eitaa logo
گروه جهادی امام زمان (عج)
355 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
1.1هزار ویدیو
4 فایل
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِاللّهِ الْحُسَیْن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ شهید زندگی کنیم تا شهید بشیم❤️ فرمانده صاحب الزمان @AbOulfazl8 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
مشاهده در ایتا
دانلود
6.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷🌷 شمام میتونید خانم سلام الله علیها رو به منزلتون برای مجلس روضه دعوت کنید... حجت الاسلام عالی https://eitaa.com/Ruhollah1373
با حامد زیاد ماموریت رفتم. شاید نزدیک به یکسال باهاش زندگی کردم؛ هروقت که با هم همسفر می‌شدیم، می‌دیدم حامد هرشب بعد از اینکه از عملیات میومدیم، قبل از خواب یهو غیبش می‌زد! می‌رفتم و می‌دیدم یه گوشه نشسته و دور از چشم بقیه با اون قرآنی که همیشه همراهش بود، مشغولِ خوندنِ قرآنه! بهش گفتم: حامدجون! خیلی بهت دقت کردم! تو این همه ماموریت، هرشب میری یه گوشه و قرآن میخونی! گفت: ببین داداش! قرآن رو بخون حتی شده شبی یه‌صفحه! اونوقته که تأثیرش رو تو زندگیت می‌بینی! این پیوسته‌قرآن‌خوندن مسیر آدم رو مشخص و عاقبت بخیرت میکنه! نیازی نیست آنقدر بخونی که خسته بشی! تو بخون! شبی یه‌صفحه ولی بخون حتما! @Ruhollah1373
سرد بودن آب رودخانه به خودی خود مشکلی نداشت اما از آن‌جا که نظر هر چهار نفرشان گذشتن از رود و برپا کردن بساط پیک نیک‌شان زیر درخت‌های آن طرف رود بود، مسئله سردی آب موضوعیت پیدا می‌کرد. میلاد خیلی فرز و سریع و قبل از همه از رودخانه گذشت. پشت سرش زهرا راه افتاد و با طی کردن عرض رودخانه از آن گذشت. اما همین که ریحانه خواست چادرش را جمع کند و به دنبال زهرا برود یکدفعه روی هوا بلند شد. بین زمین و آسمان متوجه شد که امیر او را روی دست بلند کرده است و از رودخانه می‌گذراند. در همان حال به دوستش درس زندگی هم می‌داد: آدم نمی‌ذاره خانمش خیس بشه. خانم آدم باید درست رد بشه، خانمت رو باید رد کنی! @Ruhollah1373
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️ به نیابت از اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن 📿 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@Ruhollah1373
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 شهیدی که سرباز (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بود... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@Ruhollah1373
🍂 🔻 گلستان یازدهم / ۹ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ علی آقا سرخ شده بود. در جواب پدرم گفت: «ما هم نسبت به خانواده شما چنین احساسی داریم. به خدا قسم اگه جواب رد هم می شنیدیم از شما ناراحت نمی‌شدیم. الحمد لله شما هم خانواده بسیجی و ارزشی هستید. برای ما هم افتخاره با خانواده مؤمن و ایثارگری مثل شما وصلت کنیم.» بعد سکوت کرد و آهسته تر گفت: «هرچند من وقتی پا توی این خانه گذاشتم، مطمئن بودم ناامید از این خانه بیرون نمی‌رم.» صبح فردای آن روز به خانه مادربزرگم رفتیم تا هم آنها را برای شب که خانواده داماد به خانه ما می آمدند دعوت کنیم و هم دایی محمود را ببینیم. دایی محمود از جبهه آمده بود. کمی از این در و آن در حرف زدیم. مادر گفت: محمود جان برای فرشته خواستگار آمده.» دایی محمود با شیطنت لبخند و چشمکی به من زد و گفت: «مبارکه دایی جان!» سرم را با خجالت پایین انداختم و پر چادر مشکی ام را به بازی گرفتم. دایی محمود پرسید: «خُب، حالا آقای داماد چه کاره ست؟» مادر گفت: «مثل شما پاسداره اسمش علی چیت سازیانه.» دایی محمود داشت چای می‌خورد. شکست گلویش. چشمهایش از تعجب گرد شد. - علی آقا؟! مادر جواب داد: «می‌شناسیش؟» مادر لبخندی زد و پیروزمندانه به من نگاه کرد و گفت: «گفتم به محمود بگیم می‌شناسدش» دایی محمود همین که سرفه‌اش قطع شد، گفت: «یعنی شما علی آقا رو نمی‌شناسین؟ علی آقا فرمانده ماست بابا یه لشکر انصار الحسين و یه علی آقا! یک آدم نترس و شجاعیه. فرمانده اطلاعات عملياته بچه ها یک چیزایی تعریف می‌کنن از گشت و شناسایی‌اش؛ دروغ و راست اما ما دروغاش رو هم باور می‌کنیم. می‌گن می‌ره تو خاک دشمن و سر صف غذای اونا وا می ایسته. خیلی چیزا می‌گن. راستش از بس سر نترسی داره، سرمایه بزرگیه برای اطلاعات عملیات انصار. خدا حفظش کنه.» مادر به من نگاه کرد و با تعجب گفت: «اصلاً به ما نگفتن فرمانده ست؛ نه خودش نه مادرش» دایی محمود گفت علی آقا از اون آدمای مخلص و باخداست. وجيهه خانم اگه دامادت بشه شانس آورده‌ای. از همه مهمتر اینکه اهل دروغ و ریاکاری نیست. نه به خدا دروغ میگه نه به بنده. ادامه دارد.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@Ruhollah1373
تک پسـر بود. خانه‌ ی بزرگی فروختند پولش را ریختند به حساب مسعود تا دیگر جبــهه نرود‌. کارخـانه بزند و خودش مدیر شود. بار آخـری که رفت؛ توی وسـایلش یک چک سفید امضـا گذاشته بود با یک نامـه؛ نوشتـه بود: «برگشـتی در کـار نیست! این چک روگذاشتم تا بعد از من برای استفاده از پولی که ریختین توی حسابم، به مشکل بر نخورید.» دوبـاره مهمـات را گذاشت روی شـانه‌اش‌. یکی از دوستانش، دل از دستش رفت؛ صدا زد: «مسعود بس است!»نگاهش کرد؛ اما سرش را که برگـرداند، تیــر خـورد تـوی ســرش. فقط گفت: «یــا حســین ع» و همانجـا افتـاد و شهید شد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@Ruhollah1373
🌷 🌷 ! 🌷هم‌سنگر ما یک نفر بود به نام کافیان‌ موسوی که من و معین با او غذا می‌خوردیم. او خیلی هیکل درشتی داشت یک روز سر صبحانه بر عکس هر روز که خیلی شوخی می‌کرد، آرام بود. گفتم: «چرا امروز ساکتی؟» گفت: «دیشب خواب دیدم عروسیم است و بعد رفتم تو آسمان!» زدیم زیر خنده، گفتیم: «با این هیکل چاق و سنگین چه طور رفتی بالا و نیفتادی؟!» بعد از صبحانه تصمیم گرفتیم برویم یک دست‌شویی درست کنیم. 🌷رفتیم و مشغول کار شدیم، حدود پنج نفر بودیم. نزدیکی‌هایی ساعت یازده روز ۱۳۵۹/۹/۴ تعدادی نیروی جدید آمدند به محور و مشغول احوال‌پرسی بودیم که ناگهان دو گلوله خمپاره یکی دورتر و دومی نزدیک ما اصابت کرد. با صدای سوت دومی همه سریعاً خوابیدیم ولی کافیان موسوی که کمی چاق بود دیر خوابید زمین. وقتی ترکش‌ها تمام شد، من بلند شدم ولی چهار نفر دیگر روی زمین ماندند؛ یکی از آن‌ها کافیان بود. وقتی آمدم بالای سرش، دیدم.... 