_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ «🏷🖇»
چــادر زیباے آسمانے رو
•| با غرور بر سر کن
نھ خجالت بڪش
•| نھ غمـگـینباش
چـــادرتارزشاسـت باورڪن
«🏷🖇» _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
🖇⃟🏷¦⇢ #چادࢪانهـ
هر کی اومده راهیان نور
سر قرار اومده.
بیقرار اومده!!
تو قرارگاه اومده!!
بچهها! قرار بازی یادتون نره...
#حسین_یکتا
#تلنگــــر🎐
🔹به شیطان گفتم: «لعنت بر شیطان»! لبخند زد.
پرسیدم: «چرا می خندی؟» پاسخ داد:«از حماقت تو خنده ام می گیرد»
پرسیدم: «مگر چه كرده ام؟» گفت: «مرا لعنت می كنی در حالی كه هیچ بدی در حق تو نكرده ام»
با تعجب پرسیدم: «پس چرا زمین می خورم ؟! » جواب داد: «نفس تو مانند اسبی است كه آن را رام نكرده ای. نفس تو هنوز وحشی است؛ تو را زمین می زند.»
پرسیدم: «پس تو چه كاره ای؟» پاسخ داد: (( هر وقت سواری آموختی، برای رم دادن اسب تو خواهم آمد؛ فعلاً برو سواری بیاموز
🔹امام علی علیه السلام :
هر کس به حساب نفس خود رسیدگی کند به عیبهایش آگاه شود.
#اللهم عجل الولیک الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا میبینه...
#استادرائفی_پور
#اللهم عجل الولیک الفرج
💔#حجاب_در_ڪلام_شهدا💔
🕊شهید «مهدے باغیشنۍ»:
خواهرانم!
شماباحجاب خودمشت محڪمۍ
👊🏻 بر دهان ابرقدرتها بڪوبید
و بگوئید «اے از خدا بۍخبران!
ما مانند حضرت زهرا (س) و
حضرت زینب ڪبرے (س)
هستیم♥️و هرگز از راهۍڪه
آنان رفتهاند، برنمۍگردیم و با
تمام توان راه آنها را ادامه
میدهیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استورۍ
ماحاضࢪیماینجوࢪۍلباسبپوشیم،
بیایمبࢪا انٺخاباٺ...😐✌️🏻
پ.ن: دیگه نمیتونیم حتی یک روز هم اضافه تر روحانیو تحمل کنیم
😭😭😭
#تلنگرانه🕰️💡
پیش آقا امام زمان(عج)بودم..🙂
آقا داشت کارامو..⚠️❌
گناهمو😕
میدید و گریه میکرد..😣
گفتم:آقا🗣️
گفتن:جان آقا...:)
به من نگو آقا بگو بابا😊
سرمو انداختم پایین😔
و گفتم:)
بابا شرمندم از گناه😓
آقا گفتن:
نبینم سرت پایین باشه ها..!👀
عیب نداره بچه هرکاری کنه...
پای باباش می نویسن💔
می فهمی یعنی چی؟
#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَــــالْفَــرَج
#امــامزمان
🔴 بزرگترین جرم و گناه دکتر #سعید_محمد، نسل دوم انقلاب، بودن ایشان است..
#دولت_جوان_انقلابی
✍دیگه وقتش رسیده، نسل اول انقلاب به نسل های بعدی اعتماد کنند، تا تمام مسئولیت ها در #انحصار تعداد معدودی از مسئولین تکراری بعد از انقلاب نباشد!!
#طنز_جبهه
عراقی سرپران
اولین عملیاتی بود كه شركت میكردم. بس كه گفته بودند ممكن است موقع حركت به سوی مواضع دشمن، در دل شب عراقیها بپرند تو ستون و سرتان را با سیم مخصوص از جا بكنند، دچار وهم و ترس شده بودم.😱😰
ساكت و بی صدا در یك ستون طولانی كه مثل مار در دشتی میخزید جلو میرفتیم. جایی نشستیم. یك موقع دیدم یك نفر كنار دستم نشسته و نفس نفس میزند. كم مانده بود از ترس سكته كنم. فهمیدم كه همان عراقی سرپران است. تا دست طرف رفت بالا معطل نكردم با قنداق سلاحم محكم كوبیدم توی پهلویش و فرار را بر قرار ترجیح دادم.😨
لحظاتی بعد عملیات شروع شد. روز بعد در خط بودیم كه فرمانده گروهان مان گفت: «دیشب اتفاق عجیبی افتاده، معلوم نیست كدام شیر پاك خوردهای به پهلوی فرمانده گردان كوبیده كه همان اول بسم الله دنده هایش خرد و روانه بیمارستان شده🏥.»
