کاری کردید ملت به ما می‌خندن! به من چه اصلا من نمیمونم و با این حرفش با قدم های بلند از اتاق خارج شد. همه با رفتن او پقی زدیم زیر خنده. خانوم فرهودی رو به آراسب کرد و میان خنده اخمی کرد.
نام تو زندگی من ببند نیشت رو به بابات رفتی دیگه. آراسب روی تخت دراز کشید و دستشو روی چشماش گذاشت. - جوونن خانومم. بذار جوونی کنن و ... با دیدن اخم خانوم فرهودی حرفشو خورد و دستی بین موهایش کشید و گفت: - مهم نیست من می مونم پیش آراسب تا دست از پا خطا نکنه. خانوم فرهودی لبخندی زد و دستشو به طرف من دراز کرد. - بریم دخترم. - نه می خوام آیه این جا بمونه. آقا و خانوم فرهودی با تعجب به آراسب که روی تخت دراز کشیده بود نگاه کردن که آراسب ادامه داد: - می خوام برای اومدن به خونمون آماده اش کنم. - ولی آی ... آراسب نگاه شو به چشمان مادرش دوخت. نمی دونم مادرش در چشماش چی دید که بدون حرفی سرشو تکون داد و بعد از خداحافظی از اتاق خارج شدند. با خارج شدنشون به خودم لرزیدم. من با یک مرد غریبه تو یک اتاق تنها بودم! مردی که خودش منو به این روز انداخته بود! از جا بلند شدم و به طرف در رفتم که صداشو شنیدم. - کجا؟ چیزی نگفتم و درو نیمه باز کردم و روی صندلی کنار تختش نشستم و نگاهمو به چشماش دوختم. - شما می دونید که من خونه شما نمیام.
نام تو زندگی من آراسب نگاه پر تعجبش رو از در گرفت و به من دوخت. - چرا در رو نبستی؟ اخمی کردم. - این طور راحتم. من خونه شما نمیام. - چرا؟ - ببینید شاید برای شما راحت باشه ولی برای من نیست. نمی تونم تو خونه کسی باشم که دو تا پسر جوون و مجرد دارن. آراسب یک تای ابرویش رو بالا داد. - عجب! ببینم معلوم هست چی داری میگی؟! - ببینید شما خودتون من رو آوردید تو شرکت می تونید تهمت ها رو از سر من بردارید. آراسب تکیه اش رو به بالش پشت سرش داد و نگاهم کرد. - این درست من تو رو تو شرکت آورده بودم ولی فکر نمی کنی چرا نباید بهت شک کنم؟ دیشب اون جا چی کار می کردی؟ چرا سر کار نیومدی؟ پوفی کردم و با اخمی نگاهش کردم. - نکنه شما هم فکر می کنید من متهمم که این حرف ها رو می زنید؟ - ببین آیه ... از جام بلند شدم و با صدای بلندی رو به آراسب گفتم: - آیه نه! خانوم ا سفندیاری! همین زود خودمونی شدنتون کار دست من داده. همین رفتارتون کاری کرده من متهم بشم. متهم به کار نکرده.
3 تا پارت از رمان نام تو زندگی من تقدیم نگاه های قشنگتون:)))✨💜
خدایا به قلب کوچکم وسعت ده تا بتوانم بزرگیت را درک کنم و در دریای بزرگی و پاکی  و مهربانی تو غرق شوم  و به بالهایم توانی ده  تا بتوانم به سوی تو پرواز کنم تو که آشنا ترین آشنایی شبتون پر از مهر خدا:)))✨
هروقت‌میری‌رختخوابٺ یه‌سلامۍ‌هم‌به‌امام‌زمانٺ‌بده ۵دقیقه‌باهاش‌‌حرف‌بزن چه‌میشودیه‌شبی‌به‌یاد‌کسی‌باشیم‌که هرشب‌به‌یادمان‌هست...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یہ‌سلام‌بدیم‌بہ‌ آقامون‌صاحب‌الزمان🙂"! روبہ قبلہ: السَّلامُ‌علیڪَ‌یابقیَّةَ‌اللّٰہ یااباصالحَ‌المَهدے‌یاخلیفةَالرَّحمن ویاشریڪَ‌القرآن ایُّهاالاِمامَ‌الاِنسُ‌والجّانّ‌سیِّدے ومَولاےالاَمان‌الاَمان . . . 🙂🌱
|بسم ࢪب القلوبِ المُنکَسِرَه| السلام عݪیڪ یا رجاء لِقُلوبی، یا‌مهدی‌!-'🖤'-
🌱 بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم 🌱 ۞اَللّهُمَّ۞ ۞کُنْ لِوَلِیِّکَ۞ ۞الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ۞ ۞صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلی آبائِهِ۞ ۞فی هذِهِ السّاعَه وَفی کُلِّ ساعة۞ ۞وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً۞ ۞وَعَیْناً حَتّی تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ۞ ۞طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها۞ ۞طَویلا۞ *
+مثلاشھیدشے؛ رفیقات‌اینجوری‌برات‌گریه‌کنن..🚶🏿‍♀
هـرگـز اجـازه ندهید دیـروز وقـتِ امـروز شمـا را بـگیرد...