^^🌸
بھبعضیاممیگنبچھهاےدهه 70
بھبعضیاممیگنبچھهاےدهه 80
خوشبحالاونایےڪھبهشونمیگݩ
بچھهاۍدهہےظهوࢪ(:🌿
#خوشبحالمون ...🙂!
👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید_علی_بیرامی
شهید مدافع وطن
#شهید_پارس_ابادی
#مزار_شهدا
پ.ن: شهید عزیز ....اقا علی ...همشهری شهیدم ....سلام ما را به ارباب برسان .
پ.ن: شهادت هنر مردان خداست . همشهری شهیدم تو هنرمند خدایی
#تلنگر
🥀نشانه های ضعف ایمان:
🍃سستی در نماز❗💔
🍃ترک تلاوت قران❗️💔
🍃ترک ذکر الله❗️💔
🍃ترک نماز جماعت❗️💔
🍃غیبت کردن❗️😕
🍃بی احترامی به والدین❗️😡😳
🍃رعایت نکردن حقوق دیگران❗️😏😪
🍃مشغول بودن به کارهای بیهوده❗️🤳
👈کدام یک از این موارد در ما وجود داره کمی فکر کنیم ⁉
#تلنگر
میگفٺ؛
یھکارۍکنآقاامامزمانبهٺبگہ
ٺویکیغصہنخور؛ٺوروقبولدارم...
🌈💜
#چــادرانـہ
جالب است!
زنی با روسریِ آب رفته…
پیرزنی با کفش پاشنھ هفت سانتی…
دختر جوانی با لباس های تنگ…
.
جـالب است!!!
.
میان این همہ رنگ و لعاب
چشم آدم به دختری می افتد کھ رنگ ندارد، اما بیشتر میدرخشد…
هی فکر میکنم این آدم علاوه بر ایمان، یک چیز دیگر هم دارد که بقیه ندارند
و آن فقط کمی #اعتماد_به_نفس است... "حجاب + حیا"
#درآرزوےشهادتـ
مطالبی که به خاطر ان به کانال دعوت شدید😊
●رمان از من تا فاطمه●
#پارت_اول_رمان_از_من_تا_فاطمه
●چند دقیقه دلت را آرام کن●
#پارت_اول_چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن
#عکس_دیده_نشده_از_شهید_حججی
●دام شیطان●
#رمان_دام_شیطان
🍃🌺رمـــان #از_من_تا_فاطمه..🌺🍃
#پارت_اول_رمان_از_من_تا_فاطمه
#هوالعشق
#جان_به_لب_رسیده؛
از ازمایشگاه که بیرون امدم
لرزی به تمام وجودم وارد شد٬ لرزی توأم با شادی و ترس..
آرام آرام به سمت خانه قدم برمیداشتم و ذکر میگفتم ٬این روزها تنها ذکر ٬ قوت دل لرزان فاطمه بود.
به در خانه رسیدم ٬کلید را درون قفل چرخاندم و صورت سرشار از نگرانی مهدیس روبه رویم نقش بست.
مهدیس دختر ۱۶ساله ی طبقه بالایمان که بسیار مهربان و دوست صمیمی رقیه است.
صورتش به رنگ گچ شده و چشمانش به سرخی میزند در دلم غوغایی میشود که جسمم را تسخیر میکند.
-سلام عه خوبید فاطمه جون ؟
-سلام گل دختر تو خوبی؟
-ممنون.ام من برم خیلی عجله دارم فعلا..
و من حتی فرصت نکردم بگویم خدانگهدارت.
خرید هارا کشان کشان بالا میبردم که در راه رو مامان ملیحه (مادرهمسرم)را دیدم.
-عه سلام مامان جون خوبید ؟چرا توراه رو ؟چیزی شده؟
-سلام مادر تو خوبی کجا بودی دلم هزار راه رفت.ام چیزه بیا بریم تو .
-باشه٬بفرمایید داخل...
بازهم همان پریشانی اما اینبار در چهره مادر نمایان شده بود..
چادرم را از سر دراوردم و روی کاناپه انداختم ٬سریعا شومینه را روشن کردم
امروز بیست و سوم بهمن ماه سال ۱۳۹۴است .