از ترس صدایش را در نیاوردم كه آن شیر پاك خورده من بوده ام.😅
ـــــــ"🇮🇷✨|○○
صدا به صدا نمیرسید.😬
همه مهیای رفتن و پیوستن به برادران مستقر در خط بودند.😎✌️🏻
راه طولانی، تعداد نیروها زیاد و هوا بسیار گرم بود.😪
راننده خوش انصاف هم در کمال خونسردی آینه را میزان کرده و به سر و وضعش میرسید.😐🙄
بچهها پشت سر هم صلوات میفرستادند، برای سلامتی امام، بعضی مسئولین و فرمانده لشگر و ... اما باز هم ماشین راه نیفتاد.
بالاخره سر و صدای بعضی درآمد: «چرا معطلی برادر؟ لابد صلوات میخواهی. اینکه خجالت نداره. چیزی که زیاد است صلوات.»🙂📿
سپس رو به جمع ادامه داد: «برای سلامتی بنده!گیر نکردن دنده، کمتر شدن خنده یک صلوات راننده پسند! بفرستید.»😅👏🏻
‹ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ›
⃟📻¦⇢ #خاطرات_جبھہ📖
⃟📻¦⇢ #طنز_جبهه🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پاشو اینجوری منو نده عذاب😔
کلمینی...🤚😔
#زینب_سلیمانی
|🐣🌻|
#شـهـیـدانـہ[♥️💎]
مندوسٺدارم
وقتیشہادٺبیاددنبالمڪه
شہادتمبیشترازموندنمبرابقیه
اثرداشتہباشه..
اونجابودڪهفهمیدم
بعضۍهاهستند
تومرگوزندگیشون..
دنبالِعاقبتبهخیرےبقیہهستند..!(:"
حتیوقتیدیگه
توایندنیافانینیستند..!
-شہیدقاسمسلیمانی✨♥️
#سردار_دلها💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آماده جنگیم 👊
بگویید به صهیون
در حمله ما یک اثر از دیو نماند
یک خانه سالم به تلآویو نماند...
#سیدنا🖇
#بدونتعارف
╰❥❌🤚🏻•
آقا چت با نامحرم نکنید ! بھ هر اسمے حتی داداش / خواهر مجازی !
چت مے کنی
بعد کم کم حرف زدنتون گل میکنھ
بعد نگرانِ هم مےشید
بعد دیگھ دست خودتون نیست و وابستھ مےشید
بعد عذاب وجدان مےگیرید چون کارتون از نظر شرعے درست نیست !
بعد میاید تصمیم بگیرید دیگھ حرف نزنید ولے چون وابستھ شدید نمیشھ !!
یا طرف میرھ با یکے دیگھ و ...
بعد ... بعد .... بعد ....
این دوست داشتنا فایدھ ندارھ چون وصال ندارھ ، همش فراق است و آخرش یھ حالِ بد و....
! گفتم کھ بعدا نگے نگفتے !
#اللهم عجل الولیک الفرج
⸾--------- - - -🌈 - - - ---------⸾
اگـهکسیازتونکمکخـواست
کمکشکنید‼️
شایدازخداکمکخواستهوخدا
آدرسِشماروبـهشداده...
#تلنـگرانه
#الّلهُــمَّ.عَجِّــلْ.لِوَلِیِّکَــــ.الْفَرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استورے←📱
بزرگترین نعمت در عالم هستے
اینڪه خدا بہ یکے لبخند بزنھ ..🙂💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری 💔✨
دلم یک نفس عمیق میخواهد از آن نفس ها
که هوای دوکوهه و شلمچه را میطلبد برای
عمیق بودن:))♥️🥀
#آسیدرضانریمانی 🎤
#ماه_مبارک_رمضان 🌙
ڪاشاینروزهاڪسےٖ
پیدامۍشدوبرامون↯
قَرَنْطینِہدَرْحَرَمْ
تَنَفُسّدَرهَوآۍِحُسِیْݩ
راتجویزڪند...!
|💔| #امانازدرددلتنگےٖ...ジ
اللھمعجللولیڪالفرج💙
🍃🌺رمـــان #از_من_تا_فاطمه.. 🌺🍃
قسمت #نهم
#هوالعشق
#علی_نوشت
به بیمارستان برگشتم
تا از حال فاطمه باخبر شوم با اصرار من خانواده را به خانه فرستادم و خودم به اتاق فاطمه رفتم اما٬#خالی بود.😟
به سرعت به سمت پرستاری دویدم و از او پرسیدم که گفت:
خانواده اش اورا مرخص کرده اند
اما مگر حالش کامل خوب شده بود؟
سریعا سوار ماشین💨🚕 شدم و به سمت خانه فاطمه حرکت کردم٬بعد از دقایقی رسیدم و زنگ در را فشردم٬ دستانم سرد شده بود نمیدانم چرا..
