eitaa logo
گردان فاتح خیبر 🇵🇸
725 دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
5هزار ویدیو
115 فایل
📍تحت مدیریت تر‌ک اوشاخلاری پارس آبادمغان😁 - کپۍ؟ حلالت‌ رفیق😉! https://harfeto.timefriend.net/17250461676885
مشاهده در ایتا
دانلود
💛 بانو!😊☝️ خودت و تنت را حفظ کن...🙍 حجاب فقط حجاب سر👤 نیست،حجاب تنت🙅 را حفظ کن! تنت را از نامحرمان 🚶حفظ کن که در قبر با حضرت مادر(س)💓محشور شوی،نه مار و عقرب های سمی…🐍🦂 چشمت👁 را از نامحرمان🚶 برگیر که نگاه خدا👆 نصیبت شود،نه نگاه👀 هوس آلود👈😈 مردان خیابان گرد…😥 با گوش هایت👂 هر حرفی🗣 را گوش نده 👂👈❌تا ندای حق 👆را بشنوی،نه بیهوده های 😣ناحق را… با زبانت👅 عشوه گری 💁برای پسران فامیل نکن😡 تا خداوند کامت را شیرین کند🌸،نه اینکه وسیله ای شوی برای تلخی 😔و گناه قلب های مریض🙄 دستانت🙌 را به دست هر کسی😶 نسپار تا خداوند 👆💕دستانت را بگیرد برای هدایت☺️،نه اینکه دیگران ببرندت🚫 برای هلاکت…😨 با پاهایت👞 به هرجایی قدم مگذار😑 تا خداوند تورا به خانه اش🕌 دعوت کند،نه اینکه عاقبت خود را در خانه ی شیطان 👹بیابی…🤕 قلبت💛 را جایگاه کسانی نکن که لیاقت تورا ندارند😒 بلکه با قلبت به خدا عشق بورز💔،که عشق الهی💝 آسمانی را بچشی نه هوس عشق نمای😏 زمینی را… به نفست شهوت 😐و هوس😞 راه نده،اما نفست را در راه خدا قربانی کن 🤗تا به معبود برسی…👆💙 حجاب تن از لحاظی مهم تر⚠️ از حجاب سر است!☝️ حجاب تن را که حفظ کنی😚،حجاب سرت خود به خود کامل می شود…😍 حجاب سری که درش حجاب تن نباشد،بی فایده است…!😟 تنت را به خاطر خدا با حجاب کن😌 که خدا را حس میکنی… تن تو در برابر بعضی چیز ها حجاب می خواهد:⛔️ حرام😰 شهوت😵 هوس😯 گناه😓 بیهوده گویی🤐🤐🤐🤐 بیهوده شنوی😷 بد کرداری…😤 بانو جان!💜 حجاب را حفظ کن 😇تا حفظ شوی!☺️☺️
⚠️ ❤️ چادر رو عاقلانه انتخاب کردیم☺️🌿 عاشقانه سر کردیم...😉 ما اینجا اگه از چادر صحبت میکنیم اصلا منظورمون این نیست که هیچ حجابی جز چادر رو قبول نداریم✋😁 همه ی حجاب ها اگه حجاب کامل باشن عالی هستن ... اما حرف ما اینجا اینه که ما دنبال حداقل ها نیستیم...😌 حجاب اگه حداقلی باشه دیگه نمیشه دوستش داشت یا بهش افتخار کرد💔🚶🏻‍♀ مثلا هیچ کس نمیتونه بگه من نمازامو تند تند میخونم 🙄 آخر وقت میخونم و از روی رفع تکلیف میخونم که خونده باشم ولی من عاشق نمازمم..😳 اما کسی که نماز با توجه میخونه ، نماز اول وقت میخونه، نماز قشنگ میخونه میتونه بگه نماز رو دوست دارم...😌♥️ بین حجاب ها ، چادر هم همین حالت رو داره..😉 چون حجاب برتره میشه دوستش داشت...❤️
-خودمانیم‌ڪسے‌جز‌"تو‌"‌نفھمید‌مرا:)🌿🖇 دورۍازصحنِ‌شماسخت‌دهد‌آزارم جزدعانیست‌دگرراه‌مرا؛ناچارم ♡ بہ‌تنم‌دردفراقِ‌حرمت‌افتاده هوس‌گرمےآغوشِ‌ضریحت‌دارم(:" -یآامام‌رضـآ-🌱
