eitaa logo
『شھدای‌ِظھور🇵🇸🇮🇷』
6.9هزار دنبال‌کننده
10هزار عکس
5.4هزار ویدیو
24 فایل
〖مامدعیان‌صف‌اول‌بودیم . . ازآخرمجلــس‌شھــدا راچیدنــد :)💔〗 -- ارتباط با خادم : @HOSEIN_561 💛کپــے: صدقه‌جاریست . . . (: 🔴ناشناس : https://eitaa.com/joinchat/876019840C60f081def8
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋 🍃اهل کمک کردن بود و از هیچ کار خیری دریغ نمی کرد.بعضی از کار‌های خیری که انجام میداد،مربوط میشد به کمک و سر‌کشی به نیازمندانی که خودش می شناخت و گاهی به آنها سر میزد و کمک‌ های نقدی می‌کرد و اگر خانواده ای نمی توانست برای فرزندش لباسی تهیه کندباهم دست آن بچه را می گرفتیم و او را به خریده برده و برایش خرید می کردیم. 🍃گاهی هم برای خانواده های بی بضاعت وسایل منزل تهیه می کرد و سعی می کرد تمام این کار ها را کسی متوجه نشود و به صورت ناشناس انجام میداد.حتی در انجمن های خیریه زیادی عضو بود... ‌ ✍راوی: دوست شهید 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔹خاطره ای از امر به معروف شهید 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 یادمہ‌یہ‌باریہ‌بنده‌خدایی‌واسہ‌نمازظهرتوی‌ حسینیہ‌پادگان‌،دکمہ‌های‌پیراهنش‌روباز کرد؛ بابڪ‌بهش‌گفت: "میدونم‌هواگرمہ‌ولی‌ احترام‌حسینیہ‌رونگهدار؛قراره‌نمازبخونیم" هنوزحسینیہ‌زیادشلوغ‌نشده‌بود. اون‌بنده‌خداهم‌باحالت‌بدی‌بهش‌گفتہ‌بود: "برومن‌اعصاب‌ندارم،همینکہ‌هست" بابڪ‌اومدکنارمن‌جریان‌روگفت. منم‌بهش‌گفتم: "ولش‌کن‌بہ‌ماچہ؛حوصلہ‌داریا.... یہ‌نگاه‌بهش‌بندازاون‌عادتشہ‌بیخیال.." ‌ بابڪ‌داشت‌امربہ‌معروف‌میکرد، امامنواون‌بنده‌خدا فکرپنکہ‌وخلاص‌شدن‌ازاین‌حالت‌بودیم. ✍🏼راوی: هم‌خدمتی شهید 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
‌ 📚خاطرات شهید مدافع حرم🌱 راوی: رفتیم پیش بچه ها، حسین رو دیدم. همدیگر را در آغوش کشیدیم. خوشحال بودم. حسین جان دیدی اومدم. حسین لبخندی زد و گفت: گفتم که میایی ‌ بعد پیش ما آمد. خیلی با وقار سلام و علیک کرد و رفت. گفتم:حسین جان این آقا کیه؟ خیلی تیپ امروزی داشت و شاداب و جوان بود. گفت: بابک نوری خیلی پسر خوبیه، با ادب و اصیل. گفتم: مشخصه چون منو که تا به حال ندیده بود خیلی تحویل گرفت و بعد رفت. ای کاش میدونستم میشه و در آغوش میگرفتمش❤️ و قول میگرفتم. 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
‌ رفیق‌شهید : رفتہ‌بودیم‌ موقع‌ای‌کہ‌رسیدیم، بابڪ‌هرگز‌باکفش‌راه‌نمیرفت پیاده‌توی اون‌گرما🌤 میگفت :وجب‌ بہ‌وجب‌این‌خاڪ‌ رو‌شهیدان‌قدم‌زدن .. زندگےکردند،راه‌رفتن خون‌ این‌سرزمین‌ریختہ‌ شده وماحق‌نداریم‌ بدون‌وضووباکفش‌دراین سرزمین‌گام‌برداریم ."