در را باز نکردند
هر چقدر کوبیدم باز نشد٬اه لعنت به من.
همانجا نشستم و به گوشی فاطمه زنگ زدم نامش را که دیدم قلبم درد گرفت٬خاموش بود...
۲ساعتی جلوی در استادم که پدر فاطمه در را باز کرد روبه رویم امد
-اینجا چیکار داری؟مگه دخترم نگفت برو😠
-سلام٬حالشون چطوره؟😥
-خوبه به نگرانی تو نیازی نداره ببین فکر نکن خدا فقط واسه توعه بچه بسیجی خدای دختر منم هست ٬ها چیه فکر کردی دخترم با نذر و نیازای مسخرتون برگشته؟😏😠
-اقای پایدار لطفا اجازه بدید حرف
بزنم😞✋
-اجازه نمیدم دخترمو داغون نکردی که کردی حالا واسه من اومدی اینجا که چی ؟دیگه نبینمت این دور و برا ٬رابطه شماهم تا ۲هفته دیگه تموم میشه و صیغه محرمیت مسخرتون باطل٬دیگه هم فاطمه نیست که...
من خوب میدونم تو زورش کردی اسم دومشو این بزاره الان دیگه سوهاست😏 دیگه هم ترویادش نمیاد٬اگر هم یادش بیاد فایده ای نداره چون تا اونموقع با شوهرش امریکاست😎😏 توهم همینجا بمونو یه دختر پارچه پیچ شده پیدا کن که بشینه کنج خونه کهنه بچتو بشوره٬
از عصبانیت😡 سرخ شده بودم نمیدانستم چه بگویم که در #بسته شد..
به تمام مقدساتم توهین کرده بود اما به خاطر فاطمه ام حرفی نزدم
او چه سوها چه فاطمه تمام وجود من است حتی این اسم زیبا راهم خوذش انتخاب کرد٬خودش..
فکر اینکه با ان پسر مفنگی بی غیرت میخواست به انریکا برود مرا میسوزاند
٬فکر ....نه خدایا نههه.....😰
🌺🍃ادامه دارد....
نویسنده؛ نهال سلطانی
@nahalnevesht
#کپی_بدون_ذکرنام_نویسنده_و_منبع_حق_الناسه
#بهترین_حادثه_میدانمت
#عاشقانه_ای_برایت
🌺🍃رمـــان #از_من_تا_فاطمه.. 🌺🍃
قسمت #دهم
#هوالعشق
#مجنون_بی_لیلی
#سوها_نوشت
فردا شب شهادت حضرت زهــ🌸ــرا نامی بود
به این دلیل تلویزیون چیزی نداشت ٬سرور را به ماهواره وصل کردم و به تماشای فیلمی کمدی نشستم..
-مامان
-جانم
-تاکی این دستگاه های لعنتی باید باشن؟
-تاوقتی که خوب خوب بشی
-چرا من هیچی یادم نیست چرا اون پسرو..🙁
-بسه سوها٬گفتم درموردش حرف نزن٬کیوان فرداشب میاد خواستگاریت خیلی بده اگه راجب پسری دیگه حرف بزنی.😏😌
-مامان ولی نمیدونم چرا حس خوبی نسبت به کیوان ندارم😐😟
-حستو بیخیال شو ٬وقتی باهاش ازدواج کنی میرین امریکا و عشق و حال اصلا اینا دیگه فراموشت میشه سوها
و من فکر میکردم و فکر میکردم
٬اما چرا به پاسخی نمیرسیدم هرجقدر درذهنم پسری علی نام را جستجو میکردم نمیافتمش٬نگاهش خیلی اشنا بود اما حضورش درزندگی من٬آن هم با ان شکل وقیافه تعجب برانگیز بود.😣
دراتاقم نشسته بودم٬
دستگاه ها به اجبار من برداشته شده بودند و فقط کپسول اکسیژنم مانده بود٬
باتلفن📱 همراهم را بازی میکردم و زیر و رویش میکردم تا شاید نشانی از بی نشانی های ذهنم پیدا کنم که چشمم به یک شماره خورد که به این اسم سیو شده بود.
-اقا علیم😍
بدون وقفه شماره را گرفتم و تنها این صدارا شنیدم
-دستگاه مشترک مورد نظر خاموش میباشد .the mobail this is of
باخود گفتم اگر رابطه اش بامن نزدیک نبوده پس چرا علی من ان را نوشتم و اگر بوده حال چرا خاموش است؟ 😟پس حتما اوهم مرا فراموش کرده..
نمیدانم چرا انقدر حس خوب نسبت به او دارم...
امشب قرار است کیوان برای خواستگاری به خانه ما بیاید
با اصرار مادرم کت و دامنی تنگ و کوتاه پوشیدم و موهایم را باز گذاشتم. چه حال بدی 😣 داشتم انگار داشتم درون مرداب میرفتم نمیدانم چرا!!
حالم بدتر و بدتر میشد نفسم سخت بالا می آمد و سرم گیج میرفت٬زنگ در فشرده شد و من تمام محتویات معده ام را بالا اوردم٬
مادرم مراصدا میزد اما پاهایم توان نداشت٬ناخود آگاه به سمت در کشیده شدم و در را قفل کردم 🔐کلید راهم رویش گذاشتم٬
مادرم به در میکوبید
و پدرم صدایم میزد باهربار کوبیدن در نفسم تنگ تر میشد و قلبم فشرده تر ٬زانوانم خم شد و روی زمین افتادم هرچقدر بادست دنبال کپسولم میگشتم پیدایش نمیکردم و تنها صدای در را میشنیدم و سیاهی مطلق...
ساعت:سه و چهل دقیقه شب
-تو کی؟تو.. چی؟تو...
و با وحشت 😰از خواب پریدم
٬سریع اباژور کتار تختم را روشن کردم ٬کپسول را پیدا کردم و ماسک را بردهانم گذاشتم ٬عرق سردی روی پیشانیم نشسته بود خوابم جلوی چشمانم ظاهر شد
🌺٬مردی نورانی اما غمگین جلویم امد در خواب فقط نگاه میکردم ٬گفت
-به کنار من بیا تا اشکار شود هرانچه نمیدانی به دیدنم بیا که منتظرت هستیم.فقط راه بیفت که دیر نشود٬٫#خیلی_زود_دیر_میشود
حرکاتم دست خودم نبود
سریع لباسی پوشیدم موهایم را جمع کردم و شالی روی سرم انداختم٬سوئیچ ماشینم را از روی پاتختی برداشتم ٬ارام در را باز کردم و پله هارا ارام پایین امدم سریعا به پارکینگ رفتم و ریموت رافشردم ٬پا روی گاز گذاشتم و لاستیک ها از جا کنده شد
٬نمیدانستم به کجا میروم
شب بود جایی مشخص نبود فقط به حرف های ان مرد نورانی فکر میکردم ٬بیا٬منتطرت هستیم!چه کسی منتطرم بود؟احساس کردم نیرویی مرا هدایت میکند ٬از دور نور سبزی دیدم به ان سمت فرمان را کج کردم ٬
خود را روبه روی مسجدی یافتم ٬روی تابلو راهنما نوشته بود٬ #حرم_حضرت_شاه_عبدالعظیم_حسنی
دست هایم سر شد
نفسم بریده بریده بود٬ماشین را پارک کردم٬شلوغ بود٬انگار مراسمی برپاست ٬خانمی صدایم کرد و چادری به رنگ فیروزه ای به دستم داد و گفت
-این رو بپوشید حرم حرمت خاصی داره عزیزم
با لحنش ارام شدم
چادر سرکردن بلد نبودم اما روی سرم انداختم قدم هایم به سمت حرم میرفت٬انگار حمعیت کنار میکشیدند تا من رد شوم ٬چون خیلی سریع به ضریح رسیدم٬
صدای مداحی می آمد
تازه یادم امد امشب شب شهادت #حضرت_زهرا بود....
🌺🍃ادامه دارد...
نویسنده: نهال سلطانی
@nahalnevesht
#کپی_بدون_ذکرنام_نویسنده_و_منبع_حق_الناسه
#دست_از_تو_نمیکشم