#دعای_سلامتی_امام_زمان_عج🌼
بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
*۞اَللّهُمَّ۞*
*۞کُنْ لِوَلِیِّکَ۞*
*۞الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ۞*
*۞صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلی آبائِهِ۞*
*۞فی هذِهِ السّاعَه وَفی کُلِّ ساعة۞*
*۞وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً۞*
*۞وَعَیْناً حَتّی تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ۞*
*۞طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها۞*
*۞طَویلا۞*
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
پسر گفت: حجابتو رعایت کن، دیدن زیباییهای تو منو به گناه میندازه!😐
دختر گفت: چشماتو درویش کن! مگه من باید به خاطر تو خودمو محدود کنم؟!😒
پسر گفت: طبیعت من نگاه کردن و لذت بردن از زیباییهاست. دست خودم نیست☹️
دختر گفت: طبیعت منم نشون دادن زیباییهامه. دختر اگه جلوه گری نکنه که دختر نیست.🤫
پسر گفت: خوب جلوه گریتو بذار برای شوهرت. این طوری منو هم به گناه نمیندازی😉
دختر گفت: تو نگاه هوس آلودتو بذار برای همسرت. این طوری منو هم محدود نمی کنی🤥
پسر گفت: اگه همسر نداشتم چی؟ اگه نتونستم ازدواج کنم چی؟ اگه بعد از ازدواج تو خیابون چشمم به تو افتاد چی؟ مگه می تونم چشمامو ببندم؟😣
دختر گفت: اگه منم نتونستم ازدواج کنم چی؟ برای کی جلوه گری کنم؟😏
پسر گفت: خدا گفته خودتو بپوشونی. خدا گفته به صبر و نماز پناه ببری. خدا گفته با ایمان و عبادت فقط برای او جلوه گری کنی...🙂
دختر گفت: خدا گفته تو هم چشماتو کنترل کنی. پیامبر گفته نگاه تو به من تیری زهر آلوده از طرف شیطان. گفته برای کنترل خودت روزه بگیری.😊
پسر گفت: اما باور کن با وجود جلوه گری تو کنترل نگاه برای من خیلی سخته.انصاف نیست که تو خودتو نپوشونی و از من انتظار داشته باشی نگات نکنم.🥺
دختر گفت: تو هم اگه نگاهتو کنترل نکنی پوشیدن این همه لباس برام خیلی سخته. انصاف نیست تو به من نگاه کنی و از من انتظار داشته باشی جلوه گری نکنم.🥲
پسر گفت: اما اگه تو جلوه گری نکنی من دیگه دلیلی برای نگاه بهت ندارم...😉
دختر گفت: تو هم اگه نگاه نکنی من دیگه دلیلی برای جلوه گری برات ندارم...🤨
بهتر نیست که هر دو ، همدیگه رو درک کنیم؟🙃
بهتر نیست که هر دو ، برای عفت عمومی تلاش کنیم؟😍
امـروز،شایـد سخـت و طاقت فرسا🎋✨
رنـگ سـیاه ، روزه ، تشـنگی ، گـرما🎋✨
فردا، شاید همین سیـاهی ها🎋✨
باشـد دلیلِ شـفاعـت زهــرا(س)🎋✨
ان شاءالله ❤️
#تلنگر
@shahidsarjoda
••⚠️🚫
[ #دوستی_با_جنس_مخالف]
⁉️اگر ازت بپرسم تاحالا سَم خوردی یا نه
قطعا جوابت یک "نه" ی قاطع خواهد بود...❎
↩️چرا؟ خوب مشخصه ...چون سَم؛ سمههه!!😬
خطرناکه ...میکُشههه... 😵🔪
💡خب پس ماهیتِ سمیتِ سم؛ تغییر؟نمیکنه!‼️
⚜قضیه حرام خدا هم همینه...حرام خدا و ماهیتِ حرام بودنش؛ تغییر؟نمیکنه!❌
⬅️نامحرم و ارتباط با نامحرم حراام است...⚠️
👈حالا چه در فضای واقعی و چه در فضای مجازی... 👥👉 👈📲
در هر قالبی که باشه...⭕️
بعضیا میگن🗣
برای کمک باهمیم 🤝
برای درد و دل 🤐
برای رهنمایی 😲
برای صحبت ساده 🙄
و هزااارتا "برای دیگه" ...🤫
این "برای ها" همشووون فقط و فقط بهانه هستن!!😖
حوااست باشه رفیق
@shahidsarjoda
غمت را بزرگ ديد
دلم بس كه تنگ شد...
