•●❥ ❥●•
#قسمت_سیزدهم
بارها و بارها حرف طلاق رو پیش کشیدم...
هر بار که سر بحث باز میشد،کیوان یا سکوت اختیار میکرد یا عصبی میشد و تیکه انداختناش شروع میشد!
من رو متهم میکرد به خیلی از کارهایی که نکرده بودم..!
متهم به خیلی از حرف هایی که اصلا نزده بودم!
سخت بود برام تحمل حرفهایی که میزد
اما چاره ای نداشتم جز اینکه آه بکشم و سکوت کنم...
گاهی خودمو میذاشتم جای کیوان...
شاید اگه منم جای اون بودم،باور نمیکردم که علاقه به نامحرمی وجود نداشت!
شاید اگه منم جای کیوان بود شک میکردم...
اما..
اما بعضی حرفها و تهمت هایی که بهم میزد خیلی آزار دهنده بود...
یه وقتایی که حرفهاش مثل نیش مار سمی میشد دیگه نمیتونستم سکوت کنم
میگفتم من که دیگه هیچ برنامه ای تو گوشیم نیست!
من که قول دادم دیگه خطا نکنم...
میگفت از کجا معلوم..!؟
بعدشم اصلا برام مهم نیست !!
نصب کن اون برنامه های کوفتی رو...
افشین خانتم پیدا نکردی غصه نخورا...
آشغالای امثال افشین زیاده تو مجازی!
اون نشد یکی دیگه...
واسه اون وقت نکردی دلبری کنی...
واسه این یکی دلبری کن!
با اون نشد قرار مدار بزاری،با این یکی بذار!
به اون نشد بگی دوستت دارم...
به این یکی بگو..!
حرفاش دیوونم میکرد..
زجرم میداد..!
چند باری خودمو راضی کردم که برای دادخواست طلاق پا پیش بذارم تا از این جهنمی که توش هستم نجات پیدا کنم..
اما نتونستم قدم از قدم بردارم!
از یه طرف بحث آبرو در کار بود...
از طرفی بهم ریختن خانواده ها و رابطه فامیلی...
از طرفی من...
من واقعا کیوان رو دوست داشتم..!😔
با این شرایطی که پیش اورده بودم چقدر سخت بود ثابت کردن این جمله دو حرفی به کیوان!!!
من از لحاظ روحی بهم ریخته بودم..
آب خوش از گلوم پایین نمیرفت!
هر کی منو میدید میگفت چقدر رنگ و روت زرد شده...
چقدر بی حالی؛چرا انقدر لاغر شدی..؟!
نکنه خبری شده؟!نکنه داری مامان میشی فرشته خانوم؟؟
خنده تلخی رو لبهام سبز میشد و میگفتم نه خبری نیست...
اسم بچه که می اومد دوباره داغ دلم تازه میشد...
بارها کیوان اصرار کرده بود بچه دار بشیم و من مخالفت کرده بودم!
حالا با خودم میگفتم کاش خبری بود..
کاش بچه ای در راه بود..
حالا چقدر دلم میخواست مادر بشم..!
اما فسوس...😞
ادامه دارد...
#فاطمه_قاف
#دایرکتی_ها
📛⛔️📛⛔️📛⛔️📛
╔═🌸🍃════╗
@Emame_ASR
╚════🍃🌸═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 لحظه #بازگشایی درب های حرم مطهر امیرالمومنین(ع) بر روی زائران علوی پس از ضدعفونی کردن حرم مطهر
💠 @Emame_ASR 💠
﴿صافات﴾
🎥 لحظه #بازگشایی درب های حرم مطهر امیرالمومنین(ع) بر روی زائران علوی پس از ضدعفونی کردن حرم مطهر 💠
حیفم اومد اینو یه بار دیگه نذارم😍❤️🌹
🌹❤️🌱
.
.
.
سلام به همه دوستان و عزیزان
براے رفع بیمارے کرونا از جامعہ نذر چلہ
#زیارت_عاشورا+ #دعاےعلقمہ که بسیار حاجت میده رو برداشتیم.✨
از شما عزیزان درخواست میشہ برای کمک به این دعای دست جمعی رفع بلا تو این چله شرکت کنید...🙏🏻
❗️هر کسی مایل به شرکت در چله و خوندن زیارت عاشورا به (همراه دعای علقمه ،دلخواهی) هست لطفا حتما اعلام کنه.