🖐🏼 ‌ هرگز سرزمین‌بدون‌وضو‌راه‌ نرفت‌وباکفش‌راه‌نرفت‌🌷🍃 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🎞خاطره ای از 🌷 🍃همرزمان‌ شهید نوری می‌گویند: ‌ تیکه کلام بابک همیشه فداتم بود☺️ اخلاق خوبی داشت و هیچ وقت زبانش را به حرف های ناروا باز نمیکرد✨❤️ ‌ 🌷 ‍‎‌‌ 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊🌷•• ✍ای شـهـیـد... کـهـ بـرقـلـه هـای عـــشـــق‌نـشـسـتـه ای مـی شـود در دعـاهـایت یـادمان کنی...💔 "شھیدبابک‌نوری‌هریس" تاریخ تولد:²¹/مهر/¹³⁷¹ محــل‌تولد:گیلان_رشت🌿 تاࢪیخ شهادت:²⁷/آبان/¹³⁹⁶ محل‌شــھادت:سوریه🕊 محل‌مزار:گلزار‌شہداے‌رشت 🌱 •• 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
💌آثار همنشینی با آدم‌های معنوی همنشینی با آدم‌های معنوی ،وجود انسان را سرشار از انرژی های مثبت می‌ڪند. انسان‌های با خدا اضطراب ندارند و دلگرم و سرگرم خدا هستند و آرامش می‌دهند....🌹 🦋 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
‌ بابک اعتقاد داشت که لازم نیست کارهایش را به کسی نشان دهد و لازم نیست دیگران بدانند چه کاری انجام میدهد. او رضایت مردم را نمیخواست را میخواست 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔹ارزش وقت بابک می‌گفت: من نباید اینقدر می‌خوابیدم ،نباید عمرمو از دست بدم. این جمله بابک بود وقتی یه روز خسته بود و تا ساعت ۱۰ خواب موند. 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
‌ 🔸خاطره🌿 تنها ۱۴روز با شهید بابک نوری هریس کار کردم اما در این ۱۴روزی که برای آموزش به ما معرفی شد از این جوان خیلی چیزها دیدم. از ویژگی بارز شهید نوری هریس ضریب هوشی بالایش بود،نیروی آموزشی زیاد داشتیم اما استعداد و ضریب هوشی بالای ایشون باعث متمایز شدن این شهید بزرگوار نسبت به سایر نیروها بود. بابک با یک بار توضیح دادن به طور کامل متوجه مطلب می شد، هوش و ذکاوتش به اندازه ای بود که در انتهای دوره آموزشی به عنوان سرگروه تیم اول تخصص خودشان انتخاب شد. هوش بسیار بالا، اخلاق خوش و صبر بابک بسیار قابل توجه بود، این ها نکات اصلی در انتخاب سرگروه نیروها برای اعزام به منطقه است که در مواقع بحرانی بهترین رفتار و تصمیم را بگیرند اما وقتی آقا بابک را به عنوان سرگروه انتخاب کردیم هیچ کس اعتراضی نکرد با اینکه سنش کمتر از بقیه بود و حتی در بین افراد آموزشی افراد دیگری بودند که تجربه حضور در جنگ ۸سال دفاع مقدس را داشتند. 🎙راوی:مجتبی نوروزی مسئول آموزش شهید بابک نوری 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
‌ 🔸خاطره ازشهید بابک نوری هریس🌷 بابک بسیار شوخ طبع و در حین آموزش بسیار جدی بود، در زمان آنتراک‌بسیار شوخ و خنده رو بود و نسبت به سنی که داشت و شیطنت های مقتضی این سن بسیار رفتار مناسب و سنجیده ای داشت. , یک روز برای آموزش حضور نداشتم، و جانشین خودم را برای برگزاری کلاس فرستادم، روز بعد جانشین آموزش گفت "بابک‌نوری دیروز در کلاس من را به چالش کشید و یک‌سوالی پرسید که من نتوانستم جواب بدهم"، دوست ما با وجود سابقه بالایی که داشت نتوانسته بود جواب بدهد. 