🌷شهید حججی می گفت:
"یه وقتایی دل کندن
از یه سری چیزای خوب
باعث میشه
یه چیزا بهتری به دست بیاریم"
ما برای رسیدن به امام زمان (عج)
از چی دل کندیم؟!
#برادر_شهیدم
#روز_جوان
ميلاد_حضرت_علی_اکبر
مداحی آنلاین - تولد ، تولد - سیدرضا نریمانی.mp3
2.5M
•『🎊』•
.
تولدٺمبارڪایتولددوبارھپیمبر..
#ميلاد_حضرت_علي_اكبر
#خاطرات_شهدا
همسرش نقل مے کند:
منوچہر بہ من مےگفت : "فــــرشتہ!
هیچ کس براے من بہتر از تو
نیست در این دنیآ!
مےخواهم این عشـق را برسانم
بہ عشـقِ خدا"
وقتے هـم بہ ترکشهایے کہ نزدیك
قلبـش بود غبـطہ مےخوردم..♥️
مے گفت:
خانم شمـا کہ توے قلب مایید!
#روایتے_از_همسرِ↯
شہید منوچهر مدق
➣📜•
...
خـدا دࢪ نصیحتے بھ #حضࢪتموسے فࢪمود:با آدمے ڪھ قیامٺ ࢪا قبول نداࢪد و غـࢪق دࢪ هواۍ نفس است ࢪفاقت‼️ نڪن،یقیـناًمےتواندتوراهمهلاڪڪند..!
-استـادانصـاࢪیـان-
...
-
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✷🍃میدونے شہیدیعنے چے؟؟!!!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•°💚✨🔗✿"
مثلگُلهاــےترڪخوردهکاشےشدهام
بعدتوپیرڪھنہ..
منمتلاشــےشدهام..!♥'
#شھیدعباسدانشگر🦋'
#یادشونباصلوات🌿'
گردان فاتح خیبر 🇵🇸
•°💚✨🔗✿" مثلگُلهاــےترڪخوردهکاشےشدهام بعدتوپیرڪھنہ.. منمتلاشــےشدهام..!♥' #شھیدعباسدانشگر🦋
[•♥•]
عسکترابردیواردلمآویختمتا
هیچوقتفراموشتنکنم؛
بہتومینگرمولبخندــےڪھهمیشہ
برصورتتنقشمیبست🚶🏿♂💔!
حالاڪھتودربھشتــےدعایکمڪن
تاشایدمنهمشبیہتو...
عاقبتبخیربشوم..:)♥
-
#رفیقمشتــے🌱!
#تفکرانه 💛
بانو!😊☝️
خودت و تنت را حفظ کن...🙍
حجاب فقط حجاب سر👤 نیست،حجاب تنت🙅 را حفظ کن!
تنت را از نامحرمان 🚶حفظ کن که در قبر با حضرت مادر(س)💓محشور شوی،نه مار و عقرب های سمی…🐍🦂
چشمت👁 را از نامحرمان🚶 برگیر که نگاه خدا👆 نصیبت شود،نه نگاه👀 هوس آلود👈😈 مردان خیابان گرد…😥
با گوش هایت👂 هر حرفی🗣 را گوش نده 👂👈❌تا ندای حق 👆را بشنوی،نه بیهوده های 😣ناحق را…
با زبانت👅 عشوه گری 💁برای پسران فامیل نکن😡 تا خداوند کامت را شیرین کند🌸،نه اینکه وسیله ای شوی برای تلخی 😔و گناه قلب های مریض🙄
دستانت🙌 را به دست هر کسی😶 نسپار تا خداوند 👆💕دستانت را بگیرد برای هدایت☺️،نه اینکه دیگران ببرندت🚫 برای هلاکت…😨
با پاهایت👞 به هرجایی قدم مگذار😑 تا خداوند تورا به خانه اش🕌 دعوت کند،نه اینکه عاقبت خود را در خانه ی شیطان 👹بیابی…🤕
قلبت💛 را جایگاه کسانی نکن که لیاقت تورا ندارند😒 بلکه با قلبت به خدا عشق بورز💔،که عشق الهی💝 آسمانی را بچشی نه هوس عشق نمای😏 زمینی را…
