روایتۍازشھیدهادۍ🗞-!-
رفتمپیشِابراهیم،هنوزمتوجھ
حضورِمننشدهبود!
باتعجبدیدمهرچندلحظھسوزنۍ رابھپشتِپلکچشمشمیزند!😧
گفتم؛چیکارمیکنۍداشابرام؟
تامتوجھِمنشد،ازجاپریدوگفت:
هیچۍ،چیزۍنیست!🚶🏻♂
گفتم:بایدبگۍبرایچۍسوزن
زدۍتوصورتت😕!!
مکثۍکردوخیلۍآهستھگفت:
سزاۍچشمۍکھبهنامحرم بیفتههمینھ...!
-ابراهیمبهنامحرمآلرژۍداشت!
حتۍبراۍِصحبتبابستگانِنامحرمشان همسرشرابالانمیگرفت...!
#چقدرمثلشهداییم؟...
#شهیدابراهیمِهادی
•••❀•••
بچهکهبودیمیهدقیقهمیرفتیمخونه
دوستمونبهمونمیگفتن:
مامانتمیدونهاینجایی؟!نگرانتنشه؟...
حالاتوچندسالهاینجایے....)
مامانٺخبرداره؟!💔
-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•
#دلنوشته
•🐚🌸•
#حسینجانم♥️🌱
خدا را چہ دیدی شاید هم روزی
خیال بافیهاےِ دلِ عاشق پیشہام
بہ حقیقت بپیوندد و من روزهام را
در کربلا روبہروےِ حرمت باز کنم(:💔
💕🌙¦⇢ #کربلا
⸀💛🌻˼.. ..
💛] #حاج_قاسم
🌻] #خدا
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ 🌤ــ ــ ــ
گفتــ:
ازخـ💛ـداخواستم
اینقدربہمنمشغلہبدھ
ڪہحتۍفرصتفڪرگناھ
ـھمنکنمـ•🌻••
ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ
#حجاب_در_ڪلام_شهدا💔
🕊شهید «مهدے باغیشنۍ»:
خواهرانم!
شماباحجاب خودمشت محڪمۍ
👊🏻 بر دهان ابرقدرتها بڪوبید
و بگوئید «اے از خدا بۍخبران!
ما مانند حضرت زهرا (س) و
حضرت زینب ڪبرے (س)
هستیم♥️و هرگز از راهۍڪه
آنان رفتهاند، برنمۍگردیم و با
تمام توان راه آنها را ادامه
میدهیم.
←زن بادستی گهواره را تکان می دهد 🧕
و با دست دیگر دنیارا...🌍😌
#دکتر_شریعتی
#خانواده👨👩👧👦
#فرزنداوری
.
✅ تلنگر
یادتان نرود 👇
بله شمایی که این متن را میخونی ❌
خصوصی ترین #رفتارتان را پیش نامحرم عمومی نکنید✋❌
خواهرم یادت بماند « با #نامحرم » حتما فاصله ات رو حفظ کنی ، خصوصا در فضاهای مجازی
چه نیازی به ارسال #شکلک داری که طرف مقابلت چهرات رو درک کند؟؟!
یادت باشه شکلک ها برای روابط صمیمانه طراحی شده اند!!! 👌
بله : یادت بماند نامحرم نامحرم است مذهبی و غیر مذهبی ندارد ⛔️
نباید با هم خودمونی بشید و یا با هم درد دل کنید.
دلانہ✨
مثلاتوبهکردهبودم...
بهخودمکهاومدم،
دوبارههمونآشبودوهمونکاسہ😥💔
براۍهزارمینبار:"شرمندهام،معذرت"!
اَلهماِنےاَستَغفِرُکَلِماتُبتُاِلیکمِنهُثُمَّعُدتُفیه🍃
#دلانه
#دعاۍابوحمزهثمالے
#چادرانه🌱🌸
حرفی دارم با تمام چادری ها☝️🏼
تمام شما که قلبتان❤️تند میتپد
آخر بوی چادر سوخته میاید😔
چادرش روی سرش سوخت🔥
ولی از سرش نیفتاد🚫
چادر گرانبهای🍃فاطمه🍃(س)
امانت دست توست😓
همچون چشمانت مراقبش باش✋🏼
مبادا خاکی شود به بی حیایی😰
مبادا جایی بیفتد از روی سرت
مبادا مرامت🌸زهرایی🌸نباشد
وارث لباس/مادر/بودن
آسان نیست❌
#اللﮩـمعجـللولیـڪالفـرج🕊♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
علت اینکه سر نماز حضور قلب نداریم اینه که کل روز خدا رو فراموش میکنیم و به حرف دلمون گوش میدیم...🍁
#نماز
#شهید_علی_بیرامی
یهبچهحِزباللهیِواقعی . . .
هیچوقتنمیادفضایمجازیکه
فالورجمعکنہوعکساشوبهاشتراکبزارھ!
یهحزباللهیفقطبرایزمینزدندشمن؛
تواینفضاآمادهمیشه:)!
#نکنھیادتبرهواسهچیاومدیفضایمجازی'
[♥️🌤]
آسمان بود
و بالی برای پرواز ؛
آسمان هنوز هم هست
و باری سنگین ...
چنانکه یارایِ پریدن نیست
پس نظاره میکنیم اهالی آسمان را ...
گردان فاتح خیبر 🇵🇸
[♥️🌤] آسمان بود و بالی برای پرواز ؛ آسمان هنوز هم هست و باری سنگین ... چنانکه یارایِ پریدن نیست پ
#شهیدانه🌹✨
از شخصـے پرسیدند:
تا بهشت چقدر راه است؟!😋💕
گفت : یڪ قــــــدم👣
گفتند : چطور ؟!🙄
گفت : مثل شهیدان یڪ پایتان را ڪہ
روے نفسشیطانـے بگذارید
پاے دیگرتان در بهشت است😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خونی که در رگ ماست●🕊●
هدیه به رهبر ماست✌🏻
ما شهید حججی ها هستیم😏🎗
🌺🍃رمـــان #از_من_تا_فاطمه.. 🌺🍃
قسمت #هفدهم
#هوالعشق
#خانه_مهربانان
#فاطمه_نوشت
در راه بودیم٬
هوا کم کم روبه سرما میرفت٬گونه هایم گل انداخته و باعث خنده بانمک گاه و بی گاه علی شده بود.
نزدیک خانه میشویم ٬خانه ای که من درآن گرمی داشتن خانواده را چشیدم ٬خانه ای پرمحبت و خلوص فراوان و جبران تمام کمبود محبت های پدر و مادرم بود.
ماشین را در پارکینگ پارک میکنیم و به سمت اسانسور میرویم٬زمانی که علی دکمه اسانسور را فشار میدهد و اسانسور بالا میرود ته دلم خالی میشود و احساس ضعف در تمام وجودم میپیچد انقدر واضح که علی میگوید:
-چیشد خانوم؟😟
-ه... هیچ..هیچی .اوف یکم معدم ..😣
و در اسانسور باز میشود و فرصت ادامه صحبت را از من میگیرد٬مامان ملیحه با لبخندی همراه اشک دستانش را برای به اغوش کشیدنم باز میکند و من بی پروا به اغوشش پناه میبرم و غرق لذت میشوم.
-آخیش مادر.. کجا بودی اخه عزیزکم٬کجا بودی عروس گلم کجا..
و بغض امانمان نمیدهد و اشک از چشمانمان سرازیر میشود ٬دوست دارم ساعت ها در این اغوش امن بمانم و تنفس کنم.
به سختی از مادر جدا میشوم و زینب مانند خواهر های گم شده که تازه همدیگر را دیدند تمام صورتم را غرق بوسه میکند و هردو انقدر هم دیگر را فشار میدهیم تا روحمان یکی شود٬پدر را از ان سمت شانه زینب دیدم که اشک در چشمان گود افتاده اش جمع شده و مظلومانه مرا نگاه میکند٬به سمتش میروم و میخواهم دستش را ببوسم که نمیگذارد و سرم را از روی چادرم میبوسد٬تازه یادم افتاده که چادر بر سر دارم و این شوق زیبا ٬برای دیدنم با چادر برای اولین باراست.علی را نگاه میکنم احساسم این است که حسودی میکند چون خیلی این پا و ان پا میکند ٬از فکر خود خنده ام میگیرد.وارد خانه میشوم بوی قرمه سبزی را استشمام میکنم و لبخندی روی لبانم نقش میبندد.به سمت مبل ها هدایت میشوم و ارام میگیرم علی کنار پدرش مینشیند و میدانم برای احترام است٬زینب و مامان ملیحه دوطرف من مینشینند و دستانم را نوازش میکنند ..
-فاطمه جان چرا انقدر لاغر شدی مادر رنگ به رو نداری دخترم ..
-وای مامان جون الهی قربونتون برم خیلیم خوبم ٬شما خوب باشید فقط برای من کافیه.
-الهی بگردم که انقدر مهربونی دخترکم
-خدانکنه مادر جون.
اینبار باباحسین مرامخاطبش قرار داد:
-دخترم ٬چقدر چادر بهت میاد ماشاءالله هزار الله واکبر چقدر خانوم تر شدی.
-ممنون باباجان٬نظر لطفتونه.
-فاطمه خانوم پاشو پاشو ببینم٬نشسته اینجا هی قربون صدقش برن ٬ای دختر لوس پاشو بینم.☺️😉
🌺🍃ادامه دارد....
نویسنده: نهال سلطانی
@nahalnevesht
#کپی_بدون_ذکرنام_نویسنده_و_منبع_حق_الناسه
#قلب_من_باهر_تپش_میدهدسازی_به_زیبایی_عشق