#حاج_قاسم
شادیروحشصلوات
اقا جان گرچه دورم از تو ولی خوشم به زیارت پرچمت 😭😭
رفقااا امروز به نیابت از شما پرچم اقا رو زیارت کردیم 😭😔
😈دام شیطان😈
#قسمت_اول 🎬
به نام خدا
(اَعوذُ بِاللّه مِنَ الشّیطانِ الرّجیم)
پناه میبرم به خدا
از شرّ شیطان رانده شده
از شرّ جنّیان شیطان صفت
و از شرّ آدمیان ابلیس گونه
من (هما) تک فرزند یک خانواده ی سه نفره ی معتقد و مذهبی اما منطقی وامروزی, هستم.
پدرم آقا محسن, راننده ی تاکسی ,مردی بسیار زحمتکش ,که از هیچ تلاشی برای خوشبخت شدن من دریغ نکرده
و مادرم حمیده خانم,زنی صبور, بسیار باایمان و مهربان که تمام زندگیش را به پای همسر و فرزندش میریزد.
نزدیک سی سال است از ازدوجشان میگذرد ,هشت سال اول زندگیشان بچه دار نمیشوند و با هزار دعا و ثنا و دارو و دکتر ,من قدم به این کرهی خاکی میگذارم, تا خوشبختیشان تکمیل شود.
پدرم نامم را هما میگذارد چون معتقد است من همای سعادتی هستم که بر بام خانهشان فرود آمدهام وبیخبر از اینکه این همای سعادت روزگاری دیگر ,ناخواسته همای شوم بدبختیشان را رقم میزند....
در چهره و صورت به قول اقوام و دوستان ,زیبایی خاصی دارم، شاید همین چهرهی زیبا باعث شده از زمانی که خودم را شناختم ,شاید سوم راهنمایی بودم که پای خواستگارها به خانهمان باز شود.
کم پیش میآید درجمعی حاضر بشوم, یا در مجلسی دعوت شوم و پشت سرش یکی ,دوتا خواستگار را نداشته باشم.
الان سال دوم دانشگاه رشتهی دندان پزشکی هستم.
پدرومادرم ,انسانهای فهمیدهای هستند و مرا در انتخاب همسر آزاد گذاشتهاند .
اما من در درونم میلی به ازدواج ندارم,تمام هدفم تکمیل تحصیلاتم هست تا بتوانم فردی مفید برای جامعه و افتخاری بزرگ برای پدر و مادر دلسوزم باشم.
اگرهم زمانی بخواهم ازدواج کنم ,حتما دنبال فردی فرهیخته و باایمان هستم تا مرا به کمال برساند.
به موسیقی,خصوصا نواختن گیتار, علاقه ی زیادی دارم.
یکی از دوستانم به نام سمیرا پیشنهاد داد تا به کلاس استادی بروم که درنواختن گیتار سرآمد تمام نوازندگان است.
ازاین پیشنهاد بینهایت خوشحال شدم.
به خانه که رسیدم برای مادرم تعریف کردم ،ایشان هم که از علاقهی من به این ساز خبر داشت ، گفت:من مخالفتی ندارم . اما نظر نهایی من همان نظر پدرت است.
شب با پدر صحبت کردم,ایشان هم مخالف کلاس رفتنم نبودند...
که ای کاش مخالفت میکردند و نمیگذاشتند پایم به خانهی شیطان باز شود ...
فردا ی آن روز با سمیرا رفتیم برای ثبت نام.
دختر خانمی که آنجا بود گفت : کلاسهای ترم جدید از اول هفتهی آینده شروع میشوند.
لطفاً شنبه تشریف بیاورید....
نمیدانم دو حس متناقض درونم میجوشید
یکی منعم میکرد ودیگری تحریکم میکرد .....
اما علاقهی زیادم به این ساز ، شوقی درونم بوجود آورده بود که برای رفتنم به کلاس، لحظه شماری میکردم ....
#رمان_دام_شیطان
#ادامه_دارد ...
─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─
🌸🌸
گردان فاتح خیبر 🇵🇸
😈دام شیطان😈 #قسمت_اول 🎬 به نام خدا (اَعوذُ بِاللّه مِنَ الشّیطانِ الرّجیم)
#دام_شیطان😈
#قسمت_دوم 🎬
امروز شنبه بود .
طرف صبح رفتم دانشگاه....الانم آماده میشم تا سمیرابیاد دنبالم با هم بریم کلاس گیتار....
زنگ در را زدن.
_مامان !کارنداری من دارم میرم.
_:خدابه همراهت,مراقب خودت باش,عزیزم.
سمیرا با ماشین خودش اومد دنبالم و تا خود کلاس از استاد و کارش تعریف کرد.
خیلی مشتاق بودم ببینمش.
وارد کلاس شدیم . ده ,دوازده نفری نشسته بودند اما از استاد خبری نبود.
باسمیرا ردیف آخر نشستیم.
بعداز ده دقیقه استاد تشریفشون رو آوردند.
_من، بیژن سلمانی هستم ،خوشبختم که در کنار شما هستم ،امیدوارم اوقات خوشی را در معیت هم سپری کنیم.
بعد,همه ی هنرجوها خودشون رو معرفی کردند.اکثراً تو رنج سنی خودم بودند.
استاد هم بهش میومد حدود ۴۵ ، ۴۶ داشته باشه ...چشماش خیلی ترسناک بود ، وقتی نگاهت میکرد انگار تمام اسرار درونت را میدید .نگاهش تا عمق وجودم رامیسوزاند. خصوصاً وقتی خیره به آدم نگاه میکرد یه جور دلشوره میافتاد به جونم.
یک بار درحین توضیح دادنش ,به من خیره شده بود ناخودآگاه منم به چشماش خیره شدم...
وااااای خدای من ,انگار داخل چشماش آتیش روشن کرده بودند.به جان مادرم من آتیش را دیدم....
همون موقع اینقد ترسیده بودم، پیش خودم گفتم محاله دیگه ادامه بدم,دیگه امکان نداره پام را تواین کلاس عجیب و ترسناک بزارم.
میخواستم اجازه بگیرم برم بیرون ،اما بدون اینکه کلامی از دهن من خارج بشه، استاد روش را کرد به من و گفت:الان وقت بیرون رفتن نیست خانم، صبرکنید ده دقیقه ی دیگه کلاس تمومه !!!...
واااای من که چیزی نگفته بودم ,این ازکجا فهمید من میخوام برم بیرون😱
از ترس قلبم داشت میومد تودهنم، رعشه گرفته بودم.
سمیرا بهم گفت:چت شد یکدفعه؟
باهمون حالم گفتم:هیس ، بزاربعدازکلاس بهت میگم...
بالاخره تموم شد،هول هولکی چادرم را مرتب کردم که برم
بااینکه بچه ها دور استاد را گرفته بودند، اما ازهمون پشت صدازد:
خانوم هما سعادت، صبر کنید...
بازم شوکه شدم برگشتم طرفش .
یک خنده ی کریه کرد و گفت:شما دفعهی بعدی هم میاین کلاس.
فکر نیامدن را از سرتون به در کنید.
درضمن قرارنیست چیزی هم به دوستتون بگید هااا
واااای خدای من ، این ازکجا فهمید من نمیخوام بیام؟؟
تمام بدنم یخ کرده بود، مغزم کارنمیکرد....
#ادامه_دارد ...
#رمان_دام_شیطان
─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─
#شــهـیدانہ📿
شھیدآۅینےمےگفٺ:
باݪےنمیخواھم...
اینپوٺینھاےكھنہھممیٺواند
مࢪابہآسمانھاببࢪد . .
منھمباݪینمیخواھم...
بےشڪبا'ݘادࢪم'ھممێتوانممسافرِ آسمانھاباشم:))
چادࢪِ من،باݪپࢪوازمـناست...
#شهیدآوینی
#کلامشهدا
#شهیدانه
یہسلامبدیمبهحضࢪٺآقا🤚🌱
#السَّلامُعَلَيْكَيَاحُجَّةاللّٰهِفِىأَرْضِهِ🌿
#میلاد_امام_رضا
😭😭😭اقاجان دل تنگیم 😔
「📺🖇•••」
.⭑
قامتِدینراستخواهدماند
تاوقتۍڪهسـروهـا؛
روبرویِیکهتازےتـبرمیایستند.!
.⭑
🖇📺¦➺ #شهیدانه
•ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ•
「🖤🕸」
.⭑
حواستونهسٺ
ڪہآقاےرئیسۍگفتنشماازدواج
ڪنیدخونہبامن ؟!
عارضمخدمتتونڪہدیگہوقتشہ
شروعڪنیدبهعاشقشدن😌😂❗️
#سلامعلۍابراهیم
.⭑
「🖤🖇•••」
.⭑
شہید شدن دݪ مۍخواهد
دلے ڪہ آنقدر قوے باشد و بتواند بریده شود؛
از همہ تعلقـات؛
دلے ڪہ آرام، لہ شـود زیر پایـت...
و شہدا دڵـدارِ بےدݪ بودنـد..
.⭑
🖤🖇¦➺ #شهیدانه
•ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ•
「🖤🌿•••」
.⭑
أنْٺَ شَـهيد إبن شَـهيد..
أنٺَ جِـهاد إبن عِـماد...
-الشـھید جِـهاد🌱
.⭑
🖤🌿¦➺ #شهیدانه
•ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ•
「💙🌿•••」
.⭑
تو این جشن
جات عجب خالیه حاجی..!
.⭑
🌿💙¦➺ #حاج_قاسم
•ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ
#تلـنگرانہ🌻✨
#رفیق یادت باشهـ
جاییـ که تو دستتـ نمیرسهـ؛
#خدا شاخهـ رو میارهـ پایینـ!
منــ این صحنهـ رو زیاد دیدمـ...🦋✨
#ولادت_امام_رضا_(ع)
😍😍
اقاجان دلتنگیم