ی رزمنده ای میگفت ی رفیق خعلی مومن داشتیم نصف شبا تو قبر نماز شب میخوند اومدیم اذیتش کنیم رفتیم پشت خاکریز قابلمه جلوی دهنمون گرفتم .. گفتم اقرا؛؛ این رزمنده بیچاره ب خودش می‌لرزید فکر میکرد جبرئیل براش نازل شده😂😂 دوباره گفتم (اقرا), این تو قنوت مثل بید می‌لرزید .. با ترس گفت: چی بخونم .. همونجور ک جلو خندمونو داشتیم میگرفتیم گفتم: بابا کرم😂😂😂😂 میگ افتاد دنبالمون .. این بدو .. اون بدو😂😂
7.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
طوفان حاج مهدی رسولی مناسب ولادت حضرت علی اکبر ای جوون حسین منم جوونم 😍👏😍👏
10.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
- من غلام نوکراتم عاشق کربلاتم:)♥️🌱 حتما دیده بشه..!! دلتنگم اقااا😔😔😭
[🚶‍♂] یقه‌آخوندی‌پوشیدهـ… تیپـ‌مذهـبی‌گرفته… اما‌تو‌خونش‌ماهواره‌میبینه!" -باتشڪر‌از‌قشر‌زحمت‌ڪش‌مذهبے‌نمآ و تاثیر گذار جامعه😐✨ پ.ن: مذهبی‌نماها دیدگاه‌جامعه‌رو نسبت‌به‌اسلام به‌کل‌تغییر میدن و درآخرهراتفاقی میوفته پای‌مذهبی‌ها‌مینویسن💔🚶
کارتان‌رابراۍخدانکنید ! بَراۍخـُـداکارڪنید^^:)🌼' . 🍃
...🌱✨ 💌برآنانی که جوانی نکردند تا ما جوانی کنیم،مبارک باد. 🦋آرامشمان مدیون شماست؛ 🌻برای جوانی مان دعا کنید،علی اکبرهای زمان ما..💞🍃 🍃 ✨ ‍‎‌‌‎‎‎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃رمـــان ... 🌸🍃 قسمت خجالت زدہ خواستم برم پیش بقیہ ڪہ حنانہ گفت:😟 _هانے خوبے رنگ بہ رو ندارے! آروم گفتم:😣 _خوبم یڪم فشارم افتادہ. سهیلے😍 سریع دستش رو داخل جیب شلوارش ڪرد و شڪلاتے🍬 بہ سمتم گرفت. حنانہ نگاهے بهمون انداخت و گفت:😌😉 _خب من برم! و چشمڪے نثارم ڪرد. نگاهم رو دوختم بہ دست سهیلے. آروم گفت:😊 _براے فشارتون! چند لحظہ بعد ادامہ داد:☺️ _شیرینے اول زندگے! گونہ هام☺️🙈 سرخ شد،آب دهنم رو قورت دادم و شڪلات رو ازش گرفتم. زیر لب گفتم: _ممنون! +سلام زن داداش!😄✋ سرم رو بلند ڪردم،امیررضا سر بہ زیر چند مترے مون ایستادہ بود. چادر رو روے صورتم گرفتم و گفتم: _سلام! سهیلے با لبخند نگاهش ڪرد،سریع رفت ڪنار سفرہ ے عقد. با عجلہ گفتم:😊 _منم برم پیش خانما دیگہ! بدون اینڪہ منتظر جوابے ازش باشم رفتم بہ سمت بقیہ. بهار هم رسید،محڪم بغلم ڪرد زیر گوشم زمزمہ ڪرد: _هانے این برادر شوهرت چند سالشہ؟ آروم گفتم:😄 _از ما ڪوچیڪترہ! از خودش جدام ڪرد و زیر لب گفت: _خاڪ تو سرت!😕😄 صداے یااللہ گفتن مردے باعث شد همہ بلند بشن. روحانے👳♂ مسنے وارد شد،پشت سرش هم پدرم و پدر سهیلے. سهیلے بہ سمت مرد رفت و باهاش دست داد. با اشارہ ے مادرم،نشستم روے صندلے. بهار و حنانہ هم سریع بلند شدن و تور سفید رنگے رو از دو طرف بالاے سرم گرفتن. جیران خانم دو تا ڪلہ قند ڪوچیڪ تزیین شدہ سمت عاطفہ گرفت و گفت:😊 _عاطفہ جون شما زحمتش رو میڪشے؟ عاطفہ با گفتن با ڪمال میل،ڪلہ قندها رو از جیران خانم گرفت و پشت سرم ایستاد. چادرم رو جلوے صورتم ڪشیدہ بودم، روحانے ڪنار سفرہ ے عقد نشست، مشغول صحبت با سهیلے بود. هنوز هم نمیتونستم بگم امیرحسین! 😊سهیلے ڪتش رو مرتب ڪرد و روے صندلے ڪناریم نشست. استرسم بیشتر شد،انگشت هام رو بہ هم گرہ زدم.