بندگان و رهیدگان و پرستاران
در نخستین برگردانهای قرآن در سدههای ۵ و ۶ دست کم سه ترجمه برای واژهی «عبد» یافتهام. از کهنه به نو:«پرستار» در قرآن قدس و «بنده» در برگردان طبری و «راهی» در کشف الاسرار میبدی. دو واژهی «راهی» و «پرستار» گرچه هنوز در فارسیِ جان زندهاند اما دیگر برای برگردان «عبد» به کار نمیروند. بی سخنِ پیش، میروم سراغ واژهها و در پایان، چند گزارهی کوتاه خواهم نوشت:
۱- بندگان بند
ریشهی «بنده» بستن است. ماندنی مقدس. بندی بودن، وارون رهایی و آزادی و آزادگی است. بندگی بر استعارهی زندان بنا شده. نخواستن یا خواستن و نورزیدن. ندانستن یا دانستن و نادیدهانگاشتن. نداشتن یا داشتن و قربانی کردن. همواره در بند بودن. در بند کسی یا چیزی یا انگارهای. چیزی سخت که بتوانیم افسار بندگی را به آن ببندیم. شاهی یا بتی یا آموزهای تاریخی که ما را از آزادی آزاد کند. از پرسشمندی و پاسخگویی به جهان و جهانیان برهاند. بندگی در فرا-زمان است. در اینجا نبودن. بنده همواره تنها بسته در یک زمان است و به دیگر زمانها نمینگرد. آن روی سکهی بندگی، پادشاهی است. پادشاه بدون بندگان و بندهی بدون فرمانروا بیمعناست. فرمانی باید که زندان باشد و افسار. گرم یا سخت. نرم یا دشخوار.
۲- راهیان راه
ریشهی «رَهی» رهیدن است. رهایی و راهگشایی. رفتن. نماندنی مقدس. گشودگیِ سویمند. «راهی» بر استعارهی راه بنا شده. به دوردست دستنیافتی چشم امید دوختن. گرچه با پای پر آبله اما همواره رفتن. از ماندگی ننگ داشتن. آسودگی را رها کردن. به اکنون تنها برای فردا دل بستن. آن روی سکهی روندگی، خواستن است. مقصد بدون رفتن و راهی شدن بدون جُستن بیمعناست. خواهشی باید تا رهی را سوی خود بکشاند. دور یا نزدیک. کوچک یا بزرگ. راستین یا دروغین.
۳- پرستاران پرستیده
ریشهی «پرستار» پرستیدن است. دلسپردن. «پرستاری» بر استعارهی نگرانی بنا شده است. ناز خریدن. بار از روی دوش پرستیده برداشتن. از آزار دیدن دوست هراسیدن. تیمارداری کردن. دل سوزاندن برای هر چشم بر هم زدنی که دردآلوده باشد. آن روی سکهی پرستاری، شکنندگی است. شکنندگی بدون پرستاری و پرستاری بدون شکنندگی بیمعناست. نازکدلی باید که پرستاری را به نگرانی خود بخواند.
چیزهایی هم هست که در هر سهی اینها هست. یکیاش «دیگری» است. در همهشان من دارد خود را برای دیگری، چه شاه باشد و چه آن خواسته و چه آن نازکدل، به آب و آتش میزند.
گمان نمیکنم نمرهی دو برگردان دیگر برای «عبد» از «بنده» کمتر باشد، ولی میخواهم عامدانه نروم سراغ سنجش اندازهی همپوشانی معنای هر یک از این واژهها با دامنهی معنای «عبد». نمیخواهم گرفتار درست و نادرست و کم و بیش بشوم. تنها میخواستم بگویم ما چند سده است زندانی برگردان نخست هستیم. زندانی استعارهی زندان. بندی الگوی بند. جهان دینداری فارسیزبان که به دست مترجمان ناشناس تفسیر طبری آفریده شد همچنان بر زندگی و اندیشهی ما سایه انداخته است و نتوانستهایم واژگان را با همهی چندگانگی و زایندگی و راهگشایی و بازیگوشیشان زیست کنیم. چرا میگویم جهان؟ فرض کنید در این هزار سال، همهی کسانی که گفتهاند «بندهی خدا»، جای آن میگفتند «راهی خدا» یا «پرستار خدا». آیا آن روز ما در جهان دیگری نبودیم؟ پس همان گزارهای را بازگو میکنم که پایان یادداشتی دیگر از همین خانواده (اینجا) نوشته بودم: نواندیشی دینی از بن با بازاندیشی زبان فارسی پیوند دارد. باید به سرچشمههای آفرینش این جهان باز گردیم و خودآگاه شویم و آنگاه آن را دوباره و زیباتر بیافرینیم.
#قرآن #pragmatics #دین #ریشه #ترجمه #زبان #عبد #غلط_رایج_در_ترجمه #دخیل_کردن_پیش_فرض_ها