🎙راوی:مجتبی نوروزی مسئول آموزش شهید بابک نوری 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔹خاطره🌿  چند سالی محل کار ما درگیر با گروه پژاک‌بود و یگان ما مأموریت مرزی داشت و کل ۲سال سربازی شهید نوری در منطقه مرزی بود. آقا بابک‌ جزو سربازان وظیفه ای بود که در منطقه مرزی خدمت کرد، این مناطق شرایط خاص خود را دارد و موقعیتی بود که هر لحظه امکان حرکتی از جانب گروه تروریستی پژاک‌ وجود داشت شرایط هم طوری است که سرباز را می سازد و موضوع یک نگهبانی ساده داخل پاسگاه نیست. هوش و اخلاق آقا بابک در طول ۲سال تایید شده بود و به نوعی آب دیده شده بود، بابک بسیجی فعالی بود که دوران سربازی اش را هم در منطقه مرزی شمالغرب کشور گذرانده بود. دوران سربازی آقابابک‌ مصادف با درگیری های سوریه بود و بارها درخواست داده بود به سوریه اعزام شود اما چون امکان اعزام سرباز وجود ندارد درخواستش رد شده بود و مسئولین گفته بودند صبر کند تا بعد از سربازی به عنوان بسیجی داوطلب به عنوان مستشار اعزام‌شود. 🎙راوی:مجتبی نوروزی مسئول آموزش شهید بابک نوری 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
‌🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ‌ 🍃به تو حسادت میکنند ، تو مکن. ‌ 🍃تو را تکذیب میکنند ، آرام باش. ‌ 🍃تو را می‌ستایند ، فریب مخور. ‌ 🍃تو را نکوهش میکنند ، شکوه مکن. 🍃مردم ‌از تو بد میگویند ، اندوهگین مشو. ‌ 🍃همه مردم تو را نیک میخوانند ، مسرور مباش...🖐🏼 ✅آنگاه از ما خواهی بود❤️ . 🍃حدیثی بود که همیشه در قلب من وجود داشت ( از امام پنجم )✨✨✨✨✨✨✨✨ 📝بخشی از وصیتنامه 🍃 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
⚘﷽⚘ 🍒☘ میخواستیم‌بابک‌واذیت‌کنیم😆 هم‌تو‌غـذاش‌هم‌تو‌ نوشابش‌ و‌پـر‌فـلفل‌🌶کردیم‌‌ غذارو‌خورد‌ دیـد‌ تنده‌ میـخواست‌ تحمل‌کنه‌ بـزور‌ با نوشابه‌بخوره.🥤😂 نمیدونست‌تو نوشابش‌ هـم‌فلفل‌داره‌ نوشابه‌‌ روسر‌‌کشید‌ یهو‌ ریخت‌بیرون‌😰 قیافش‌‌ دراون‌‌‌ لحـظه‌ خیلی‌ خـنده‌دار‌شده‌ بـود‌ همه‌ما‌ترکیدیم‌‌ از‌خنده‌ 🤣خودشم میـخندید‌😁😂 وبابک‌ هیچوقت‌ این‌کارمونو‌ تلافی‌نکرد✋❤️ 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔸خاطره زیبا 🍃 از 🌷 بابک جوانی مومن و اهل مطالعه بود. این را زمانی متوجه شدم که با او رابطه ی دوستانه ایی آغاز کردم. ابتدای این رابطه از زمان خدمت وظیفه عمومی بود یعنی درست زمانی که ما سرباز یک یگان خدمتی بودیم. در برخورد اول بابک را با آنچه که در ظاهرش بود سنجیدم، شهید جوان ما از ظاهری آراسته و رویی خندان که قلب هر مخاطبی را مجذوب می‌کرد برخوردار بود تا آنجایی که فرماندهان همیشه از او به نیکی یاد می‌کنند ضمن این که یگان خدمتی ما مشترک، اما منطقه مکانی ما متفاوت بود و بابک هفته ای یک شب در محل خدمتش به صورت ۲۴ ساعت باید آماده باش می‌بود. یک روز ما ازسمت واحد خود به ماموریت اعزام شدیم و به علت طولانی شدن زمان آن که با یک شب زمستانی سرد همزمان شده بود مجبور شدیم که هنگام برگشت از ماموریت به علت نماز و گرسنگی به یگان خدمتی بابک برویم.