eitaa logo
『شھدای‌ِظھور🇵🇸🇮🇷』
8.3هزار دنبال‌کننده
10هزار عکس
5.4هزار ویدیو
24 فایل
〖مامدعیان‌صف‌اول‌بودیم . . ازآخرمجلــس‌شھــدا راچیدنــد :)💔〗 -- ارتباط با خادم : @HOSEIN_561 💛کپــے: صدقه‌جاریست . . . (: 🔴ناشناس : https://eitaa.com/joinchat/876019840C60f081def8
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥وَأَعِدّوا لَهُم مَا استَطَعتُم مِن قُوَّةٍ وَمِن رِباطِ الخَيلِ تُرهِبونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰 | 🔻امام‌خامنه ای: شهدا در حال تقویت روحیه‌ای ملت ایرانند.نقطه‌ی مقابل دلسردی‌ها، ناامیدی‌ها، رکود و رکون‌ها. تحرک، آمادگی، شوق، عشق و آرمانگرایی؛ این کار شهدا است. 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این نقل بین قدیمی‌ها معروف است که اسم آدم‌ها در آسمان انتخاب می‌شود و هر کسی هر اسمی دارد حتماً وجودش هم با آن نام هماهنگ است. اینکه چقدر این صحبت‌ها واقعیت دارد را نمی‌دانیم اما در مورد کمال درست از آب درآمده است. از هر نظر که نگاهش می‌کنی نقص در رفتارش نمی‌بینی. چه وقتی که کوچک بود و از برادرش می‌خواست تا وقت رفتن به جبهه او را هم در ساکش پنهان کند و با خودش ببرد چه بعدها که بزرگتر شد و به سربازی رفت پای قولی که به مادر داد ایستاد و هر هفته مسافت طولانی اصفهان تا لواسان را طی می‌کرد و مادر را از دلتنگی در می‌آورد. کمال از آن بچه‌هایی بود که به قول مادرش در کودکی باید از هر چیزی سر در می‌آورد و سؤال‌هایش تمامی نداشت. انگار یاد گرفته بود چیزی را بدون اینکه دلیل قانع‌کننده نداشته باشد نپذیرد. 🌷 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
شهید «کمال شیرخانی» متولد ۱۵ فروردین ۱۳۵۵ در لواسانات تهران است. جوانی مهربان، خنده رو و خوش اخلاق که تمام نمازهایش اول وقت خوانده می‌شد. او برای یاری رساندن به دیگران همواره پیش‌قدم می‌شد و مشکل مردم را مشکل خود قلمداد می‌کرد و تا رفع کامل آن آرام نمی‌گرفت. اعمال و رفتارش دقیقا برگرفته از نامش بود، کامل و کمال... وی پس از اخذ مدرک دیپلم وارد دانشگاه امام حسین (ع) می‌شود و رسما به جرگه سبز پوشان سپاه پاسداران می‌پیوندد. طی ۳۸ سال عمر با برکت خود موفقیت‌های بسیاری را رقم می‌زند و سرانجام ۱۴ تیرماه ۱۳۹۳ در کسوت یکی از مدافعان حرم امامین‌عسکریین در شهر سامرا به شهادت می‌رسد و در گلزار شهدای لواسانات آرام می‌گیرد. از شهید شیرخانی دو فرزند به نام‌های «فاطمه» و «محمدحسین» به یادگار مانده است. 🌷 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
تبحر در پرواز پهباد کمال تبحر خاصی در به پرواز درآوردن پهپاد داشت. تخصصی که در شرایط سخت مبارزه با تکفیری‌ها بسیار به کار می‌آمد. چند روز بعد از حضور در سوریه به عراق رفت و حالا جهاد را در دفاع از حریم آل الله ادامه می‌داد. شهید کمال شیرخانی تخصص‌های مختلفی را آموزش دیده بود و وقتی در بحث پهپاد مشغول آموزش شد، خیال‌ همه راحت بود که کارش را درست انجام می‌دهد. هرگاه که قصد داشتند، پرنده‌ای را به پرواز درآورند، او پهباد را در آسمان هدایت می‌کرد. هیچ کس به خاطر ندارد یک بار هم هواپیمای آزمایشی را بر زمین زده باشد. در مناطقی از مهارت‌های ایشان استفاده می‌شد که سایر خلبانان در طول روز ۱۰ هواپیمای آزمایشی را بر زمین می‌زدند. 🎙نقل از همرزم شهید 🌷 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
کتاب چمروش زندگینامه و خاطرات شهید مدافع حرم 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