به نفست شهوت 😐و هوس😞 راه نده،اما نفست را در راه خدا قربانی کن 🤗تا به معبود برسی…👆💙
حجاب تن از لحاظی مهم تر⚠️ از حجاب سر است!☝️
حجاب تن را که حفظ کنی😚،حجاب سرت خود به خود کامل می شود…😍
حجاب سری که درش حجاب تن نباشد،بی فایده است…!😟
تنت را به خاطر خدا با حجاب کن😌 که خدا را حس میکنی…
تن تو در برابر بعضی چیز ها حجاب می خواهد:⛔️
حرام😰
شهوت😵
هوس😯
گناه😓
بیهوده گویی🤐🤐🤐🤐
بیهوده شنوی😷
بد کرداری…😤
بانو جان!💜
حجاب را حفظ کن 😇تا حفظ شوی!☺️☺️
#تلنگرانه⚠️
#چادرانه ❤️
چادر رو عاقلانه انتخاب کردیم☺️🌿
عاشقانه سر کردیم...😉
ما اینجا اگه از چادر صحبت میکنیم
اصلا منظورمون این نیست که هیچ حجابی جز چادر رو قبول نداریم✋😁
همه ی حجاب ها اگه حجاب کامل باشن عالی هستن ...
اما حرف ما اینجا اینه که ما دنبال حداقل ها نیستیم...😌
حجاب اگه حداقلی باشه دیگه نمیشه دوستش داشت یا بهش افتخار کرد💔🚶🏻♀
مثلا هیچ کس نمیتونه بگه من نمازامو تند تند میخونم 🙄 آخر وقت میخونم و از روی رفع تکلیف میخونم که خونده باشم ولی من عاشق نمازمم..😳
اما کسی که نماز با توجه میخونه ، نماز اول وقت میخونه، نماز قشنگ میخونه میتونه بگه نماز رو دوست دارم...😌♥️
بین حجاب ها ، چادر هم همین حالت رو داره..😉 چون حجاب برتره میشه دوستش داشت...❤️
ی رزمنده ای میگفت ی رفیق خعلی مومن داشتیم نصف شبا تو قبر نماز شب میخوند
اومدیم اذیتش کنیم رفتیم پشت خاکریز قابلمه جلوی دهنمون گرفتم .. گفتم اقرا؛؛
این رزمنده بیچاره ب خودش میلرزید فکر میکرد جبرئیل براش نازل شده😂😂
دوباره گفتم (اقرا), این تو قنوت مثل بید میلرزید .. با ترس گفت: چی بخونم ..
همونجور ک جلو خندمونو داشتیم میگرفتیم
گفتم: بابا کرم😂😂😂😂
میگ افتاد دنبالمون .. این بدو .. اون بدو😂😂
#طنز_جبهه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طوفان حاج مهدی رسولی
مناسب ولادت حضرت علی اکبر
ای جوون حسین منم جوونم
😍👏😍👏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- من غلام نوکراتم
عاشق کربلاتم:)♥️🌱
حتما دیده بشه..!!
دلتنگم اقااا😔😔😭
#تباه[🚶♂]
یقهآخوندیپوشیدهـ…
تیپـمذهـبیگرفته…
اماتوخونشماهوارهمیبینه!"
-باتشڪرازقشرزحمتڪشمذهبےنمآ و تاثیر گذار جامعه😐✨
پ.ن: مذهبینماها دیدگاهجامعهرو نسبتبهاسلام بهکلتغییر میدن و درآخرهراتفاقی میوفته پایمذهبیهامینویسن💔🚶
کارتانرابراۍخدانکنید !
بَراۍخـُـداکارڪنید^^:)🌼'
.