🌷دیدم یک ترکش بزرگ پشت سر او را برده و مغز او بیرون پاشیده بود. سرش را بلند کردم و روی زانویم گذاشتم و چفیه‌ای را گرفتم دور سرش، ولی او چند لحظه بعد همان‌گونه که خواب دیده بود به آسمان رفت. معین هم پاهایش ترکش خورد. یکی از تازه واردها نیز به نام محمدعلی معین هم انگشتانش قطع شد. یکی هم ترکش به مچ دستش خورد. کافیان را سریعاً با برانکارد بردند. معین را من و یک نفر دیگر با برانکارد از خط تا ساحل رودخانه بردیم و از آن‌جا او را به بیمارستان بردند. 🌷عراقی‌ها فاصله‌ی بین خط و رودخانه که معین را از جنگل می‌بردیم را شدیداً زیر آتش گرفته بودند. لذا چند بار مجبور شدیم او را روی زمین بگذاریم و یکی_دو بار به علت خستگی از دست‌مان رها شد روی زمین. شبِ آن روز تنها شدم. فردا یا پس فردای آن روز رفتم بیمارستان شوش و سری به معین زدم. اتفاقاً او را ترخیص کردند تا نجف‌آباد برود و پای او را گچ گرفته بودند. به همراه او آمدم و این مرحله به پایان رسید.... @Ruhollah1373
🌷 جلسه‌ی فرماندهان در قرارگاه تیپ برگزار شده بود. همه آمده بودند جز آقا ولی. سابقه نداشت آقا ولی بدقولی یا تاخیر داشته باشد. جلسه هم بدون ایشان برگزار نمی‌شد. پرس‌‌و‌جو کردیم. آقا ولی را در اقامتگاه بسیجیان در منتهی‌الیه قرارگاه یافتیم. داشت زمین قرارگاه و محیط خوابگاه بسیجی‌ها را جارو می‌کرد تا وقتی بسیجی‌ها از راه رسیدند، محیطی پاکیزه داشته باشند. آن‌قدر سرگرم این کار شده بود که گذشت زمان را احساس نکرده بود. @Ruhollah1373
13.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۲ امروز کانال منتظران ظهور ⚠️روزای سخت تری در پیش داریم!! 🔴مردم دنیا بخصوص شیعه باید خودشون بخوان‌ که منجی بشریت ظهور کنه.. باید مضطر بشیم برای این امر مهم.. اگه نخوایم، اینقدر بلا بدست رفتارا و کارای غلط خودمون و حیله های شیطانی سیاستمدارای استکباری دنیا به سر خودمون میآد که اونوقت واقعا مضطر میشیم.. 🔻یکم کرونا شدتش کم شد... دوباره به عده ریختن بیرون با همون کارای قبلیشون و یه عده هم، برای کارای فساد خودشون... این بشر از هوس خودش نمیگذره..چون هوس لذت آنی داره..به نتیجه فکر نمیکنه..فقط لذت رو میخواد.. بعد از این رفتارا و کارا، تمام انرژی های منفی عالم رو که خود ما مردم عاملشیم، به طرف خودمون جذب میکنیم... این بلاها در آینده پشت سرهم بازم اتفاق میافته.. ➖➖➖➖➖➖➖
17.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به لطف خدا و کمک شما عزیزان هشتاد عدد کاپشن برای افراد نیازمند و یتیم خریداری شد ✅ ممنون از تمام عزیزانی که مارو در این پویش یاری کردن🌷🌷 شماره کارت بنام خیریه جهادی حضرت زینب(س)👇 💳6273817010138661 حاج آقا محمودی مسول خیریه👇 @mahmode110 09130125204 ✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾ احکام آنلاین📚 ╭┅────────┅╮ @ahkam_onlinee ╰┅────────┅╯