😣 روحانے شروع ڪرد بہ صحبت ڪردن. انگشت هام رو فشار میدادم. صداے سهیلے پیچیید تو گوشم:😊 _شڪلات! نگاهے بہ دست هاے عرق ڪرده م، ڪردم. شڪلات🍬 بین دست هام بود،آروم بستہ ش رو باز ڪردم و گذاشتم تو دهنم. سهیلے قرآن 📖رو برداشت وبوسید😘 آروم گفت: _حاج آقا استادم هستن،یہ مقدار صحبتشون طول میڪشہ شڪلاتتون تموم شد بگید قرآن رو باز ڪنم. سریع شڪلاتم رو قورت دادم،اما بہ جاے شیرینے شڪلات آرامش سهیلے آرومم ڪرد.😌😍 آروم گفتم: _من آمادہ ام. قرآن 📖رو باز ڪرد و بہ سمتم گرفت. 🌸🌸🌸 نگاهم رو بہ آیہ هاے سورہ ے ✨نور انداختم. روحانے شروع ڪرد بہ خطبہ خوندن اما نمے شنیدم! حواسم پیش اون صدا بود، همون صدایے ڪہ تو همین حسینیہ بهم گفت🌟 دخترم! انگار اینجا بود،داشت با لبخند نگاهم مے ڪرد!🌟 اشڪ هام باعث شد آیہ ها رو تار ببینم،صداش ڪردم:😢 یا فاطمہ! صداش پیچید:🌸 مبارڪت باشہ دخترم! اشڪ هام روے صورتم سُر خورد.😢 🌸🌸🌸 هم زمان روحانے گفت: _دوشیزہ ے محترمہ سرڪار خانم هانیہ هدایتے براے بار سوم عرض میڪنم آیا وڪیلم با مهریہ ے معلوم شما را بہ عقد دائم آقاے امیرحسین سهیلے دربیاورم؟وڪیلم؟ هیچ صدایے نمے اومد،سڪوت! آروم گفتم:😊 _با اجازہ ے بزرگترا بلہ! صداے صلوات و بعد ڪف زدن و مبارڪ باشہ ها پیچید! نفسم رو دادم بیرون. سهیلے نگاهش رو دوخت بہ دستم، با لبخند گفت:😍🙂 _مبارڪہ! خندہ م گرفت،😄اشڪ هام رو پاڪ ڪردم و گفتم: _مبارڪ شمام باشہ!😍 🌸🍃ادامه دارد... ✍نویسنده:لیلے سلطانے instagram:leilysoltaniii .
🌸🍃رمـــان ... 🌸🍃 قسمت ❤️بخش دوم❤️ نگاهم رو از حلقہ ے 💍نقرہ اے رنگم گرفتم و رو بہ بهار گفتم: _بریم؟ بهار سرش رو بہ سمتم برگردوند،با لب و لوچہ ے آویزون گفت:☹️ _مگہ تو با شوهرت نمیرے؟ ڪمے فڪر ڪردم و گفتم: _هماهنگ نڪردیم! ڪیفش رو برداشت و بلند شد، بلند شدم چادرم رو مرتب ڪردم و ڪیفم👜 رو انداختم روے دوشم. با بهار از ڪلاس خارج شدیم، غیر از بهار، بچہ هاے دانشگاہ خبر نداشتن من و سهیلے عقد ڪردیم. رسیدیم بہ حیاط دانشگاہ، نگاهم رو دور تا دور حیاط چرخوندم. همراہ لبخند ڪنار در دانشگاہ ایستادہ بود، نگاهم رو ازش گرفتم رو بہ بهار گفتم: _بریم دیگہ چرا وایسادے؟ سرش رو تڪون داد،بہ سمت در خروجے قدم مے بر مے داشتیم ڪہ صداے زنگ📲 موبایلم باعث شد بایستم،همونطور ڪہ زیپ ڪیفم رو باز مے ڪردم بہ بهار گفتم:✋ وایسا! موبایلم رو برداشتم، بہ اسمے ڪہ روے صفحہ افتادہ بود نگاہ ڪردم "سهیلی" بهار نگاهے بہ صفحہ ے موبایلم انداخت و زد زیر خندہ.😄 توجهے نڪردم،علامت سبز رنگ رو بردم سمت علامت قرمز رنگ.😊 _بلہ؟ نگاهش رو دوختہ بود بهم،تڪیہ ش رو از دیوار برداشت،صداش توے موبایل پیچید:😍😊 _سلام خانم! لب هام رو روے هم فشار دادم. _سلام ڪارے دارے؟ بهار بہ نشونہ ے تاسف سرے تڪون داد و گفت:🙁 _نامزد بازیت تو حلقم! صداے سهیلے اومد: _میاے بریم بیرون؟البتہ تنها!😍 نگاهے بہ بهار انداختم و گفتم: _باشہ فقط آقاے سهیلے برید پشت دانشگاہ میام اونجا! با تعجب گفت: _آقاے سهیلے؟! 🌸🍃ادامه دارد.... ✍نویسنده:لیلے سلطانے instagram:leilysoltaniii .