به نام خدا به یاد خدا و برای خدا إنشاءالله
💠 سهشنبه بود. پس از اتمام مدرسه با #امیرحسین همراه شدم که پیاده به مسجد مقدس جمکران برویم جلوی در مجتمع نور بودیم و منتظر اسنپ بودیم تا به عمود ۱۵ برسیم.
💠در این حین گوشی #امیرحسین زنگ خورد... مادرش بود پس از تمام شدن مکالمه دیدم #امیرحسین حالش گرفته شد و چهرهاش درهم شده فکر کردم خبر ناگواری به او رسیده پرسیدم: چی شد؟
_مادرم گفت بیام خونه
+چرا؟
_با پدرم رفتن بیرون و برادرام تو خونه تنهان و باید برم خونه
+پس نمیای؟
_ نه
+خب من با #محمدحسین تا مرجعیت میرم.
_باشه.
+ کاری نداری؟
_نه.
+خداحافظ.
_خداحافظ.😢
💠کاملا حسوحال #امیرحسین را درک میکردم زیرا برای من هم اتفاق افتاده بود.
دوشنبه بود و برای سهشنبه و حتی چهارشنبه تکالیفم را نوشته بودم شب خوابیدم و فردا به مدرسه رفتم در مدرسه بودم که #استاد_موسوی گفتند آنهایی که از آزمون ریاضی جاماندهاند فردا باید آزمون بدهند من هم جزو آنها بودم تمام دنیا روی سرم خراب شد. احساس ناخوشی داشتم بعد از کلاس با تلفن مدرسه به مادرم زنگ زدم از او پرسیدم که چه باید بکنم گفت: بروم به خانه.😞
💠این پیادهروی حرم تا حرم تداعی خاطرات اربعین برای من است و حالا که دور هستم شاید این راه تسکین دهنده این دوری و فراغ باشد. و قلبم را رام کند. به صورت عجیب و غریبی سهشنبهها که میشود دلم پر میکشد جمکران، چه بروم و چه نروم. اگر رفته باشم فَبِها و اگر نرفته باشم. در ذهن مشغول حسرت خوردن و خاطرهبازی هستم اربعین برای من یک قله است یک آرمان است یک هدف است؛ یک چیزی فراتر از علاقههایم.
💠امروز اولین پیادهروی من پس از آزمونهای ترماول بود. وقتی اسنپ به میدان مرجعیت رسید. پیاده شدم و به راه افتادم امروز هم وسیله زیاد داشتم کتاب سیر تا پیاز و سامیت(کتاب این ترم انگلیسیام) را نیز برده بودم وقتی به #طریقالمهدی(بلوار پیامبر اعظم) رسیدم دیدم حتی سرمای هوا هم جلوی مردمی که به عشق امامزمان به این راه میآیند را نمیگیرد این دفعه با دفعه قبل فرقی داشت این بود که موکبها فعالتر شده بودند از آش دادن گرفته تا چای زعفران و نسکافه که واقعا در این سرما به دل مینشست وقتی به جمکران رسیدم و به صف نماز رفتم شروع کردم به نوشتم...
ألَيسَ الصُّبح بِقَرَيب؟
✍روحالله
۱۴۰۱/۱۱/۱۱
🆔@Rouhollah_313
💠بهنام خدا به یاد خدا و برای خدا إنشاءالله💠
#نعمت_نفس_کشیدن
#نعمت_پدربزرگ_داشتن
💠چقدر سخت است وقتی که در نصفهشب در کنار پدربزرگت باشی و نفس او به هن و هن افتاده باشد و صدای دستگاه اکسیژنساز را بشنوی و برای بهتر شدن حالش هیچکاری نتوانی انجام دهی. 🤕
💠از دفعه قبلی که به قزوین آمده بودیم لاغر شدن را میتوانستم در چهرهی رنج دیدهاش ببینم در حدی که دیگر دندان مصنوعیاش قابل استفاده نبود و جا نمیافتاد.😭
💠 در کنار این سختی، آسم هم خودنمایی میکند به گفته دکتر حداقل باید در ۲۴ ساعت ۱۵ ساعت از دستگاه اکسیژنساز استفاده کند. هر شب خداراشکر میکنم که صدای نفسهای تنگش در تاریکی خانه میچرخد و اکسیژنساز کمکی حداقلی است برایش.
سختترین مصیبت این است که تقریبا هیچ کاری نمیتوانم انجام دهم...😞
💠انواع طبیبهای متخصص او را دیده و نسخهای پیچیدهاند اما بشر توانایی درمان ندارد یاد روزهای کودکیام میافتم که ترک دوچرخهاش میشدم و من را در شهر میچرخاند شیرکاکائو یا رانی میخوردیم و برمیگشتیم. تمام آن خاطرات جلوی چشمانم میگذرد. و میپرسم چرا در این لحظه کنار تختش نشستهام و فقط صدای نفس تنگش را میشنوم و هیچ کاری نمیشود کرد جز دعا برای حال بهتر و نفسی که راحتتر برود و بیاید. 😔
💠به دستان خستهاش که نگاه میکنم یاد خاطراتش دربارهی نانواییاش که برای من تعریف میکرد میافتم. دستانی بس زحمتکش مانند دستان همگی پدران این سرزمین.
💠و بشر چقدر ضعیف و ناچیز است در برابر این جهان هستی و فقط خداست راهنما و نجاتدهنده ما در روز قیامت.
از خداوند بلندمرتبه تمنّا میکنم مریضهاو بیمارها جامهی سلامتی به تن کنند.🤲
الهیآمین
و الله قادرٌ بِكُلِّ شَئ
حدود ساعت ۱ بامداد سحرگاه ۱۴۰۱/۱۱/۱۵
✍روحالله
🆔@Rouhollah_313
اینجا هر کس حال و هوایی دارد
هر خستهدلی شور و نوایی دارد
غمهای نگفته را بیاور با خود
این پنجره گوش شنوایی دارد
📝 #محمدجواد_غفورزاده
اینجا گناه بخشند کوهی به کاه بخشند
بیچاره من که با خود ناورده دانه کاهی
🆔@Rouhollah_313