🍃 به پادگان رسیدیم و پس از پارک کردن ماشین به سمت ساختمان رفتیم و چندین بار در زدیم، طبق معمول باید یک سرباز، در ساختمان، را باز می‌کرد اما انگار کسی نبود.😐 بعد از ده دقیقه دیدیم صدای پا می آید و یک نفر در را باز کرد. بابک آن شب نگهبان بود با خشم گفتیم بابا کجا بودی آخه یخ کردیم پشت در😡، لبخندی زد😊 و ما را به داخل ساختمان راهنمایی کرد. وارد اتاقش که شدیم با سجاده ای رو به رو شدیم که به سمت قبله و روی آن کلام الله مجید و زیارت عاشورا بود، تعجب کردم 😳گفتم بابک نماز می خوندی؟ با خنده گفت همینجوری میگن.😁 یک نگاهی که به روی تختش انداختیم با 📚کتاب های مذهبی و درسی زیادی رو به رو شدیم ،من هم از سر کنجکاوی در حال ورق زدن آن کتاب ها بودم که احساس کردم بابک نیست، بعد از چند دقیقه با سفره، نان و مقداری غذا آمد🥖🥘، گفت شما خیلی خسته اید تا یکم شام می خورید منم نمازم را تمام می کنم.📿 ما به خوردن شام مشغول شدیم و بابک هم به ما ملحق شد اما شام نمی‌خورد می گفت شما بخورید من میلی ندارم و دیرتر شام می خورم تا آنجایی که مثل پروانه🦋 دور ما می‌چرخید و پذیرایی می کرد❤️ خلاصه شام که تمام شد نماز را خواندیم و آماده ی رفتن به ادامه مسیر که چشممان به آشپزخانه افتاد و با خنده گفتیم: کلک خان برای خودت چی کنار گذاشتی که شام نمی خوری😜 بابک خنده ی آرامی کرد☺️ و می خواست مانع رفتن ما به آشپزخانه شود. ما هم که اصرار او را دیدیم بیشتر برای رفتن به آشپزخانه تحریک می شدیم.🤔😝 خلاصه نتوانست جلوی مارا بگیرد و ما وارد شدم و دیدیم که در آشپزخانه و کابینت چیزی نیست 😟در یخچال را باز کردیم و چیزی جز بطری آب نیافتیم 😕نگاهم به سمت بابک رفت که کمی گونه و گوشهایش سرخ شده بود و خنده‌هاش رو از ما می دزدید.🙃☺️ این جا بود که متوجه شدیم بابک همان شام را که سهمیه خودش بود برای ما حاضر کرده است. 🥺❤️ اکنون که به صورت ناخودآگاه اشک در چشمانم جاریست تاریخ ۲۸ آبان ماه است و چندینساعتی نیست که خبر شهادتش را شنیده ایم💔🌷 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. من از ریشـــہ‌ خشـک و زردمـ🍂 خــودم‌ را بۍ تـــو‌ گـم‌ کـردمـ🥀 کمـک کـن بـایـد بـرگــردمـ…✨ 🌷🌱 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐 فرا رسیدن سالروز ولادت حضرت علی اکبر علیه السلام و مبارک باد💐 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
