شد وَصلت خدیجه و حضرت احمد
آوای دلها تهنیت بادا محمد
مبارک یا احمد...
گردون شده آزین بندی زین جشن زیبا
خنده کنان ملائکه در عرش اعلا
مبارک یا احمد...
مشغولِ مبارکبادند کوکب و اَنجُم
از آسمان گل می بارد بر سرِ مَردم
مبارک یا احمد...
به حقّ این جشن پر نور یا رب نگاهی
ماییم و کوهی از جرم و از رو سیاهی
الهی الهی...
حقّ این عروس و داماد بر ما عطا کن
چون شهدا ما را اهلِ کرببلا کن
الهی الهی...
یا احمد نثارت میخوانم تَبارک
یا احمد جشن ازدواجت مبارک
مولا دامادی ات مبارک...
یا احمد ما همه خوشحال و خندانیم
با شادی مدیحه برایت میخوانیم
مولا دامادی ات مبارک...
دهمِ ربیع الاول دلها شاده
خدیجه عروس و مصطفیٰ داماده
مولا دامادی ات مبارک...
حاصلِ این وصلتِ ناب و بی همتا
میشود حضرتِ صدّیقهٔ کبریٰ
مولا دامادی ات مبارک...
خدایا به حقّ این زوجِ مهربان
ما را کن پیروِ مکتب شهیدان
مولا دامادی ات مبارک...
ذکر ما بر لب ها شورِ تولّیٰ شد
یا علی یا علی یا علی مولا شد
مولا علی علی یا مولا...
سرود ازدواج پیغمبر صلوات الله علیه و آله با حضرت خدیجه سلام الله علیها
گلِ خنده بر جمالِ حضرت احمد مبارک
سالروز ازدواج مصطفیَ الاَمجد مبارک
دَهِ ماهِ ربیع،دلم دور از غم است
شب دامادیِ،رسولِ اکرم است
مدد یا مصطفی...
عالَمی سرشارِ نور و فیضِ بی پایان و رحمت
شد خدیجه مُفتَخَر بر وَصلِ درگاهِ نَبوّت
شعف شد بی کران،ملائِک گل فشان
شده دریای نور،زمین و آسمان
مدد یا مصطفی...
یا محمد ما تمامی سائل درگاهت هستیم
بر عطایت دل بِبَستیم بر سرِ راهت نشستیم
به وادیِ وِلا،به حقّ اولیا
بده بر عاشقان،براتِ کربلا
حسین جانم حسین..
سرود ازدواج پیامبر اکرم با خدیجه س
باز شبه جشنه باز شبه شادی باز شبه شوره
ارض و سماوات لبریزه عشقه لبریز نوره
شب عروسی و دیده بوسیه دونگاره
کل کشیدن توی این شبا بَه چه مزه داره
دوماد چه سنگین و متینه
میخوادعروسشو ببینه
گفته میون خطبه شاهد
رفته عروس که گل بچینه
یاخدیجه یا رسول الله (ص)
بی بی خدیجه خونده برای حضرت احمد(ص)
هرچی که دارم فدای دین تو یامحمد(ص)
تا زنده باشم برای خونه ت مثل کنیزم
عشق تو عشقم دین تو دین من ای عزیزم
نبی میگه خدیجه جونم
عشقته توی رگ و خونم
تاعمردارم همسرخوبم
ایشالله نوکرت بمونم
یاخدیجه یارسول الله(ص)
اشعار سالروز ازدواج حضرت محمد و حضرت خدیجه
کیستم من بانوی اسلام، امالمؤمنینم
مادر کوثر، امید رحمۀ للعالمینم
آسمان معرفت، بر روی دامان زمینم
بانوی باغ جنان، محبوبۀ جانآفرینم
مثل زهرا دخترم آئینۀ حق الیقینم
بـارها از حق سلام آورده جبریـل امینم
من خدیجه همسر و همگام ختم المرسلینم
پیشتر از روز بعثت مصطفا را همسرم من
از نزول وحی، تنها حامی پیغمبرم من
همسرش نه، همدمش نه، بهترین همسنگرم من
مؤمنین را، بلکه ایمان را گرامی مادرم من
بحر ایثار و وفا و معرفت را گوهرم من
در جلالت هـاجر و حـوا و مریم را قرینم
من خدیجه همسر و همگام ختمالمرسلینم
پیشتر از بودنم دل برد از دستم محمد
در حقیقت روشنی بخش وجودم بود احمد
گشته بودم همچنان مشتاق آن روح مجرد
بی خبر بودم که از لطف خدای حی سرمد
روزی آن یار تمام خلق با من یار گردد
میکندحق با نخستین شخص خلقت همنشینم
من خـدیجه همسر و همگـام ختمالمرسلینم
دختری دارم که خورشید ومهوگردون هلالش
شوهریدارم که قرآنگشته نازل درکمالش
دختری دارم که میآید سلام از ذوالجلالش
حیدری گردیده دامادم که نبوَد کس مثالش
حجرهای دارم که جبریل امین روبد به بالش
نی عجب گرچرخ گردون سجده آرد بر زمینم
من خـدیجه همسر و همگـام ختمالمرسلینم
گرچه هستم زن ولی مردانه حق را یاورم من
مصطفی را در شهامت بعد حیدر، حیدرم من
در دل یک شهر دشمن حامی پیغمبرم من
زن، ولی مردانه با ختم رسل همسنگرم من
اولین بانوی خلقت را یگانه مادرم من
بلکـه مـام یـازده عیسـای عیسـا آفرینم
من خدیجه همسر و همگام ختم المرسلینم
گرچه در ثروت کلید گنجها بودی به دستم
گشت تقدیم محمد روز اول بود و هستم
جز محمد از خلایق رشتۀ الفت گسستم
جان به کف بگرفتم و دل بر رسول الله بستم
هم به عالم هم به جانم پشت دشمن را شکستم
آری آری دسـت پیغمبـر بـوَد در آستینم
من خدیجه همسر و همگام ختم المرسلینم
من تمام هست خود دادم به راه حی ذوالمن
تاخدا هم ازکرامت هستخود بخشیدبرمن
ریخت دامن دامنم گل، دست لطفحق به دامن
بُضعـۀ ختم رُسل، زهرا مرا شد پارۀ تـن
با جمال روی آن گل جان من گردیـد گلشن
بود حتی در رحم همصحبت و یار و معینم
من خدیجه همسر و همگام ختم المرسلینم
میدهد تاریخ درهرعصر در عالم شهادت
من خدا را کردهام پیش از شب بعثت، عبادت
داشتم بر خواجۀ «لولاک» از اول، ارادت
با وصال عقل اول یافتم از نو ولادت
در همه زنهای عالم شد نصیبم این سعادت
تـا سـر دستم گـل رخسار زهرا را ببینم
من خدیجه همسر و همگام ختم المرسلینم
من خروشان بحرعصمت مادر فُلک نجاتم
در کنار خضر رحمت روح را عینالحیاتم
فاطمی خو مرتضا توحیدم و احمد صفاتم
دین حق شد متکی بر همت و صبرو ثباتم
سال عامالحزن شد بر مصطفی سال وفاتم
ریخت بـر خـاک لحد اشک امیرالمؤمنینم
من خدیجه همسر و همگام ختم المرسلینم
الغرض تا زنده بودم، مصطفی را یار بودم
بهر حفظ جان او شب تا سحر بیدار بودم
جانِ جانِ آفرینش را زجان غمخوار بودم
لحظه لحظه بین مردم مورد آزار بودم
با جنایت پیشگان پیوسته در پیکار بودم
نظم «میثم» شاهـدی باشد ز عزم آهنینم
من خدیجه همسر و همگام ختم المرسلینم
استاد میثم(سازگار)
وصل زیبا چه خوش به فصل بهار
در بهاری که شادی اش بسیار
ترجمان بهار روی نگار
تابش روی حجت دادار
به سوی عشق شد مدار همه
نبوی گشته روزگار همه
گاه شادی و گاه خوشحالی است
این تغزّل ز بلبلان عالی است
هرچه شادی است هرچه، اجمالی است
وعدۀ منکران چه پوشالی است
یفرحون خنده میزنند از عید
ازدواج محمّد است نوید
روی داماد روی روحانی است
کلماتش چقدر قرآنی است
منظرش بی نظیر و رحمانی است
سفرۀ جشن هم چه عرفانی است
به برش رخت تازه میپوشد
از ملک خوش نشاط میجوشد
عالمی از امید لبریز است
چشم پروانگان شعف خیز است
دل گلها به عشق تجهیز است
شور قمری تعجب آمیز است
همگی در میان مجلسِ شور
نقل آنهاست یا رب و یا نور
(مجیدطاهری)
شعر ازدواج پیامبر اکرم (ص) و حضرت خدیجه (س)
دلش را بردهای، هر وقت صحبت کردهای بانو!
محمد را، چنین غرقِ محبت کردهای بانو!
تو پیش از وحی، ایمان داشتی، اعجاز عشق این است
به قلبت اقتدا، پیش از نبوت کردهای بانو!
به محراب دو ابرویش، تماشا کردهای حق را
میان معبد چشمش، عبادت کردهای بانو!
اگر زر باختی، بردی دل ماه دو عالم را
چه سودی، در میان این تجارت کردهای بانو!..
تمام هستیِ حق: کوثرش، سهم تو شد، زیرا
تمام هستیات را، نذرِ اُمّت کردهای بانو!..
نبودی در خُم، اما با علی داماد و مولایت
به لطف دست زهرایت، تو بیعت کردهای بانو!
چه دُرّی، در دل دلدادگی دیدی، که از دنیا
به یک پیراهن کهنه، قناعت کردهای بانو!
به آن دست کریمت، دارم امّیدی که در محشر
ببینم شاعرت را هم شفاعت کردهای بانو!
شاعر: قاسم صرافان