سرمایی سوزناک از لبه پنجره ها سرباز میکند و بوی برف داخل خانه می ٱید.دست های قرمز شده از سرمایم را جلوی شومینه میگیرم و انگشتانم گز گز میکند.
رو به مامان ملیحه که برمیگردانم دورخود میچرخد و یک آن نگاه نگرانش در نگاه یخ زده ام گم میشود.
-فاطمه جان آخه تو این سرما چرا رفتی خرید ؟میزاشتی بابا حسین(پدر همسرم)میرفت.
-مادرجون نگران نباشید من خوب خووبم .
دست هایش را به نرمی نوازش کردم و روی چشم هایم گذاشتم تمام بدنم از حس مادرانه اش پر شد.
اما او سریع دستانش راکشید و جلوی دهانش گرفت و هق هق گریه سرداد.شانه هایش به شدت میلرزید روی زمین زانو زد ٬نگران کنارش نشستم وگفتم:
-مامانی اخه چرا گریه میکنید قربونتو...
حرف از دهانم خارج نشده بود که در همان جا ماسید.
صدای جیغ زینب از طبقه پایین آمد.مامان ملیحه نگران به من نگاه کرد اما من چادر مشکیم را برداشتم و پله هارا دوتا یکی کردم و به طبقه پایین رسیدم٬در چهارچوب در ایستادم صحنه پیش رویم لحظه ای مانند پتک بر سرم زد
زینب در آغوش خانجون غش کرده بود و همه یاحسین میگفتند و میگریستند .
هیچ کس حضور مرا احساس نکرد انگار من تنها فقط تماشا میکردم ٬مامان ملیحه بازوهایم را میفشرد و من تنها نگاه میکردم .
زنگ در به صدا درآمد نمیدانم چرا داوطلبانه به سمت در دویدم ٬انگار آن در کلید همه این سوال های بی پاسخ ذهنم بود.اما٬در را که باز کردم دنیا بر سرم آوار شد
دومرد با ٱور کت نظامی روبه رویم ایستادند و مرد ریش سفید حرفی زد که مهر تایید برتمام این روایات بود...
-سلام علیکم خواهر٬اینجا منزل 🌷شهید نیایشه؟
افتادن من بر زمین مصادف شد با جیغ مامان ملیحه که میگفت اقا نگوووو.
تمام دنیا دور سرم میچرخید
نفسم بالا نمیامد صورتم به کبودی میزد و دستان ضعیفم را به دور گردن میپیچیدم تا شاید راهی باز شود برای این نفس جامانده.
مامان ملیحه فقط گریه میکرد و یاحسین میگفت قلبم تیر کشید و تصویر علی من جلویم نقش بست و فکر نبودنش مرا وادار به صدا کردن اسمش کرد و سیاهی مطلق.
-علیییییی....
🍃🌺ادامه دارد...
نویسنده: نهال سلطانی
@nahalnevesht
#کپی_بدون_ذکرنام_نویسنده_و_منبع_حق_الناسه
#بیقراری_های_یک_جامانده✋
#اصلااا_اونی_نمیشه_که_الان_در_ذهنتون_هست😅
#تو_ارزوی_بلند_منی_و_دست_های_مون_کوتاه
🍃🌺رمـــان #از_من_تا_فاطمه.. 🌺🍃
قسمت #دوم
#هوالعشق
#فاطمه_بی_علی
چشم باز کردم
٬اما چه چشم بازکردنی.در اتاقمان بودم اتاقی که بوی علی را میداد.تا جا داشتم ریه هایم را از عطرش پر کردم.بغض به ولویم چنگ انداخت چشم هایم میسوخت.
علی کجا بود؟ساعت چند است؟به ساعت دیواری که عکس منو علی بک گراندش بود نگاه کردم.
تصویر زیبایش جلوی چشمانم نقش بست.علی باچشم های عسلی روشنش که به رنگ خورشید بود به لنز دوربین خیره شده بود و میخندید ریش های قهوه ایش جلوی نور افتاب به بوری میزد .
چشم های من میدرخشید و ازته دل لبخند به لب داشتم٬
یادم است آن روز شیرین را که هردویمان از بس خندیده بودیم اشک از چشممان میآمد.
درباغ ننه گلرو بودیم همه فامیل جمع بودند وبرای ازدواج ما جشن گرفته بودند.
علی میگفت :
-نگا نگا حاج خانوم مارو .خانومم اینطور میخندی به فکر قلب ضعیف ماهم باشا یهو دیدی پس افتادم موندم رو دستتا.
-عه علیییییی!!
-جان علی!
-اینطور نگو دیگه ان شاءلله همیشه سایت رو سرم باشه.
وتنها یک لبخند معنی دار حواله قلب پر تپشم کرد که آن روز معنیش را نفهمیدم...
ساعت ۲/۴۵دقیقه ظهر بود و علی هنوز نیامده بود .
مانند دیوانه ها سرمی که به دستم وصل بود را بیرون کشیدم و خون از آن جاری شد.چادرم را سرکردم به قصد رفتن به خانه باباحسین.
در اتاق را که باز کردم یک جمعیت سیاه پوش را دیدم که با دیدن من بغضشان تبدیل به شیون شد.
زینب به سر و صورت خود میزد٬ مامان ملیحه به سمت من می آمد و من به سمت اتاق ها دویدم ٬در هارا یکی یکی باز میکردم و نام علی را دیوانه وار فریاد میزدم .
جمع از صدای من منفجر شد زینب غش کرد و مامان ملیحه روی زمین افتاد خانم ها دورشان جمع سده بودند و من تنها میلرزیدم حتی اشک هم نمیریختم.
سریع به طبقه پایین دویدم باباحسین جلوی در باچتد مرد صحبت میکرد جلو رفتم و پرسیدم
-باباجون سلام ٬اینجا چه خبره؟علی کجاست؟اخه دیر کرده نگرانش شدم زود از سرکار میوم..
و حرفم نیمه ماند که باباحسین چادرم را چنگ زد و مهدیس را صدا زد از او خواست مرا به بالا ببرد.
بالا رفتم جلوی زینب امدم اخر او خیلی راستگو بود.از او پرسیدم
-زینب علی کجاست؟داداشت کجاست؟چرا همه اینطور باهام برخورد میکنن چیزی شده؟
-زینب فقط نگاهم میکرد گفت
-گوشتو بیار جلو
سرم را به او نزدیک کردم و دست هایم را ستون بدنم قرار دادم و میلرزیدم و میلرزیدم..
-فاطمه٬بی علی شدی خواهرکم٬علیت رفت پیش بی بی
تمام بدنم یخ بست نه نه باورم نمیشد علی من نه ٬خداااا نههههه....
دست هایم به صورتم شلاق میزد
چادرم از سرم افتاده بود به فرش چنگ میزدم و علی را فریاد میکشیدم ٬خانم ها میخواستند مرا کنترل کنند اما مگر قلبم ارام میگرفت٬
_علیییی کجایی علییی اینا چی میگن علی ؟شوخیه نه؟از همون شوخیای بی مزه؟اررررررههههه اما خیلی بی مزست حالم داره بهم میخوره بیا منو ببر کجایی علی کجایی فاطمت داره مینیره کجایی تازه داماد ٬چطوری عروستو تنها گذاشتی؟ چطوررررررر؟
سرم گیج رفت و در اغوش کسی افتادم ..
با آب پاشیدن کسی چشم های سوزانم را باز کردم٬با سختی بلند شدم همه را کنار زدم به سمت در بسته رفتم هرچه دستگیره را میفشردم باز نمیشد قفل بود از ترس من که از پله هانیفتم.به در میکوبیدم مادر و زینب به سمتن امده بودند دست هایم را میخواستند مهار کنند که با بالا اوردن دستم محکم به صورتم برخورد کرد و لحظه ای نفسم رفت به در میزدم با سر به در میکوبیدم از سرم خون میامد من علیم را میخواستم به من میدادند ارام میشدم ٬تمام خانه به لرزه افتاده بود صدای بوم بوم در در کل ساختمان میپیچید٬
آنقدر از سرم خون امد که مامان ملیحه جیغ کشید
و صدای یاحسین نوازش گوشم شد....
🍃🌺ادامه دارد...
نویسنده: نهال سلطانی
@nahalnevesht
#کپی_بدون_ذکرنام_نویسنده_و_منبع_حق_الناسه
#چشم_دل_وا_😭
#تلنگرانهـ🔥🌱
خدایا یاریم ڪݩ⇦نگاهم👀
درایݩ فضاۍ مجازے🌐
«جزبراےتو»نبیند⛔️
و⇦انگشتانم⇨✌️🏻
«جزبرای تو»💛
ڪلیدے رافشارندهد📲
‼️اگرهیچکس هم نبینه
خدا میبینه🚫
خدایۍ ڪه شاهد و قاضیسٺ❗️
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ❁ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
#شهدا😍🌱
یادمانباشد !
شهدادلخستهازدنیانبودند☝️🏻
بلڪھدلبستهنبودند !
بایدازهمچۍبگذرےوبرو ..
نیمهشبهاگرتوانستۍازبالشتو
خوابغفلتبگذری
همچونشهیدانازخودخواهۍگذشتۍ ..🖇
#شهیدانہ🧡🔗
«اللھمالرزقناشھادتفےسبیلڪ»
اللّهُم عَجِّللِوَلیِّڪَ الفَرج❤️🌱
[#بـدونتعآرفـ🌿]
.
میرھ مسجـد انقد چادࢪشو جلو میڪشہ
ڪه چشاش دیدھ نمیشہ؛
بعد میرسہ خونہ بیست و چہار ساعتہ
ٺو گروھھاۍمختلطُچٺ. . .
بآ برادࢪهاۍ گرامے چٺ میڪنہ:/🙄🚶🏿♀
قرارھ شہیدم بشہ خواهرمون/:
#نڪشیمونانقلابے!🚶🏿♀
.
#الهمعجلالعواقبالامورالخیرا"🖐🏼
برای سلامتی وتعجیل درفرج اقاامام زمان(عج الله تعالی فرجه الشریف) 3صلوات بفرستید
#ثواب_یهویی🌺🌿
『🌿⛅️』
میگفتقبݪازشوخے
نیتتقـرّبڪنوتودݪتبگو
"دݪِیہمؤمنُشادمیڪنم،قربہاِلےاللّٰه"
- اینشوخیاتممیشہعبادت ... (:"💜
____
و همین اندازه قشنگ..♥︎••
بیاید برای هرکار خوبمون این نیتو بکنیم🌱
#دخت_ولایت
#تلنگࢪانہ⚠️
حواستباشہ
چشاتمثلگوگلنیسکہبعدِجستجو سریعسابقشوپاککنی...!
_پسمواظبشونباش!!🖐🏻
اللّهُم عَجِّللِوَلیِّڪَ الفَرج❤️🌱
#تلنگرانه💥💥
💠ﻭﻗﺘﻲ ﮐﻪ ﻣﻲﮔﻮﻳﻨﺪ امام "ﻋﻠـﻲ(ﻉ)" ﻏﺮﻳﺐ ﺑﻮﺩ ،
ﻟﻌﻨﺖ ﻣﻲﮐﻨﻴﻢ
ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ؛
💠وﻗﺘﻲ ﮐﻪ ﻣﻲﮔﻮﻳﻨﺪ امام"ﺣﺴﻴـــﻦ(ﻉ)" ﻏﺮﻳﺐ ﺑﻮﺩ ،
ﻟﻌﻨﺖ ﻣﻲﮐﻨﻴﻢ
ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ؛
📛ﻭﺍﻱ ﺑﻪ ﺭﻭﺯﻱ ﮐﻪ ﺑﮕﻮﻳﻨﺪ ﻣﻬـــﺪﻱ(ﻋﺞ) ﻏﺮﻳﺐ ﺑﻮﺩ،و
ﻟﻌﻨﺘﻤﺎﻥ کنند…😞😞💔
👈برای یاری امام زمان چه کنیم⁉️
جواب یک کلمه است : گناه نکن!
#اللهم_عجل_الولیک_الفرج🍀
#اللهم_ارزقناشهادت
3377612146.mp3
14.94M
#کلام_شهید🌷
#شهیدانه✨
همیشھ کارے کن کھ، اگھ خدا
تو رو دید خوشش بیاد نھ مردم!
•°~🤲🏼
#امامزمانعجلاللهتعالےفرجه:
خدایا!
توفيقبندگیودوریازگناهونيتپاڪ
وشناختحرامرابهماعطافرما،وباهدايتو
استقامتدرراهتگراميمانبدار..♥️
📚| المصباحللکفعمی،ص۲۸۱
#التمآسدعآ!'🖐🏼