💢زمان شروع امشب تاریخ۹۸/۱۲/۱۷ تا چهل روز دیگه یعنی تا ۹۹/۱/۲۸ هست.💢
👌جهت شرکت حتما تا امشب اعلام کنید..
@Alamdar_113
•●❥ ❥●•
#دایرکتی_ها
#قسمت_آخر
افسوس..
افسوس که فرصت ها رو از دست داده بودم..
نه تنها فرصت برای به موقع مادر شدن رو از دست داده بودم
بلکه دچار خطا شده بودم و دیگه هیچ جایی تو دل کیوان نداشتم..!
برای آخرین بار رفتم سراغ کیوان...
باهاش حرف زدم..
گفتم منو ببخش!
اینهمه گناه میکنیم خدا ما رو میبخشه و به رومون نمیاره...
حالا من فقط یکبار خطا کردم!
نمیگم خطام کوچیک بوده نه..!!
اما قول دادم که تکرارش نکنم...همون یه بارم باور کن هیچ حسی از جانب من در کار نبود..
ببخش کیوان..!
دلم تنگ شده برا صدات...
دلم تنگ شده برا شنیدم اسمم از روی لبات...
دلم تنگ شده برای جان گفتنات...
دلم برات تنگ شده کیوان...
تروخدا ببخش...
کیوان سکوت کرد و لام تا کام حرفی نزد
دیگه طاقت این بی محلی و سکوت رو نداشتم
گفتم پس حالا که نمیبخشی طلاقم بده
من دیگه این وضع رو نمیتونم تحمل کنم...
گفت طلاق میخوای؟!
باشه...فردا میرم دادگاه تقاضای طلاق میدم
فقط تا روز جدایی حق نداری به کسی چیزی بگی...
خیره شدم به گلای قالی...
اشک از چشمام سرازیر شد و گفتم باشه!
نمیدونستم چی توی سرش میگذره!
میخواست منو بترسونه یا جدی جدی دیگه میخواست طلاق بده!!!
بالاخره تقاضای طلاق داد...
یه پامون تو دادگاه بود و یه پامون تو خونه...
از ترس اون به هیچکس چیزی نگفتم
بالاخره روز موعود فرا رسید...
لباسامو توی چمدون آماده کرده بودم که بعد دادگاه برگردم بردارم و برم خونه پدری...
رفتیم دادگاه..
بزور دو تا شاهد پیدا کردیم
نشستیم تا نوبتمون بشه
دل توی دلم نبود...
رنگ به رخ نداشتم!!
همش با خودم میگفتم کاشکی همه چی یه خواب باشه...
و از خواب بیدار بشم...
اما خوابی وجود نداشت
بعد یکسال تاوان گندی رو که زده بودم باید پس میدادم و آبروم جلوی خانواده ها میرفت...
اسممونو صدا زدن،رفتیم تو..
نشستیم روی صندلی کنار هم..
اول اسم منو صدا زدن
چشمهام بارونی شد و روی گونه ها غلتید؛دستام میلرزید..
به هر جون کندن که بود امضاء کردم و برگشتم سر جام نشستم...
حس خفگی بهم دست داده بود...دلم مرگ میخواست!😭
چه راحت زندگیمو باخته بودم...
چه راحت از کسی که دوسش داشتم جدا شدم..
همش با خودم میگفتم خدایا من که بهت قول دادم.. من که به عهدم وفا کردم...پس چرا کمکم نکردی...چرا به دل کیوان ننداختی منو ببخشه...
پس کو رحمانیتت..
کو بزرگیت..پس کجایی خداااا...صدای دل شکستم رو چرا نشنیدی خدا..!!!
نوبت کیوان شد...
رفت که امضا بزنه...
لرزش دستاشو حس میکردم
خودکارو گرفت دستش،برد سمت دفتر..!
یه نگاه به من..
یه نگاه به دفتر...
یه دفعه خودکار رو گذاشت روی میز...
ازش پرسیدن
_چی شد؟!
+ گفت نمیتونم..
_مگه شما نمیخواستی همسرتو طلاق بدی؟
+چرا..
_خب پس امضا کن دیگه برادر من!
+نمیتونم..!
_چرا آقای محترم؟
+چون دوسش دارم...
زل زد تو چشمام و گفت:
مگه نگفتی اینهمه گناه میکنیم خدا ما رو میبخشه و به رومون نمیاره...
وقتی خدا توبه آدمو میبخشه ...