#شھیدسیدمرتضـےآوینـے🍃
#روز_جوان...🌱✨
💌برآنانی که جوانی نکردند تا ما جوانی کنیم،مبارک باد.
🦋آرامشمان مدیون شماست؛
🌻برای جوانی مان دعا کنید،علی اکبرهای زمان ما..💞🍃
#روزتون_مبارک🍃
#شهید_بابک_نوری✨
🌸🍃رمـــان #من_با_تو... 🌸🍃
قسمت #شصت_و_ششم
خجالت زدہ خواستم برم پیش بقیہ ڪہ حنانہ گفت:😟
_هانے خوبے رنگ بہ رو ندارے!
آروم گفتم:😣
_خوبم یڪم فشارم افتادہ.
سهیلے😍 سریع دستش رو داخل جیب شلوارش ڪرد و شڪلاتے🍬 بہ سمتم گرفت. حنانہ نگاهے بهمون انداخت و گفت:😌😉
_خب من برم!
و چشمڪے نثارم ڪرد.
نگاهم رو دوختم بہ دست سهیلے. آروم گفت:😊
_براے فشارتون!
چند لحظہ بعد ادامہ داد:☺️
_شیرینے اول زندگے!
گونہ هام☺️🙈 سرخ شد،آب دهنم رو قورت دادم و شڪلات رو ازش گرفتم. زیر لب گفتم:
_ممنون!
+سلام زن داداش!😄✋
سرم رو بلند ڪردم،امیررضا سر بہ زیر چند مترے مون ایستادہ بود.
چادر رو روے صورتم گرفتم و گفتم:
_سلام!
سهیلے با لبخند نگاهش ڪرد،سریع رفت ڪنار سفرہ ے عقد.
با عجلہ گفتم:😊
_منم برم پیش خانما دیگہ!
بدون اینڪہ منتظر جوابے ازش باشم رفتم بہ سمت بقیہ.
بهار هم رسید،محڪم بغلم ڪرد زیر گوشم زمزمہ ڪرد:
_هانے این برادر شوهرت چند سالشہ؟
آروم گفتم:😄
_از ما ڪوچیڪترہ!
از خودش جدام ڪرد و زیر لب گفت:
_خاڪ تو سرت!😕😄
صداے یااللہ گفتن مردے باعث شد همہ بلند بشن.
روحانے👳♂ مسنے وارد شد،پشت سرش هم پدرم و پدر سهیلے. سهیلے بہ سمت مرد رفت و باهاش دست داد.
با اشارہ ے مادرم،نشستم روے صندلے.
بهار و حنانہ هم سریع بلند شدن و تور سفید رنگے رو از دو طرف بالاے سرم گرفتن.
جیران خانم دو تا ڪلہ قند ڪوچیڪ تزیین شدہ سمت عاطفہ گرفت و گفت:😊
_عاطفہ جون شما زحمتش رو میڪشے؟
عاطفہ با گفتن با ڪمال میل،ڪلہ قندها رو از جیران خانم گرفت و پشت سرم ایستاد.
چادرم رو جلوے صورتم ڪشیدہ بودم، روحانے ڪنار سفرہ ے عقد نشست، مشغول صحبت با سهیلے بود. هنوز هم نمیتونستم بگم امیرحسین! 😊سهیلے ڪتش رو مرتب ڪرد و روے صندلے ڪناریم نشست. استرسم بیشتر شد،انگشت هام رو بہ هم گرہ زدم.😣
روحانے شروع ڪرد بہ صحبت ڪردن.
انگشت هام رو فشار میدادم. صداے سهیلے پیچیید تو گوشم:😊
_شڪلات!
نگاهے بہ دست هاے عرق ڪرده م، ڪردم.
شڪلات🍬 بین دست هام بود،آروم بستہ ش رو باز ڪردم و گذاشتم تو دهنم.
سهیلے قرآن 📖رو برداشت وبوسید😘
آروم گفت:
_حاج آقا استادم هستن،یہ مقدار صحبتشون طول میڪشہ شڪلاتتون تموم شد بگید قرآن رو باز ڪنم.