چمروش «چمروش» نام پهپادی است که شهید شیرخانی در تمامی مراحل طراحی، ساخت و پرواز این پرنده حضور داشتند. این پهپاد برای نخستین بار توسط این شهید عزیز که اولین استاد خلبان پهپاد ایران است در آسمان به پرواز در آمد. در بخشی از کتاب چمروش آمده است: «روز رزمایش تمام فرمانده ها بخصوص فرمانده نیرو حضور داشتند. قرار بود ما هم بعد از سقوط آزاد بیاییم پای پهپاد. سردار سلامی داخل بالگرد ما را دیدند. با هم سلام و علیکی کردیم، نوبت پریدن من و کمال شد. بلند شدیم گفتیم: «حاج آقا التماس دعا». در باز شد ما پریدیم پایین.رسیدیم زمین بلافاصله آمدیم کنار پهپاد، هر کاری کردیم موتور روشن نمی شد. همه استرس داشتیم. به صورت حاج علی نگاه کردم، در آن سرما صورتش برافروخته شده بود و به شدت عرق می ریخت. اینجا برای اولین بار باید پهپاد معرفی می شد و این اتفاق برای ما مهم بود؛ اما هرکاری می کردیم موتور استارت نمی خورد و ملخ پرنده قفل کرده بود. یک مرتبه حاج علی با پیچ گوشتی ،یک ضربه به یکی از پره های ملخ زد، موتور روشن شد. خیلی خوشحال شدیم. سریع پرنده را بلند کردیم. فرمانده هان هم زمان از کنار ما رد می شدند. سردار سلامی نگاهی به ما کردند، گفتند: «شما که الان تو آسمان بودی؟😊 روی زمین چی کار می کنید؟» بعد هم با لبخندی کار ما را تأیید و از کنار ما رد شدند. هم زمان پرنده آماده پرواز شد. من، کمال، سید حسن و مهرداد به نوبت با پرنده مانور دادیم. قبل از فرود آمدن پرنده آقا خسرو گفتند: «برادرها این کار صلوات نداشت؟» به برکت صلوات و پرواز موفقی که داشتیم رسماً تیم پهپاد یگان تشکیل و معرفی شد. » 🌷 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴باز هم او را انتخاب می‌کنم هرچند که طی زندگی مشترک معنای حقیقی شرایط سخت شغل‌شان را درک کردم. اگرچه بیماری و یا بهانه‌گیری بچه‌ها برای پدر و هم‌چنین اداره امور زندگی در روز‌هایی که کمال در ماموریت بود، سخت‌ترین لحظات زندگی محسوب می‌شد؛ اما اگر به گذشته برگردم و از تمام این سختی‌ها آگاه باشم، بازهم او را انتخاب می‌کنم. چرا که معیار من برای ازدواج مفهوم دیگری دارد. 🎙نقل از همسر شهید 🌷 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
بهشتی کوچک✨ کمال تبریک و هدیه مناسبت‌های مهم را هیچ‌گاه فراموش نمی‌کرد. حتی زمانی‌که ماموریت بود، با ارسال پیامک تبریک می‌گفت. او از هر ماموریتی که برمی‌گشت، سوغات می‌آورد. از علاقه من به گل رز اطلاع داشت و همیشه برایم گل می‌خرید. او دوره پیوند گل را گذرانده و راهرو منزل‌مان را به گفته خود، تبدیل به یک بهشت کوچک کرده بود. همیشه می‌گفت، «هرگلی که شما دوست داشته باشی را قلمه می‌زنم تا با دیدن آن جان تازه بگیری و لذت ببری.» کمال تمام تلاش خود را می‌کرد تا خانواده اش در آرامش کامل زندگی کنند. هنوز هم در فصل بهار راهرو منزل ما هم‌چون بهشتی کوچک، زیبا و دلربا می‌شود. 🎙نقل از همسر شهید 🌷 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
سرگرمی شهید در مهمانی ها: ✅ او نه تنها با فرزندان خودمان، بلکه با تمام بچه‌ها ارتباط خوبی داشت. در مهمانی‌ها بچه‌ها را جمع و با خواندن قرآن و شعر سرگرم و درنهایت نیز با تقدیم هدیه کوچکی خوشحال‌شان می‌کرد. گاهی به این‌گونه اعمالش اعتراض می‌کردم که، «رفتار خوبی نیست که در مهمانی‌ها خودتان را با بچه‌ها سرگرم می‌کنید!»، اما کمال پاسخ می‌داد، «من بچه‌ها را سرگرم می‌کنم تا شما راحت‌تر به کار‌ها و صحبت‌های‌تان برسید. به بچه‌ها نیز بیش‌تر خوش می‌گذرد.» کمال در مسجد محله نیز حضور فعالی داشت و همراه بازی به کودکان و نوجوانان در مسجد، قرآن و احکام آموزش می‌داد. 🎙نقل از همسر شهید 🌷 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