‌ امام خامنه‌ای: 🌹 همین الان ڪسانے در دنیا هستند ڪه با شهدا اُنــس بیشترے دارند ، در مشڪلات زندگے متوسّل بہ شهدا مےشوند و شهدا جواب مےدهند . اُنس با شهدا را امروز تجربہ ڪن با شهدا ڪه انس داشتہ باشے ، یڪ قدم بہ خدا نزدیڪ ترے... 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🌿 🎙دوست‌شهید: ‌ یک‌بار فرمانده‌ ،سر بابک‌ فریاد زد‌🗣همه‌ماناراحت‌شدیم‌😓 خواستیم‌ جوابش‌ رابدیم‌ که‌ بابک‌ گفت‌:من‌ ازش‌ گذشتم🙃🖐🏽 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
‌ وقتی برای اولین بار از مدافع حرم شدنش با من صحبت کرد، گریه کردم. به من گفت: مادر گریه نکن، دوست دارم بروم، قوی هستم، هیچ اتفاقی برای من نمی‌افتد، نگران نباش. گفت: مادر دیگرم ،حضرت زینب(س) در سوریه است، من باید بروم و راه را برای زیارت شما باز کنم. بعد من را بوسید😘 و بارها در آغوش گرفت و گفت: گریه نکن مادر، بخند تا من راحت‌تر بتوانم بروم. ❤️ 🎙راوی: مادر شهید 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
‌ برادرش برای اینکه بابک را از فضای دفاع از حرم دور کند، پیشنهاد ادامه تحصیل در آلمان را به او داد. برادرش به بابک گفت: تو سوریه نرو، برو آلمان یا هر جایی که خودت دوست داری، هر جا بخواهی بروی من تو را راهی می‌کنم، اما بابک دل به هیچ یک از این وعده‌ها خوش نکرد. وقتی می‌گفتیم نرو می‌گفت: من باید بروم اگر من نروم کی باید برود . باید بروم تا شماها در امنیت باشید. خواب‌هایی از خانم حضرت زینب(س) دیده بود اما هیچ‌گاه برایمان آن خواب‌ها را تعریف نکرد ، خواب‌هایی که با شهادتش تعبیر شد. 🎙راوی:پدر شهید 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
‌ زمزمه رفتن بابک به سوریه را از زبان دوستانش شنیدم و متوجه شدم که برای اعزام آماده شده است. می‌دانستم پسرم منتظر فرصتی است که عازم سوریه شود، اما قبولی‌اش در کارشناسی‌ارشد رشته حقوق این تصور را در ذهن من ایجاد کرد که بابک از رفتن منصرف شده و به فکر ادامه تحصیل است. بابک همدم من بود . قول داده بود من را به آرزویم برساند چون می‌دانست به رشته حقوق علاقه دارم آن رشته را انتخاب کرد. بابک رشته روانپزشکی قبول شده بود، اما به خاطر علاقه من به حقوق بدون اینکه به من بگوید، انصراف داد. سال بعد در کنکور شرکت و در رشته حقوق پذیرفته شد. وقتی نتیجه کنکور اعلام شد، آمد من را بغل کرد و گفت: بابا حقوق قبول شدم. من تو را به آرزوهایت می‌رسانم.او به طور کامل هم به زبان عربی و انگلیسی تسلط داشت . 🎙راوی :پدر شهید 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
「﷽」 💌فرازی از وصیتنامه شهید: خدایا همیشه خواستم به چیزهایی که از آنها آگاه هستم عمل کنم ولی در این دنیای فانی بقدری غرق گناه و آلودگی بودم که نمیدانم لیاقت قرب به خداوند را دارم یا نه؟ خدایا گناه های من را ببخش ، اشتباهاتم را در رحمت و مغفرت خودت ببخش و تا وقتی که مرا نبخشیدی از این دنیا مبر. تا وقتی که راهم راه حق هست مرا بمیران. خدایا کمکم کن تا در راه تو قدم بردارم و در راه تو جان بدهم 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR