eitaa logo
گردان فاتح خیبر 🇵🇸
656 دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
5هزار ویدیو
115 فایل
📍تحت مدیریت تر‌ک اوشاخلاری پارس آبادمغان😁 - کپۍ؟ حلالت‌ رفیق😉! https://harfeto.timefriend.net/17250461676885
مشاهده در ایتا
دانلود
⚠️ تاسف آور است:😔 🔻کار انسانے که 🔻برای کردن بدنش 🔻دوساعت بر روی مے‌دود 🔻اما براے سبک کردن 🔻بار دو دقیقه 🔻در برابر نمےایستد😔
「🦋🍭•••」 .⭑ •‹من‌عـٰآشق‌آن‌رهـبرنـورانـےخویشـم •‹آن‌دلبــروآرستهــ‌عـرفـانـےخویشـم .⭑
3.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📲⃟🍯 ۷۲شب‌مانده‌کمـــــرخم‌بشود ۷۲شب‌مانده‌محــرم‌بشود..💔- 📲|↫ 🍯|↫
9.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⛔️ قبح شکنی از رقص و مسائل غیراخلاقی و... در 🎬 انتروپومورفیسم چیست؟ 🎙استاد خوش منظر
"💕🍀" •|ـحڪ گشتِھ •|ـدر بِھشـت خـدا •|ـروۍ ھـر درۍ ....! •|ـرهبـرفقط‌سِید علـۍ♥️ 💕|↫
بعدانتخاب ڪاندیداها؛ خیلی ازبچه انقلابیامون هم به خاطر رد صلاحیت شدن بعضیا گفتن راےبی‌راے؛ فقط میخواستم بگم تویی که خودتو بچہ انقلابی ومذهبی ومطیع رهبری میدونی بارای ندادنت داری از اهداف شومِ دشمن حمایت میڪنیا 🖐🏼!
⚠️ 1182 ساله ڪه ڪانديدای انتخاب شده‌ از سوی خدا... ولۍ...😔 ڪسی ايشان‌ را به مردم تبليغ نمی ڪند 😭 ستاد تبليغاتی ندارد 😭 و كسی او را نمی خواهد 😭 ای ڪــاش ڪـه‌ انتخاب مان مهدی بود هر پرسش و هرجواب مان مهدۍ بود اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
5.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اللهم ارنی الطعة الرشیدة...🌼 حامد زمانی
گردان فاتح خیبر 🇵🇸
💞 #چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن💞 #به_نام_خدای_مهدی . قسمت #سی_ام . . -فک کنم گفت علوی . -چییی😳😯علوی؟!؟!
💞 💞 . قسمت . . _ایشون اقای مهندس هستن دیگه ☺ . با شنیدنش لحن صدای بابام عوض شد.. چون اشپزخونه پشت بابام بود نمیتونستم دقیق ببینمش ولی با لحن خاصی گفت _شوخی میکنید؟! .😟😏 که پدر سید گفت _نه به خدا شوخیمون چیه...اقای مهندس و ان شا الله ماه داماد اینده همین ایشون هستن . با شنیدن داماد یه تبسم خاصی رو لب سید اومد و سرشو پایین انداخت☺ . ولی دیدم بابام از جاش بلند شد و صداشو بلند کرد و گفت : 🗣 _اقا شما چه فکری با خودتون کردید که اومدید اینجا؟؟😠 فکر کردید دختر دسته ی گل من به شما جواب مثبت میده...😏 همین الانش کلی خواستگار سالم و پولدار داره ولی محل نمیکنه اونوقت شما با پسر معلولت پا شدی اومدی اینجا خواستگاری؟! 😡 جمع کنید آقا... . زهرا خواست حرفی بزنه ولی سید با حرکت دستش جلوشو گرفت و اجازه نداد😕😒 . پدر سید اروم با صدای گرفته ای گفت _پس بهتره ما رفع مزاحمت کنیم😔 . -هر جور راحتید...😠 ولی ادم لقمه رو اندازه دهنش میگیره... . مادر و پدر سید بلند شدن و زهرا هم اروم ویلچر رو هل میداد به سمت در... . انگار آوار خراب شده بود روی سرم😢 نمیتونستم نفس بکشم و دلم میخواست زار زار گریه کنم😢😭...پاهام سست شده بود...میخواستم داد بزنم ولی صدام در نمیومد😢.. دلم رو به دریا زدم و رفتم بیرون... پدر و مادر سید از در خروجی بیرون رفته بودن و سید و زهرا رسیده بودی لای در . بغضمو قورت دادم و اروم به زور صدام در اومد و سلام گفتم...😢 . بابام سریع برگشت و گفت _ تو چرا بیرون اومدی😠...برو توی اتاقت😡 . ولی اصلا صداشو نمیشنیدم.. . زهرا بهم سلام کرد ولی سید رو دیدم که اروم سرش رو بالا اورد و باهام چشم تو چشم شد...👀💕 . اشکی که گوشه ی چشمش حلقه زده بود اروم سر خورد و تا روی ریشش اومد.😢 . سرش رو پایین انداخت و اروم به زهرا گفت _بریم...😞 . و زهرا هم ویلچر رو به سمت بیرون هل داد... . بعد اینکه رفتن و در رو بستن من فقط گریه میکردم😭😫 . بابام خیلی عصبانی بود و فقط غر میزد...😠 _مسخرش رو در آوردن😡 یه کاره پا شدن اومدن خونه ما خواستگاری . و رو کرد به سمت من و گفت: _ تو میدونستی پسره فلجه؟!😠 . -منم با گریه گفتم😢بابا اون فلج نیست😢جانبازه😔 . -حالا هرچی...فلج یا جانباز یا هر کوفتی...وقتی نمیتونه رو پای خودش وایسته یعنی یه آدم عادی نیست😠 . ادامه دارد.... . منبع👇 Instagram:mahdibani72