کمال وقتی ماموریت نبود، آن‌قدر محبت می‌کرد که جبران تمام روز‌های نبودن او می‌شد. به همین دلیل حرف ماموریت که می‌شد، نگرانی تمام وجودم را فرا می‌گرفت. کمال تمام تلاش خود را می‌کرد تا آرام شوم🌺 او می‌گفت، «می‌دانم که همیشه تحمل تمام سختی‌ها برای شماست؛ اما چاره‌ای ندارم. شرایط کاری من بدین صورت است. همیشه باید به ماموریت بروم و شرمنده شما هستم... مطمئن باش خداوند، بزرگی شما را می‌بیند و اجر و پاداش بسیاری در برابر صبوری‌های شما عطا می‌کند.» 🎙نقل از همسر شهید 🌷 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
شب🌃 آخر پس از خوردن افطار به مسجد رفت و با دوستان خود وداع کرد. سپس به خانه بازگشت... آن شب مثل همیشه به بچه‌ها گفت، «مادرتان را اذیت نکنید و هوای همدیگر را داشته باشید! من زود برمی‌گردم.» هنگام بستن ساک خود، با شوخ طبعی سعی می‌کرد فضای سنگین حاکم در خانه را بشکند. شب آخر خیلی زود سحر شد و پس از اقامه نماز صبح هفتمین روز تابستان ۱۳۹۳ کمال خداحافظی کرد و رفت. امیدوار بودم هم‌چون ماموریت سوریه، چندین مرتبه تا اعزام برود و بازگردد؛ اما این بار همان روز اعزام شدند. پس از گذشت چند روز، جمعه شب تماس گرفت و پس از احوال‌پرسی گفت، «عازم منطقه‌ای هستم که چند روز نمی‌توانم تماس بگیرم. نگران و منتظر تماسم نباش!» و صبح روز بعد ۱۴ تیر ۱۳۹۳ کمال به بزرگ‌ترین آرزوی خود رسید. 🎙نقل از همسر شهید 🌷 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
اولین دعای شهید🤲🏻 از او درس ایثار، از خودگذشتی و صبوری در برابر مشکلات. درس اخلاق، ادب و احترام آموختم. او در هیچ شرایطی کمک به هم‌نوعان خود را فراموش نمی‌کرد. متواضع و فروتن بود و هرگاه او را فرمانده می‌نامیدند، ناراحت می‌شد و می‌گفت، «فرمانده نداریم. همه ما انسان و همانند یکدیگریم.» کمال هیچ‌گاه خود را برتر از کسی نمی‌دانست. همیشه اولین دعای کمال «اللهم عجل لولیک الفرج» بود. ما نیز اولین دعای‌مان ظهور است و منتظر آن روز هستیم تا هم‌چون شهدای‌مان در رکاب آقا خدمت کنیم! 🎙نقل از همسر شهید 🌷 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
ماجرای بی‌قراری فرزند شهید که در آغوش پدر امت آرام گرفت🌺 اطلاع دادند که به یک دیدار خصوصی با حضرت آقا دعوت شده‌ایم. ذوق و شوق بسیاری وجودم را فرا گرفت. دیدار آقا آن هم از نزدیک رویایی بود که در خواب هم تصور آن را نمی‌کردم. به همراه پدر و مادر آقا کمال و بچه‌ها به دیدار آقا شتافتیم. چند دقیقه منتظر ماندیم تا حضرت آقا وارد اتاق شدند، ناخوداگاه اشک از چشمانم سرازیر شد. محمدحسین آرام نمی‌گرفت. دائما می‌خواست به سوی حضرت آقا برود. می‌گفت، «می‌خواهم با آقا حرف بزنم. ایشان را کار دارم!» پاسخ دادم، «مامان، اسم‌مان را که خواندند، می‌رویم!»، اما او پسر بچه‌ای سه ساله بود و بازی‌گوش. با کمک مادر کمال او را نگه داشتیم. به محض آن‌که نام ما را خواندند، محمدحسین به سوی آقا دوید و در آغوش ایشان آرام گرفت. حضرت آقا با او صحبت می‌کرد. گریه اجازه نمی‌داد متوجه اعمال محمدحسین بشوم. پس از مشاهده تصاویر این دیدار، به حقیقتی که محمدحسین بی قرار من را به ساحل آرامش رسانده بود، پی بردم. او در آغوش حضرت آقا به امنیت و آرامشی رسید که هنوز می‌گوید، «مامان دوست دارم باز آقا را در آغوش بگیرم. کی به دیدارشان دعوت می‌شویم؟» 🎙نقل از همسر شهید 🌷 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR