eitaa logo
گردان فاتح خیبر 🇵🇸
733 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
5هزار ویدیو
115 فایل
📍تحت مدیریت تر‌ک اوشاخلاری پارس آبادمغان😁 - کپۍ؟ حلالت‌ رفیق😉! https://harfeto.timefriend.net/17250461676885
مشاهده در ایتا
دانلود
هر موقع در مناطق جنگۍراه را گم ڪردید، نگاه ڪنید آتش دشمن ڪدام سمٺ را مۍڪوبد!! هماڹ جبہه خودۍست😌 📆هفدهم اسفند ماه، سالروز شهادت فرمانده جوان لشکر 27 محمد رسول‌الله، شهید محمد ابراهیم همت 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3271098441C5304154b44 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعضی ها خاص اند... روایت حاج حسین یکتا از بدنیا امدن حاج ابراهیم همت . https://eitaa.com/joinchat/3271098441C5304154b44 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بین کنایه ها بگو با زمزمه... https://eitaa.com/joinchat/3271098441C5304154b44 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥ ای کاش قلبهای همه ی ما بخاطر التهاب نیامدنت تندتر میزد، ای کاش چشم های همه ما به راه دوخته می شد، ای کاش جانهای همه ما ازبیقراری انتظار تو گُر میگرفت... آن وقت حتما می آمدی...
حکم خواندن رمان عاشقانه
احکام ارتباط با نامحرم خواندن رمان عاشقانه برای نوجوانان
آرزویت را برآورده میکند ،✨ ان خدایی که از آسمان برای خنده ی غنچه ای🌱 باران فرستاد ...🌧🌈
🌼 🌼 گوش کن خواهرے! قرار نیسٺ چوݩ مڹ و تو چادر بہ سر داریم نگاهماڹ بہ هم جنس هایماڹ رنگ غرور داشته باشد حس برترے و خود بینے بگیرد قرار نیسٺ چوݩ مڹ و ٺو حجابماڹ (فقط حجابمان) برتر اسٺ تماما و از همه نظر برتر باشیم قرار نیسټ دید خودماڹ بہ وضعیتماڹ را بالا و بالا تر ببریم مامور شده ایم که با خلق و خوے خوبماڹ خواهرهایماڹ را هم تشویق کنیم قرار نیسټ چون خودماڹ روے یک تار مو حساسیم با آنهایے ڪہ هنوز(درک نکرده اند فلسفه ے حجاب را) قطع رابطہ کنیم قرار نیسٺ دوستماڹ را رها کنیم مامور نشدیم کہ مغرور شویم مامور شدیم ڪہ ✅ اگر لایق بودیم پند دهیم👌 مامور نشدیم که قاضے شویم و حکم صادر کنیم مامور شدیم✅ که از عواقب بد بگوییم👌 نکند میاݧ پند و اندرزهایے کہ بہ خواهرٺ میکني اخم بر چهره بیندازے و صدایت را کلفت کنے و دم بزنے ایڹ جور اگر عمل کني خدا لیاقتِ هدایتِ دیگران را به ما نمیدهد یادٺ نرود خودٺ هم از هماݧ اول چادر بہ سر نداشتي واقعہ اے رخ داد و درونٺ انقلاب کرد چه قدر زیبا میشود اگر زمینه اے فراهم کنے براےیک انقلاب جدید انقلابے از جنسِ اسلامے با رنگ و بو و منشِ یک بانوے ایرانے اللهم صل علے محمد وآل محمد وعجل فرجهم❤️
دخترونه و پسرونه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم رب❤ امیر المومنین❤ خامنه ایی کوثر است دشمن او ابتر است ایی_امام_رهبر_عالی_مقام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⇜‌[ •° 💞 °•]⇝ ○°خوب کردی که رُخ【☺️】 ●•از آینه پنهــ✨ــان کردیـ😍 ○°هر پریشان نظریـ😒 لایقِ دیدارِ تو نیستـ❌ 💎 ❥•• . . چــــــادرم، ارثیـــــھ مــــــــــادرم😍