سریع شڪلاتم رو قورت دادم،اما بہ جاے شیرینے شڪلات آرامش سهیلے آرومم ڪرد.😌😍
آروم گفتم:
_من آمادہ ام.
قرآن 📖رو باز ڪرد و بہ سمتم گرفت.
🌸🌸🌸
نگاهم رو بہ آیہ هاے سورہ ے ✨نور انداختم.
روحانے شروع ڪرد بہ خطبہ خوندن اما نمے شنیدم! حواسم پیش اون صدا بود، همون صدایے ڪہ تو همین حسینیہ بهم گفت🌟 دخترم! انگار اینجا بود،داشت با لبخند نگاهم مے ڪرد!🌟 اشڪ هام باعث شد آیہ ها رو تار ببینم،صداش ڪردم:😢
یا فاطمہ!
صداش پیچید:🌸
مبارڪت باشہ دخترم! اشڪ هام روے صورتم سُر خورد.😢
🌸🌸🌸
هم زمان روحانے گفت:
_دوشیزہ ے محترمہ سرڪار خانم هانیہ هدایتے براے بار سوم عرض میڪنم آیا وڪیلم با مهریہ ے معلوم شما را بہ عقد دائم آقاے امیرحسین سهیلے دربیاورم؟وڪیلم؟
هیچ صدایے نمے اومد،سڪوت! آروم گفتم:😊
_با اجازہ ے بزرگترا بلہ!
صداے صلوات و بعد ڪف زدن و مبارڪ باشہ ها پیچید! نفسم رو دادم بیرون.
سهیلے نگاهش رو دوخت بہ دستم،
با لبخند گفت:😍🙂
_مبارڪہ!
خندہ م گرفت،😄اشڪ هام رو پاڪ ڪردم و گفتم:
_مبارڪ شمام باشہ!😍
🌸🍃ادامه دارد...
✍نویسنده:لیلے سلطانے
instagram:leilysoltaniii
#کپی_بدون_ذکرنام_نویسنده_و_منبع_حق_الناسه.
🌸🍃رمـــان #من_با_تو... 🌸🍃
قسمت #شصت_و_ششم
❤️بخش دوم❤️
نگاهم رو از حلقہ ے 💍نقرہ اے رنگم گرفتم و رو بہ بهار گفتم:
_بریم؟
بهار سرش رو بہ سمتم برگردوند،با لب و لوچہ ے آویزون گفت:☹️
_مگہ تو با شوهرت نمیرے؟
ڪمے فڪر ڪردم و گفتم:
_هماهنگ نڪردیم!
ڪیفش رو برداشت و بلند شد،
بلند شدم چادرم رو مرتب ڪردم و ڪیفم👜 رو انداختم روے دوشم. با بهار از ڪلاس خارج شدیم،
غیر از بهار، بچہ هاے دانشگاہ خبر نداشتن من و سهیلے عقد ڪردیم.
رسیدیم بہ حیاط دانشگاہ، نگاهم رو دور تا دور حیاط چرخوندم. همراہ لبخند ڪنار در دانشگاہ ایستادہ بود،
نگاهم رو ازش گرفتم رو بہ بهار گفتم:
_بریم دیگہ چرا وایسادے؟
سرش رو تڪون داد،بہ سمت در خروجے قدم مے بر مے داشتیم ڪہ صداے زنگ📲 موبایلم باعث شد بایستم،همونطور ڪہ زیپ ڪیفم رو باز مے ڪردم بہ بهار گفتم:✋
وایسا!
موبایلم رو برداشتم،
بہ اسمے ڪہ روے صفحہ افتادہ بود نگاہ ڪردم "سهیلی"
بهار نگاهے بہ صفحہ ے موبایلم انداخت و زد زیر خندہ.😄
توجهے نڪردم،علامت سبز رنگ رو بردم سمت علامت قرمز رنگ.😊
_بلہ؟
نگاهش رو دوختہ بود بهم،تڪیہ ش رو از دیوار برداشت،صداش توے موبایل پیچید:😍😊
_سلام خانم!
لب هام رو روے هم فشار دادم.
_سلام ڪارے دارے؟
بهار بہ نشونہ ے تاسف سرے تڪون داد و گفت:🙁
_نامزد بازیت تو حلقم!
صداے سهیلے اومد:
_میاے بریم بیرون؟البتہ تنها!😍
نگاهے بہ بهار انداختم و گفتم:
_باشہ فقط آقاے سهیلے برید پشت دانشگاہ میام اونجا!
با تعجب گفت:
_آقاے سهیلے؟!
🌸🍃ادامه دارد....
✍نویسنده:لیلے سلطانے
instagram:leilysoltaniii
#کپی_بدون_ذکرنام_نویسنده_و_منبع_حق_الناسه.
🌸🍃رمـــان #من_با_تو... 🌸🍃
قسمت #شصت_و_هفتم
خجالت مے ڪشیدم بگم،🙈امیرحسین! تازہ یڪ هفتہ از عقدمون میگذشت! وقتے دید چیزے نمیگم ادامہ داد:
_دزد و پلیس بازیہ؟!😉
آروم گفتم:
_نہ!ولے فعلا تا بچہ هاے دانشگاہ نمیدونن اینطور باشہ!😊
باشہ اے گفت و قطع ڪرد.
بهار دستش رو بہ سمتم دراز ڪرد و گفت:😄
_من میرم ولے جانہ عزیزت با این همہ احساسات نذار سہ طلاقہ ت ڪنہ!
همراہ بهار از دانشگاہ خارج شدیم،
بهار خداحافظے ڪرد و سوار تاڪسے🚕 شد. راہ افتادم سمت ڪوچہ پشتے دانشگاہ.
پراید سفید رنگش رو دیدم ڪہ وسط ڪوچہ پارڪ شدہ بود. با قدم هاے بلند بہ سمتش رفتم،
دستگیرہ ے در رو گرفتم و باز ڪردم.
همونطور ڪہ روے صندلے جلو مے نشستم گفتم:☺️😍
_دوبارہ سلام!
نگاهم ڪرد و گفت:☺️
_سلام.
زل زدہ بودم بہ رو بہ روم.
سهیلے بالاتنہ ش رو سمت من برگردونہ بود، دستش رو گذاشتہ بود زیر چونہ ش و بہ نیم رخم زل زدہ بود. با لحن ملایم گفت:😊
_ڪے دخترخانمو دنبال ڪردہ ڪہ نفس نفس میزنہ؟آقا پلیسہ؟
خندہ م گرفت،😄نمیدونم چرا بهم میگفت دخترخانم! منم بہ طبع گاهے میگفتم آقا پسر!
صورتم رو برگردوندم سمتش،
اما بہ چشم هاش نگاہ نمے ڪردم. سنگینے👀 نگاهش💓 ضربان قلبم رو بالا مے برد! جدے گفت:
_هانیہ خانم درمورد یہ چیزے صحبت ڪنیم بعد بریم نامزد بازے.
سرفہ اے ڪردم و گفتم:
_صحبت ڪنیم.
سرش رو نزدیڪ صورتم آورد:
_ڪو اون دختر خشمگین؟
سرم رو بلند ڪردم،
نگاہ هامون بهم گرہ خورد.👀👀 برق چشم هاے عسلیش نفسم💓 رو گرفت، سریع صورتم رو برگردوندم.
جدے گفتم:
_خشمگین خودتے!😕
خندہ ے ڪوتاہ ڪرد😄 و گفت:
_راجع بہ امین و بنیامین!
لبم رو بہ دندون گرفتم،
چرا قبل از عقد ماجرا رو بهش نگفتم؟! آروم شروع ڪردم بہ تعریف همہ چیز،مو بہ مو! بدون ڪم و ڪاست!😒
گذشتہ م،گذشتہ ے من بود!
بہ خودم و خدا مربوط نہ هیچڪس دیگہ!
این مرد همسرم بود فقط لازم بود در جریان باشہ.😔 وقتے حرف هام تموم شد،با زبون لبم رو تر ڪردم گلوم خشڪ شدہ بود!
سهیلے با اخم😠 نگاهش رو بہ فرمون دوختہ بود!
با حرص نفسم رو بیرون دادم. قضاوت و برخورد آدم ها در مقابل صداقت آزار دهندہ س!
همونطور ڪہ در ماشین رو باز مے ڪردم گفتم:
_بهترہ تنها فڪر ڪنید،ڪنار بیاید! اما اگہ پشیمونید باید قبل از عقد میگفتید! 😞✋
از ماشین پیادہ شدم،بغض ڪردم!😢
ازش توقع نداشتم،مگہ خبر نداشت؟! رسیدم سر ڪوچہ، خیابون شلوغ بود خواستم تاڪسے🚕 بگیرم ڪہ
صداش پیچید:
_ڪجا میرے؟😟
برگشتم سمتش،
رسید بہ سہ قدمیم. چادرم رو گرفتم روے صورتم،خواستم برم ڪہ صداش مانعم شد:😊
_هانیہ خانم!
لبخندے☺️ نشست روے لبم
برگشتم سمتش. سرش پایین نبود اما چشم هاش زمین رو نگاہ میڪرد با اینڪہ محرم هم بودیم باز خجالتے شدہ بود نگاهم نمیڪرد انگار خجالت میڪشید صحبت ڪنہ! نگاهے بہ اطراف ڪردم وسط خیابون بودیم و نگاہ عابرا رومون بود!
_بلہ!
دست هاش رو بہ هم گرہ زد و نگاهش رو بالاتر آورد ولے باز من رو نگاہ نمیڪرد فڪرڪنم نصف قدم رو میدید!
_چرا زود رفتے،خب یہ لحظہ ناراحت شدم!🙁
وقتے دید چیزے نمے گم ادامہ داد:
_حالا قلبت شیش دونگ بہ من محرم میشہ؟😇😍
لبخند عمیقے زدم،
میشد با این حرفش قلبم شیش دونگ محرمش نشہ؟! 😍خواستم اذیتش ڪنم با لحن جدے گفتم:😐
_نہ خیر!دیگہ باید برم خونہ عرضے ندارید؟
بہ وضوح دیدم پوست سفیدش قرمز شد،ڪلافہ دستے بہ ریشش ڪشید و گفت:😥
_حرف آخرتونہ؟
با حالت ساختگے خودم رو عصبے نشون دادم:
_اول و آخر ندارہ ڪہ!موفق باشید خدانگهدار😐✋
حرڪت ڪردم برم ڪہ سریع گوشہ چادرم رو گرفت و گفت:
_صبر ڪن!😟😒
پشتم بهش بود،لبم رو گاز گرفتم تا نخندم میدونستم دنبالم میاد! با لحن آرومے گفت:😕
_من ڪہ عذرخواهے ڪردم!
برگشتم سمتش،
دستش شل شد چادرم رو رها ڪرد! آروم و خجول گفت:☺️
_ببخشید!
این پسر چرا یڪ دفعہ انقدر خجالتے شد؟!
بے اختیار گفتم:😍🙈
_امیرحسین!
با تعجب😳 سرش رو بلند ڪرد،
چند لحظہ بعد چشم هاش مثل لب هاش رنگ لبخند گرفتن. زل زد بہ چشم هام و گفت:😍☺️
_جانہ امیرحسین!
دلم رفت براے جان گفتنش!😍☺️🙈
مثل خودش زل زدم بہ چشم هاش.
_بریم نامزد بازے؟!🙈
🌸🍃ادامه دارد...
✍نویسنده:لیلے سلطانے
instagram:leilysoltaniii
#کپی_بدون_ذکرنام_نویسنده_و_منبع_حق_الناسه.