من چه کارم...می بخشمت ..😞
پایان
#فاطمه_قاف
#دایرکتی_ها
📛⛔️📛⛔️📛⛔️📛
╔═🌸🍃════╗
@Emame_ASR
╚════🍃🌸═╝
🌸🌷:)....
سلام علیکم
از فردا شب قراره براتون داستان زندگینامه #داداش_رضا وتجربیاتش رو براتون بزاریم🌹
ان شالله جلد دوم کتابشونم به زودی میرسه 😍
من عاشق لبخند هایت بودم و حالا
با خنده های زخمی ات دل می بری از من
عاشق ترینم من کجا و #حضرت_زینب؟؟
حق داشتی اینقدر راحت بگذری از من...
#مدافعین_حرم
💠 @Emame_ASR 💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️توسل به حضرت زینب (س)
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤 آیت الله #ناصری
📡حداقل برای یک☝️نفر ارسال کنید
🔴 بهترین سخنرانی های روز در
💠 @Emame_ASR 💠
#از_سفیر_ابلیس_تا_سفیر_پاکی 1
#مقدمه
سلام. رضا هستم....
من تا پنج سال دلیل اصلی توبه کردنمو بنا به دلایلی به بچه های سایت نمی گفتم...
ولی در همین
حد بدونید که من خیلی درگیر مسائل کج بودم
من سال ۹۱ فروشنده فیلم بودم و سال ۹۳ به دلیل شناسایی شدنم چهار شب بازداشتگاه استان
مرکزی اراک بودم.
چون فعالیت گسترده داشتم و تو سایت معروف فیلم پورن آپلود میکردم...
وقتی اون شب شناسایی شدم توبه کردم و چون کیس کامپیوترم کشف و ضبط شده بود از خدا
خواستم کاری کنه لو نرم...
وقتی پلیس کامپیوترمو روشن کرد هیچ فیلمی توش ندید و تبرئه شدم...
این بود داستان اصلی توبه کردنم...
وقتی برگشتم و توبه کردم خدا تموم گناه هامو پاک کرد.
البته خیلی کلی گفتم...اصلا حوصله ندارم در مورد اون لحظات باهاتون حرف بزنم.
چون خیلی روزای
سختی رو گذروندم...
همش استرس و ترس بود...
خدارو شکر تموم شد.
شما هم لطفا دیگه ازم چیزی نپرسید...در همین حد کافیه...
نمیخوام از اون روزا کسی ازم سوال کنه...
وقتی پلیسا کیسمو روشن کردن رو صفحه دکستاپش هیچی پیدا نکردن و تموم درایوهام خالی بود و
در کمال تعجب ایمیل هام اصال باز نمیشد...به نظر شما اینا شانسی بود
😞😞
نه...
اینا همش بخاطر توبه کردنم بود.
تو راه که داشتن منو میبردن بازداشتگاه اراک همش میگفتن دهنتو سرویس میکنیم و منو همش میترسوندن...
اطلاعات اراک شناساییم کرده بود و اومدن از گرگان دستگیرم کردم.
اگه اون روز ایمیل هام باز میشد و صفحه هیستوری مرور گرام باز میشد ...حداقل ۲۰۰ ضربه شالق و
۱۹ سال زندانی داشتم .
خیلی معجزه ها تو زندگیم اتفاق افتاد...
مثلا موقع گشتن گوشی موبایلمو اصلا پیدا نکردن...
با اینکه تو شلوارم بود و توش پره مدرک بود...
اما
گوشی موبایلمو پیدا نکردن...
🔰🔰🔰🔰🔰
✍دستنویس های ؛ #داداش_رضا
#زندگینامه_واقعی
💠 @Emame_ASR 💠
هدایت شده از 🇵🇸پایگاه مبارکه
توجه! توجه! توجه! توجه!
فوری!
باسلام قابل توجه فرمانده هان پایگاه های مقاومت با توجه به شیوع بیماری واگیر دار کرونا در سطح شهرستان و کشور و همچنین کمبود کادر پرستاری و امداد گری در بیمارستان جهت کمک به مداوا بیماران خواهشمند است از نیروهای جهادی که علاقمند میباشند در این امر خداپسندانه به کادر پزشکی بیمارستانها کمک کنند با مشخصات ذیل در اسرع وقت معرفی نمایید
لازم به ذکر میباشد که این عزیزان بعد از گذراندن دوره پرستاری و فوریتهای پزشکی در بیمارستانها بکارگیری میشوند
مشخصات:
نام و نام خانوادگی، نام پدر،کد ملی، تاریخ تولد، تحصیلات، شماره تماس و آیا دوره پرستاری گذرانده اند یا نه
ارسال نمایید
پیامک ۰۹۳۰۵۲۳۳۱۸۶ یوسفی
💔🥀....^^
°
°
°نامہ اے به آقا🌹:
سلام مولای من
میدونے اقا جان
دیگہ بہ تہ خطــــــــــــــــــ .
رسیدیم 😔
فقط یہ چیزی....
میخواستم بگمـ مولا جان
﴿زود... بـیـــا....🥀﴾
فقط همین.
بہ امید دیدار✋🏻
#الہی_العجل
💠 @Emame_ASR 💠
🌹°•❤️•°🌱
.
.
.
چ̲ه̲ خ̲̲و̲به̲ ع̲̲اش̲ق ̲کس̲ی̲ ̲ب̲اش̲ی̲
̲ ̲که̲ ه̲ر̲ ل̲ح̲̲ظ̲ه̲ ̲ب̲اه̲̲ات̲ه̲
ح̲̲ت̲ی̲ ̲از̲ ر̲̲̲گ̲ گ̲ر̲د̲ن̲ ن̲ز̲د̲ی̲̲ک ت̲ر :)̲
#خ̲د̲ا
💠 @Emame_ASR 💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
|⁉️✅|
فیلمی که هیچ وقت از بی بی سی و منوتو نخواهید دید!!😒
#کرونا
💠 @Emame_ASR 💠
#از_سفیر_ابلیس_تا_سفیر_پاکی
3
#مقدمه
شبا این قرآن رو میذاشتم رو سینم و میخوابیدم...
کسایی که هم سلولیم بودن جزو هفت خطای روزگار بودن...
نکته جالب همشون این بود که شیشه ای بودن...
یعنی شیشه مصرف میکردن و بعدش چون دست خودشون نبود میرفتن کارای خالف میکردن...
از اونجایی که من تیپ و قیافم خیلی فشن بود براشون جالب بود که من اینجا چکار میکنم...
🤔
یکی از
بچه هایی که اونجا بود به جرم آدم ربایی میخواست اعدام بشه
اون شب کلی با هم حرف زدیم...
یهو بهش گفتم : میای نماز بخونیم؟
گفت نمیتونم...
بهش گفتم بیا
بخونیم.
جفتمون نماز بلد نبودیم...
😐
تا اینکه من شروع کردم به نماز خوندن ...
هم وضو اشتباه گرفته بودم و هم نمازم غلط بود
🌹 اما به
نظرم بهترین نماز عمرمو همون لحظه خوندم.
حتی یه بار با هم سلولی هام تصمیم گرفتیم تو بازداشتگاه نماز جماعت بخونیم...
جالبه...همشون ختم عالم بودن ولی وقتی بهشون پیشنهاد نماز میدادم همه گوش میکردن...
🙄😁
امام جماعتشون میشدم من و شروع میکردیم به نماز خوندن...
من خودم نمازم غلط بودا...
ولی هر چی میگفتم اونا هم میگفتن...
یادش بخیر....
فکرشو بکن...من میشدم امام جماعتشون...و یه مشت خالف کار پشتم نماز میخوندن...
اخه آدم اینو به کی بگه...
🙃🙃
یه روز خیلی حالم گرفته بود...
یکیشون که دوست صمیمیم شده بود بهم پیشنهاد داد این دعارو بخونم
خدا مشکلمو حل میکنه...
اون دعا زیارت عاشورا بود فکر کنم...
اون میخوند و من گریه میکردم.
😭😞😔
بهش میگفتم : داداش ؟ خدا منو میبخشه؟
بعد میگفت اره داداش میبخشه.
نگران نباش. درست
میشه.
خدا همه رو میبخشه.
😔😞
نویسنده ؛ #داداش_رضا
#زندگینامه_واقعی
💠 @Emame_ASR 💠
#از_سفیر_ابلیس_تا_سفیر_پاکی 2
#مقدمه
تو ماشین که داشتن منو میبردن اراک مضطر شدم و دلم شکست و از اعماق وجودم پشیمون شدم...
😓😓😓
تو دلم گفتم چه غلطی بکنم...چه دروغی بگم...به بازپرس چی بگم....
بعدش اونجا بود که با یه صدایی از درونم آشنا شدم...
شروع کردم به صحبت کردن باهاش...
چون خیلی نا امید و داغون بودم...
رسما همه چیز تموم شده بود...
به خودم گفتم رضا بیچاره شدی...
بعد یه صدایی از درون بهم گفت:
نگران نباش...ما کمکت میکنیم...
بهش گفتم چجوری ؟
کارم تمومه...
گفت : کاریت نباشه...
به من اعتماد کن...
ما نمیذاریم اتفاق ی برات بیوفته.
در واقع اونجا بود که من با خدای درونم اشنا شدم و تا امروز با خودم دارمش...
تقریبا ساعت ۳ شب رسیدیم اراک و منو بردن بازداشتگاه.
اونجا یه نفر اعدامی بود که تو هواخوری بهم گفت : پسر تو اینجا چکار میکنی ؟
گفتم داستانم این بود...
گفت : سعی کن درست زندگی کنی...
و شروع کرد به نصیحت کردن من...
جالب بود...
😧
خودش کار بدتری از من کرده بود و...بعد داشت منو نصیحت میکرد...
☹️
تو بازداشتگاه همه حالشون گرفته بود...
منم مثل دیوونه ها دور اتاق میچرخیدم و نمیدونستم باید چکار کنم ...
تا اینکه یه قرآنی رو طاقچه بود ...
شروع کردم به خوندن این کتاب و هر بار که میخوندم دلم آروم تر میشد...
😔😪
دست نویس های ؛ #داداش_رضا
#زندگینامه_واقعی
💠 @Emame_ASR 💠
هرسال این موقعها بوی عید میومد😔
امسال بوی الکل میاد😂😂
🤣🤣🤣🤣
قبلا میگفتن
دست به دست هم دهیم
میهن خویش را کنیم آباد
الان اگر دست به دست هم دهیم فاتحه مملکت خوندست 😅🤣
🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
قبلا همه میخاستن تا عید خوش اندام شن ...
الان وضعیت جوری شده ک همه
فقط میخان تا عید زنده بمونن😩😂
یه جوری دارن همهی کروناییهای
دنیا رو به ایران ربط میدن
که بعید نیست فردا بگن منشأش
خفاش نبوده کلهپاچه بوده 😐😂😂
بچگیمون تو جنگ بود،
نوجوونیمون تو تحریم،
حالا هم که تو قرنطینهایم.😂😂😂😂😂
تو خونه سرفه کردم همه چپ چپ نگام کردن، گفتم هروئین کشیدم بخدا،
همه گفتن خداروشکر
😂😂😂😂
ساعت هشت صبح پاشدم دخترم با یه کاسه تخمه نشسته جلو تلوزیون
میگه با من حرف نزن! سرکلاسم؟!
😅😅😅😅😅😅😅😅😅
خیر نبینی کرونا می ترسیم طرف ظرفای چینی مون بریم🤭
🤓
👕
👖
😅😅😅😅😅😅😅😅موندم
واسع عید ماسک چه رنگی بخرم
😐
🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
یه جوری قرنطینه قرنطینه میکنین انگار کل سالتون کنار ساحل داشتین آفتاب میگرفتین...
تا دیروز همه آویزون سیم شارژر بودیم دیگه😂
🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
.........
حرمت عطسه هم از بین رفته ...
قبلاً عطسه میکردی 10 نفر میگفتن عافیت باشه ...
الان عطسه میکنی 100 نفر میگن زهر مار جلو اون دهن گشادت رو بگیر 😐
ده روزه هرچی فال میگیرم میگه سفری در پیش داری ....
والا با این وضعیتی که داریم فکر کنم منظورش سفر آخرته 😐😂😂😂
💠 @Emame_ASR 💠
...ـــــــــــ•{♡}•﴿🥀﴾•{♡}•ـــــــــــ...
.
.
مٰا، گَـرْ زِ سَرِ بُریدهــــــــــ
ــــــــــــــمے تَـرْسیـدیـمْ
دَرْ مَـحْفِلِ عــٰاشِقـانـْــــــــ
ــــــــــــــنِمے رَقصـیدیمْ
#محفل_شهدایی
#راه_شهدا
💠 @Emame_ASR 💠
#از_سفیر_ابلیس_تا_سفیر_پاکی 5
#مقدمه
خیلی چیزا هست که از اون روزا میتونم بگم...
اما یاد اوریش اذیتم میکنه...
این چیزا تو دلم پنج سال مونده بود...خواستم بگم که سبک بشم.