دل خسته‌ام ازین همه قیل و قال‌ ها از داغ گُنبدت شده‌ ام چون هلال‌ ها هی وعده‌ی به خودم می‌دهم حُسیْن دِل خوش شدم دگر به همین خیال‌ ها💔 ❤️ ✋🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگَر دَر دیده مجنون نشینی✨ به غِیر اَز خوبیِ لِیلی نَبینی💫 🦋🥀💔 🥀 •✾•✨💙✨•✾
. شهیدمحسن حججی در دفترچه خاطرات آخرین جملات را چنین نوشته است: ان شاالله شهادتم صدق گفتارم را گواهی می دهد… شک نکنید و مطئمن باشید راه ولایت همان راه علیست... رهبر برحق سید علیست...✊🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃رمــان ... 🌸🍃 قسمت با بهار وارد ڪلاس شدیم، بهار خواست چیزے بگہ ڪہ صداے زنگ موبایلم بلند شد، 📲با دست زدم روے پیشونیم و گفتم: _واے!چرا خاموشش نڪردم؟! 😬 سریع از تو ڪیفم موبایل رو درآوردم و جواب دادم. _جانم مامان. _هانیہ جان دارم میرم بیرون ڪلید برداشتے؟ انگار هول بود! با شڪ گفتم: _آرہ،چیزے شدہ؟😟 مِن مِن ڪنان گفت: _خب...خب... 😥 نگران شدم،با عجلہ از ڪلاس بیرون رفتم،بهار هم پشت سرم اومد! _مامان چے شدہ؟براے بابا یا شهریار اتفاقے افتادہ؟😨 _نہ عزیزم نہ! با حرص گفتم: _پس چے؟!قلبم اومد تو دهنم!😨 خندہ اے ڪرد و گفت: _نہ دختر!😄 فاطمہ و مریم اینجا بودن،مریم دردش گرفت بردنش بیمارستان🏥💨🚙 منم دارم میرم! قلبم یخ زد، احساس ڪردم یہ نفر با پتڪ بہ سرم ڪوبید اما... من فراموشش ڪردم؟نہ؟باید ڪامل فراموش میڪردم باید میگذشتم از احساسم... با سردے تمام ڪہ خودم یخ زدم گفتم: _آهان!خداحافظ!😕 مادرم متوجہ حال بدم شد با ملایمت گفت: _هانیہ!😟 +مامان جان ڪلاسم دارہ شروع میشہ، خداحافظ!😐 سریع علامت قرمز رنگ رو لمس ڪردم! بهار با نگرانے گفت: _چے شدہ؟!😟 برگشتم سمتش،شونہ هام رو دادم بالا و گفتم: _هیچے بابا،دختر امین دارہ بدنیا میاد!😐 _ناراحت شدے؟😕 سرم رو بہ نشونہ منفے تڪون دادم و گفتم: _خوشحالم نشدم! بے اختیار قطرہ اشڪے😢 مزاحم از گوشہ چشمم بہ زمین سرد افتاد، سقوطش صداے مرگبار سقوط احساسم💔 رو میداد! بهار بغلم ڪرد و گفت: _گریہ ندارہ ڪہ خل!مگہ مهمہ؟! با صداے لرزون گفتم:😢 _نہ!خداڪنہ دل دخترشو پسر همسایہ نبرہ! _خانم هدایتے! صداے سهیلے بود!سریع از بهار جدا شدم و دستے بہ صورتم ڪشیدم. همونطور ڪہ زمین رو نگاہ مے ڪرد گفت: _مشڪلے پیش اومدہ؟ +نہ! بازوے بهار رو گرفتم تا بریم سر ڪلاس ڪہ سهیلے گفت: _خانم هدایتے چند لحظہ!✋ بهار نگاهے بهمون انداخت و وارد ڪلاس شد، سهیلے چند قدم بهم نزدیڪ شد،دست بہ سینہ رو بہ روم ایستاد. _عظیمے مشڪلے پیش آوردہ؟😠 منظورش بنیامین بود،سریع گفتم: _نہ!نہ!اصلا ربطے بہ دانشگاہ ندارہ! همونطور ڪہ دیوار پشت سرم رو نگاہ مے ڪرد گفت: _میخواید امروز ڪلاس نیاید؟😐 مطمئناً نمیتونستم سر ڪلاس بشینم، قلبم بہ ڪمے آرامش احتیاج داشت،جاے زخم هاے قدیمے تیر مے ڪشید!😔💔آروم گفتم: _میشہ؟😒 سرش رو بہ نشونہ مثبت تڪون داد و گفت: _یاعلے!✋ رفت بہ سمت ڪلاس،زیر لب گفتم:خدا خیرت بدہ! راہ افتادم بہ سمت نمازخونہ! بہ آغوشش احتیاج داشتم!✨ 🌸🍃ادامه دارد.... ✍نویسنده:لیلے سلطانے Instagram:leilysoltaniii
🍃🌸رمـــان ... 🌸🍃 قسمت بهار پاڪت آبمیوہ رو بہ سمتم گرفت و گفت: _دیروز ڪلاس نیومدے نگرانت شدما!😊 آبمیوہ رو از دستش گرفتم،همونطور ڪہ نے رو وارد پاڪت مے ڪردم گفتم: _حالم زیاد بد نبود اما طورے هم نبود ڪہ بتونم سرڪلاس بشینم خدا سهیلے رو خیر....😊😟 حرفم نصفہ موند،با دیدن صحنہ رو بہ روم دهنم باز موند،😳😥بهار از من بدتر!😨 سہ تا طلبہ 👳♂👳♂👳♂ڪنار سهیلے ایستادہ بودن و باهاش دعوا مے ڪردن! یڪے شون انگشت اشارہ ش 👈رو بہ سمت سهیلے گرفت خواست چیزے بگہ ڪہ چشمش افتاد بہ من!👀 با دیدن من پوزخند زد و گفت:😏 _یار تشریف آوردن! سهیلے سرش رو بہ سمت من برگردوند، برگشت سمت طلبہ! با ڪلافگے گفت: _بر فرض بگیم درستہ بہ چہ حقے تو جمع آبرو میبرے؟حدیث بیارم؟ 😐✋ طلبہ با عصبانیت😠 یقہ پیرهن سهیلے رو گرفت و گفت: _دارے آبروے این لباس رو میبرے! با گفتن این حرف یقہ سهیلے رو ڪشید بہ سمت خودش! یقہ پیرهنش پارہ شد! باید بہ سهیلے ڪمڪ مے ڪردم! محڪم و با اخم گفتم: _آقاے سهیلے مشڪلے پیش اومدہ؟😠 بہ سمت دانشگاہ اشارہ ڪردم و ادامہ دادم: _خبرشون ڪنم؟ دست چپش رو بہ سمتم گرفت،یعنے صبر ڪن!✋ یقہ پیرهنش رو گرفت، صورتش سرخ شدہ بود،😤نفس عمیقے ڪشید و زل زد تو چشم هاے طلبہ،بہ من اشارہ ڪرد و گفت: _زنمہ!😠 چشم هام😳 داشت از حدقہ مے زد بیرون!بهار با دهن باز نگاهم 😧ڪرد! طلبہ با تعجب نگاهش ڪرد،چندبار دهنش رو باز ڪرد ڪہ چیزے بگہ اما نتونست، سرش رو انداخت پایین! سهیلے ادامہ داد: _یہ لحظہ بہ این فڪر ڪردے؟!😠 با پشت دستش ضربہ آرومے بہ شونہ پسر زد و گفت: _من این لباسو پوشیدم بدتر از این نشونش ندن! اینے ڪہ تن منہ عبا و عمامہ نیست چشمات چے مے بینن؟!👳♂😠 😬با حرص نفسش رو داد بیرون، سرش رو بہ سمت من برگردوند، چشم هاش زمین رو نگاہ مے ڪرد! _عظیمے دارہ مشڪل ساز میشہ! با دست بہ سہ تا طلبہ رو بہ روش اشارہ ڪرد و گفت: _مے بینید ڪہ!😠 بند ڪیفش رو محڪم روے شونہ ش گرفت و فشار داد! 👀نگاهے بہ دوست هاش انداخت و راہ افتاد بہ سمت خیابون! چیزهایے ڪہ مے دیدم برام گنگ بود اما با اومدن اسم بنیامین همہ چیز رو حدس زدم، بہ خودم اومدم و دوییدم سمت سهیلے! نفس نفس زنون صداش زدم: _آقاے سهیلے!😒 ایستاد،اما برنگشت سمتم،با قدم هاے بلند خودم رو،رسوندم بهش! _نمیدونم چہ اتفاقے افتادہ ولے مطمئنم بنیامین عظیمے ڪارے ڪردہ،من واقعا عذر میخوام نمیدونم چے بگم!😔 زل زد بہ ڪفش هام،👀👟 چهرہ ش گرفتہ و عصبانے بود!😠 _مهم نیست!میدونم باهاش چے ڪار ڪنم تا یاد بگیرہ با آبروے دونفر بازے نڪنہ! با شرم ادامہ داد:😓 _اون حرفم زدم بہ دوست هام یہ درسے دادہ باشم! دستے بہ ریشش ڪشید. _همون ڪہ گفتم زنمہ! با گفتن این حرف رفت،شونہ م رو انداختم بالا،مهم نبود!😕 🌸🍃ادامه دارد... ✍نویسنده:لیلے سلطانے Instagram:leilysoltanii