eitaa logo
گردان فاتح خیبر 🇵🇸
725 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
5هزار ویدیو
115 فایل
📍تحت مدیریت تر‌ک اوشاخلاری پارس آبادمغان😁 - کپۍ؟ حلالت‌ رفیق😉! https://harfeto.timefriend.net/17250461676885
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
علت اینکه سر نماز حضور قلب نداریم اینه که کل روز خدا رو فراموش می‌کنیم و به حرف دلمون گوش میدیم...🍁
یه‌بچه‌حِزب‌اللهیِ‌واقعی . . . هیچوقت‌نمیاد‌فضای‌مجازی‌که‌ فالور‌جمع‌کنہ‌و‌عکساشو‌به‌اشتراک‌بزارھ! یه‌حزب‌اللهی‌فقط‌برای‌زمین‌زدن‌دشمن؛ تو‌این‌فضا‌آماده‌میشه:)! '
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام علیکم 🌷 چشم حتما
سلام علیکم🌷 رمان از من تا فاطمه در مورد شهید علی نیایش ... که واقعی نیست
[♥️🌤] آسمان بود و بالی برای پرواز ؛ آسمان هنوز هم هست و باری سنگین ... چنانکه یارایِ پریدن نیست پس نظاره می‌کنیم اهالی آسمان را ...
گردان فاتح خیبر 🇵🇸
[♥️🌤] آسمان بود و بالی برای پرواز ؛ آسمان هنوز هم هست و باری سنگین ... چنانکه یارایِ پریدن نیست پ
🌹✨ از شخصـے پرسیدند: تا بهشت چقدر راه است؟!😋💕 گفت : یڪ قــــــدم👣 گفتند : چطور ؟!🙄 گفت : مثل شهیدان یڪ پایتان را ڪہ روے نفس‌شیطانـے بگذارید پاے دیگرتان در بهشت است😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خونی که در رگ ماست●🕊● هدیه به رهبر ماست✌🏻 ما شهید حججی ها هستیم😏🎗
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺🍃رمـــان .. 🌺🍃 قسمت در راه بودیم٬ هوا کم کم روبه سرما میرفت٬گونه هایم گل انداخته و باعث خنده بانمک گاه و بی گاه علی شده بود. نزدیک خانه میشویم ٬خانه ای که من درآن گرمی داشتن خانواده را چشیدم ٬خانه ای پرمحبت و خلوص فراوان و جبران تمام کمبود محبت های پدر و مادرم بود. ماشین را در پارکینگ پارک میکنیم و به سمت اسانسور میرویم٬زمانی که علی دکمه اسانسور را فشار میدهد و اسانسور بالا میرود ته دلم خالی میشود و احساس ضعف در تمام وجودم میپیچد انقدر واضح که علی میگوید: -چیشد خانوم؟😟 -ه... هیچ..هیچی .اوف یکم معدم ..😣 و در اسانسور باز میشود و فرصت ادامه صحبت را از من میگیرد٬مامان ملیحه با لبخندی همراه اشک دستانش را برای به اغوش کشیدنم باز میکند و من بی پروا به اغوشش پناه میبرم و غرق لذت میشوم. -آخیش مادر.. کجا بودی اخه عزیزکم٬کجا بودی عروس گلم کجا.. و بغض امانمان نمیدهد و اشک از چشمانمان سرازیر میشود ٬دوست دارم ساعت ها در این اغوش امن بمانم و تنفس کنم. به سختی از مادر جدا میشوم و زینب مانند خواهر های گم شده که تازه همدیگر را دیدند تمام صورتم را غرق بوسه میکند و هردو انقدر هم دیگر را فشار میدهیم تا روحمان یکی شود٬پدر را از ان سمت شانه زینب دیدم که اشک در چشمان گود افتاده اش جمع شده و مظلومانه مرا نگاه میکند٬به سمتش میروم و میخواهم دستش را ببوسم که نمیگذارد و سرم را از روی چادرم میبوسد٬تازه یادم افتاده که چادر بر سر دارم و این شوق زیبا ٬برای دیدنم با چادر برای اولین باراست.علی را نگاه میکنم احساسم این است که حسودی میکند چون خیلی این پا و ان پا میکند ٬از فکر خود خنده ام میگیرد.وارد خانه میشوم بوی قرمه سبزی را استشمام میکنم و لبخندی روی لبانم نقش میبندد.به سمت مبل ها هدایت میشوم و ارام میگیرم علی کنار پدرش مینشیند و میدانم برای احترام است٬زینب و مامان ملیحه دوطرف من مینشینند و دستانم را نوازش میکنند .. -فاطمه جان چرا انقدر لاغر شدی مادر رنگ به رو نداری دخترم ‌.. -وای مامان جون الهی قربونتون برم خیلیم خوبم ٬شما خوب باشید فقط برای من کافیه. -الهی بگردم که انقدر مهربونی دخترکم -خدانکنه مادر جون. اینبار باباحسین مرامخاطبش قرار داد: -دخترم ٬چقدر چادر بهت میاد ماشاءالله هزار الله واکبر چقدر خانوم تر شدی. -ممنون باباجان٬نظر لطفتونه. -فاطمه خانوم پاشو پاشو ببینم٬نشسته اینجا هی قربون صدقش برن ٬ای دختر لوس پاشو بینم.☺️😉 🌺🍃ادامه دارد.... نویسنده: نهال سلطانی @nahalnevesht
🌺🍃رمـــان .. 🌺🍃 قسمت -خخ چشششم زینب جونم بریم☺️☺️ و با اجازه به اتاق زینب رفتیم اتاقی سبز با حال و هوایی دخترانه اما معنوی -وای اجی فاطمه انقدر با چادر ماه میشی که نگو نمیدونی علی ما که تاحالا ندیدم به کسی زل بزنه فقط نگات میکرد خیره البته تو هرکسی نیستی برای داداشم خانووومشی😉 -ای دختر شیطون مثل اینکه باید زود شوورت بدیما داری بو سرکه میگیری قیافه اش را در هم پیچید و متکایش را سمتم پرت کرت و قلقلکم داد اما من قلقلکی نبودم و در عوضش او خیلی بود و تا جا داشت قلقلکش دادم و خندیدیم😃😃 که مامان ملیحه در زد و به داخل امد -اوا دخترا چرا این شکلین من و زینب که هم دیگر را تازه دیدیم بلند زیر خنده زدیم و مامان ملیحه هم همراهیمان کرد خیلی خوب بود بودن در کنار خانواده یا بهتراست بگویم داشتن خانواده به سمت حال رفتیم لباس مناسبی پوشیدم و روسری پهنی به سر کردم هنوز انقدر راحت نبودم که روسری نپوشم ان ها ازادم گذاشتند☺️ اما خودم معذب بودم بابا حسین گفت که کنارش بنیشنم و علی هم ان سمتش و شروع کرد -خب ببینید باباجان دیگه بیشتر از این صلاح نیست که نامزد بمونید بهتره سریع تر عقد کنین و زندگیتونو به حول قوه الهی شروع کنید هفته بعد روز ازدواج مولا و حضرت فاطمه سلام الله علیه بهترین موقع برای یک پیوند اسمانی هفته بعد پنجشنبه مراسم عقد رو برگزار میکنیم بهتره که ساده بگیریم اما بازم انتخاب رو به خودتون میسپرم وسایل مورد نیاز و خریدهاتون هم در این روزها انجام بدین و سعی کنید خریدهاتون درعین سادگی دلچسب باشه براتون و خاطره خوبی داشته باشید باعاقد هم صحبت میکنم تا قرار رو بزاریم حالا نظرتون برای من و مادرتون اولویته بگین باباجان من که از صحبت های دلچسب بابا حسین خجالت کشیدم☺️🙈 سرم را پایین انداختم و با گوشه شالم بازی میکردم تا که علی وضعیت را دید و پیش قدم شد -چشم پدر جان هرچی که شما بفرمایید😍😉 من و فاطمه خانوم هم باهم صحبت میکنیم و ان شاءلله کارهارو هماهنگ میکنیم بعد از این حرف، علی دست پدرش را بوسید و بابا حسین سر علی را روی پیشانیش گذاشت و گونه هایش را غرق بوسه کرد وانگشتری عقیق از انگشتانش دراورد و در کف دست علی گذاشت علی نگاهی قدردان😊 به پدرش کرد و من لبخند امشب از لبانم پاک نمیشد و هرچه جلوتر میرفتم پررنگ و پررنگ تر میشد مامان ملیحه از طبقه بالا جعبه ای کوچک اورد و کنار من نشست انگشتر فیروزه💍 ظریفی بود که انقدر زیبا بود نگاهم را لحظه ای از اوچشم برنداشتم مامان ملیحه دستم را جلو اورد و آن را درانگشتانم انداخت دستانش را پرمهربوسیدم و او مرا مادرانه در بر گرفت آن شب یکی از بهترین شب های عمرم بود بعد از شام من و علی کنارهم نشستیم و صحبت میکردیم از دلتنگی هایمان از غم و شادی هایمان از خودمان گفتیم و گفتیم شب که شد همراه زینب به اتاقش رفتیم و از یخچالشان کیک های خامه ای🍰 اوردیم و خوردیم من و زینب تا صبح کنارهم بودیم و میخندیدیم انقدر بر سر و کله هم زدیم که سریعا خوابمان برد خوابی پر از ارامش ..😇😴 🌺🍃ادامه دارد.... نویسنده؛ نهال سلطانی @nahalnevesht شنوم
دو پارت تقدیم نگاه هاتون 😍
سلام علیکم ... نماز و روزتون قبول باشه😊 ماروهم از دعاهاتون بی نصیب تزارید🙏🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
توصیه‌های‌رهبری‌درباره‌شب‌قدر ١_باآمادگے‌معنوی‌وارد‌قدرشوید. ٢_ساعات‌لیلة‌القدررامغتنم‌شمارید. ٣_از رزائل‌مادی‌خودرا‌دورکنید. ۴_بهترین‌اعمال‌دراین‌شب‌دعا‌است. ۵_به‌معانی‌دعاها‌توجه‌کنید. ۶_با‌خدا‌حرف‌بزنید. ٧_ازخدای‌متعال‌عذرخواهی‌کنید. ٨_دلهایتان‌را‌با‌مقام‌والای‌ امیرالمومنین‌آشناکنید. ٩_به‌ولی‌عصر،ارواحنا‌فداه،توجه‌کنید. ١٠_درآیات‌خلقت‌و‌سرشت‌انسان‌تامل‌کنید. ١١_برای‌مسائل‌کشورومسلمین‌دعاکنید. ١٢_حاجات‌خودومؤمنین‌را‌ازخدا‌بخواهید. 🤲🏻💚
بـچه ها خودتـونُ برا شهـدا بُکُشی چون اونا خودشـونُ بـرا شمـا کُشتَـن ! بُـکُشیـد نَفسِتـونُ رو :)
[☂⛓] چه‌تکلیف‌ِسنگینی‌ است‌بلاتکلیفی‌ وقتی‌که‌نمیدانم،☁️ منتظرت‌ماندم🌱 یافقط‌خودم‌رابه‌ انتظارزده‌ام‌آقا🥀
پشت ‌این چادر🖤مشڪے بہ ‌خدا 📿رازۍ هست بہ ڪبودۍ💜 زده اند رنگ غم یاسےرا بہ خدا زنده 💫ڪند بار دگردر دنیا چادر زینبـے ام💚 غیرت عبـاسےرا 😍😇
‍❌ بهار قرآنه رفیق.. ! ببین چقدر رابطه ت با قرآن عمیق تر شده... چقد خوندی ... چقد عمل کردی ... قراره از این ماه برای یه سالت توشه برداریا ... توشه انس با قرآن... خلاصه که بپا جانمونی😉 !🤞🏽
•°وَ تُعِزُ مَن تَشا وَ تُزِلُ مَن تَشا•° و خدا خواسته تو عزیز شوی...🌱
•• بچه ها... سابقه نشون داده براے تمناے شهادت نباید به سابقه خودت نگاھ کنے... راحـــت باش...🖐🏽 📌مواظب باش شیطون نگه بهت تو لیاقت ندارے...
•🌱 رمضان است  ولے حالِ مُحرّم داریم ... آری ؛ با هر عطشے یادِ حسین مے افتیم💔
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻 🙃🌹 میگم‌بیاین‌هࢪۅقٺ‌دلمۅن‌گࢪفٺ قࢪآنۆبࢪداࢪیم‌یہ‌بسم‌اللہ‌بگیم یہ‌صفحشوبازکنیم‌وبگیم - خدایڪم‌باهام‌حࢪف‌بزن؛ آࢪۅم‌شَم..!🌸💕 (:" 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
•『🌸』• ‹🖋•📙› مولا علی(؏) راه نجات‌تو در دو‌چیز‌است: ¹مشکلی‌کہ‌چاره‌دارد، بایدچاره اندیشی‌کنی🌼 ²و اگر چارہ اے‌ندارد، باید‌صبـــــر‌کنی🌤