1_1693801984.m4a
4.63M
📣 این صوت رزق شماست 📣
از آن ساده نگذرید! 💌
اینصوت حاوۍ یك تقلب کوچک
میباشد کھ شما را سالهایِ سال
جلو میاندازد🌿
.
💠 #گناهکار_خندان
🔹امام علی(علیه السلام):
گناهکار خندانی که به گناه خود اعتراف دارد و شرمنده خداست از شخص عبادت کننده گریانی که به عمل خود بر پروردگار مغرور گشته، بهتر است.
📚طرائف الحکم/ج1/ص364
✍🏼هدف خلقت، تعبد و بندگی است و بندگی فقط با تواضع، کوچکی و اظهار عجز در پیشگاه خالق حاصل می شود.
#احادیث_روزانه
نـابـغـه جـنگ خلـبان یـحیی شمـشادیـان
#شهید_یحیی_شمشادیان عمده عملیاتهایی که در آنها حضور داشت مربوط به غرب ایران بود، بارها پادگان ابوذر و شهرستانهای سرپل ذهاب و گیلانغرب را از سقوط نجات داد.
نقش بسزایی در عقب راندن احزاب مسلح کرد در دوران جنگ هشت ساله داشت. مقاومت او در جبهههای سومار و سرپل ذهاب آنچنان از لحاظ نظامی حائز اهمیت بود، که با ۱۸ سال ارشدیت درجه تشویقی دریافت کرد.
تنها کسی که بر #حاج_قاسم ، حق وِتو داشت!
یکی از دوستان حاج قاسم تعریف میکرد که:
با حاجی جلسه داشتیم و زمان جلسه ، طولانی شد...
در همین حین،شهیدحاج حسین پورجعفری آمد و مطلبی را به حاج قاسم گفت
حاجی با خنده رو به ما گفت:
" تنها کسی که بر من حق وِِتو دارد و میگوید باید کجا باشم ،
حسین آقاست....
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔😭ما در قیامت چطور جواب اینها رو بدیم
#شهید_علی_اصغر_الیاسی🌷
#یادشهداکمترازشهادتنیست
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیدار آرمیتا رضایینژاد با رهبر انقلاب در حاشیه نمایشگاه دستاوردهای صنعت هستهای کشور
+ خوشحال شدم شما را دیدم
##لبیک_یاخامنهای
#اللھمعجللولیڪالفࢪج
محمودرضا شکسته بود
به راحتی میشکست خودش رو .
در این خصوصیت اخلاقی
در اوج بود.
افتاده و متواضع و بی ادعا
آن قدر تمرین کرده بود
که خودشکنی
برایش آسان شده بود.
وقتی که بعد از بیست سال
اولین بار مربی کاراته اش را دید
خم شد و دست ایشان را بوسید.
اوایل دوره پاسداری اش
در تهران از این جور برخورد هایش
با مردم زیاد تعریف میکرد ؛
برخورد هایی که موجب
علاقه مندی مردم به محمود رضا میشد.
#شهیدمحمودرضابیضایی✨
زندگی ما طول چندانی نداشت اما عرض بی انتهایی داشت.
ابراهیم بودنش خیلی کم بود؛ اما خیلی با کیفیت بود.
هیچ وقت نشد زنگ درِخانه را بزند و در برایش باز شود. قبل از اینکه دستش به زنگ برسد، در را برایش باز می کردم. می خندید. خنده ای که همه مشکلات و غم و غصه اش پشتش بود؛ اما خودنمایی نمی کرد.
تا بود نود و نه درصد کارهای خانه با او بود. آن قدر غرق محبتم می کرد که یادم می رفت از مشکلات جبهه اش بپرسم. تا از راه می رسید حق نداشتم دست به سیاه و سفید بزنم. اگر می خواستم دست بزنم، گاهی تشرم می زد.
خودش شیر بچه ها را آماده می کرد، جای شان را عوض می کرد. با من لباس ها را می شست و می برد پهن شان می کرد و خودش جمع شان می کرد. خودش سفره را پهن می کرد و خودش جمع می کرد.
می گفتم: «تو آنجا خیلی سختی می کشی، چرا باید به جای من هم سختی بکشی؟»
می گفت: «تو بیش از آنها به گردنم حق داری. من باید حق تو و این طفل های معصوم را ادا کنم.»
می گفتم: «ناسلامتی من زن خانه تو هستم و باید وظیفه ام را عمل کنم.»
می گفت: «من زودتر از جنگ تمام می شوم ژیلا. ولی مطمئن باش اگر ماندنی بودم به تو نشان می دادم تمام این روزهایت را چطور بلد بودم جبران کنم.»
راوی:
ژیلا بدیهیان؛ همسر شهید
📚 برگرفته از کتاب؛
« به مجنون گفتم زنده بمان »
بقلم فرهاد خضری
#شهید_محمد_ابراهیم_همت🤍
#خاطرات_شهدا💚