چون پسر با صداقتی ام.😊
دوست ندارم چیزی تو دلم بمونه...
دلیل برگشتن من صداقتم بود...
💕من از اولشم آدم بدی نبودم.
تنها مشکل من این بود که پدر مادرم برای تربیتم اصلا وقتی نذاشتن و
من همینجوری الکی بزرگ شدم...
وقتی توبه کردم خودم شدم پدر و مادر خودم...
اگه خدا منو برگردوند بخاطر این بود که میدونست من گول شیطون رو خوردم.
الانم انقدر رشد کردم که اصلا باورم نمیشه اون رضا من بودم...
اینارو هم گفتم فکر نکن قصد درد و دل
داشتم...یا...
نه...
اینارو گفتم چون اتفاقا به خودم افتخار میکنم.
من به خودم افتخار میکنم که تونستم همچین تحولی در خودم ایجاد کنم
️❤?
🌷این روزا هم فکر شهادت میزنه به سرم...
اما خب...به قول شما شهادت برام یکم زوده...
چون رسالت من اینجاست و کاری که دارم میکنم کم از شهادت نداره.
❤️🌷🌷
نکته جالب اینجاست...
وقتی منو گرفتن پلیس به کل خبرگزاری های ایران مثل صدای خراسان ایسنا
ایرنا خبر گزاری فارس قطره پیام زد که ما مدیر بزرگترین سایت مستهجن رو گرفتیم.
هر کی شکایت داره بیاد!
🙄🙄
فکرشم نمیکردن که همین ادم بشه مدیر بزرگترین سایت تحول معنوی ایران!
☺️❤️
نکته جالب : من تموم جرم هامو از قبل آزادیم کامله کامل اعتراف کرده بودم !
❤️اما خدا یه کاری کرد❤️
که با اینکه تموم جرم هامو اعتراف کرده بودم اما اصلا قاضی پرونده قبول نمیکرد و بعد یه سال تحقیق کامل تبرئه شدم و برام پرونده تشکیل نشد...
🗃🗃🗃
نوشته های #داداش_رضا
#زندگینامه_واقعی
💠 @Emame_ASR 💠
#از_سفیر_ابلیس_تا_سفیر_پاکی 4
#مقدمه
جالب اینجاست که رفتار همشون با من عالی بود...
با اینکه همشون قاتل و زندانی با جرمای سنگین بودن اما عین یه داداش با من رفتار میکردن.
مثلا
بهم کارت تلفن میدادن تا زنگ بزنم...
یه روز یه روحانی آورده بودن بازداشتگاه تا با ماها حرف بزنه...
تا منو دید گفت : تو اینجا چکار میکنی با این تیپو قیافه ؟
اینجا زندانه .
اذیت میشیا!
چکار کردی اینجایی ؟
زودتر برو از اینجا.
هه...
نمیدونست که کل بازداشتگاه با من رفیق شدن
☺️
خداروشکر موندن من چند روز بیشتر طول نکشید اما به اندازه ۷۰ سال بزرگ شدم.
وقتی فهمیدم تبرئه شدم و پلیس چیزی نتونست برای ادعاهاش کشف کنه تا یک ماه عین روانی ها
خودزنی میکردم.
دست خودم نبود.
😞😞😞
این اتفاقات شهریور سال ۹۳ افتاد...
تا اینکه بهم پیشنهاد روانشناس دادن...
اما نرفتم.
دلیل خودزنی هام این بود که نمیتونستم باور کنم خدایی هست...
نمیتونستم بفهمم خدا یعنی چی ...
بالای پنج ساعت به یه گوشه نگاه میکردم و حرف نمیزدم.
😔
تا اینکه مسجد رفتم و اونجا کلی رفیق پیدا کردم
ولی کم کم پی بردم یه چیزی هست که من نمیدونم...
✅اونجا بود که شروع کردم به فکر کردن و تازه داشتم میفهمیدم خدایی وجود داره.
بعدشم تصمیم گرفتم یه سایت بزنم و حرفامو اونجا بنویسم.
تاریخ ۲۸ شهریور ۱۳۹۳ سایت چهل توبه زدم و بعدش دیدم که کم کم بازدید سایتم زیاد شد
رسالتمم گذاشتم پاکی خودم و جوونا...
(الانم سایتمون ماهی ۵۰ هزار بازید داره...)
نویسنده؛ #داداش_رضا
#زندگینامه_واقعی
💠 @Emame_ASR 💠