🔻ابراهیم در بین بچهها به عنوان یک تخریبچی باصفا و ماهر شناخته میشد. همه از لحظاتی کار کردن کنار ابراهیم لذت میبردند، چون امکان نداشت که کسی کنار او کار کند و به تجربه و علم و میزان ظرافت و دقتی که در کار داشت اضافه نشود. برای همین خیلیها هستند که کنار اساتید آموزش میبینند اما نزدیک برخی نشستن را هم افتخار میدانند. یکی از کسانی که سایر بچهها و جوانترها دوست داشتند حتی برای لحظاتی و حتی برای یک نوبت در کار تخریب در کنار او تجربه کسب کنند همین آقا ابراهیم بود. چون در کارش به تمام معنا کاربلد بود...🌹
◀️(شهید ابراهیم خلیلی به نقل از همرزمش)
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
⚫️با اینکه از سفر قبلیاش به سوریه در دفاع از حرم تازه برگشته بود اما وقتی صحبت کردیم میگفت آنجا حضور بیشتری نیاز هست و بلافاصله کارهایش را جمع و جور کرد و مجدد برگشت. بچههای دیگر تخریب چی هم آنجا بودند اما حضور ابراهیم در حقیقت یک رده تکمیلی بر حضور همه بچهها بود .
◀️(شهید ابراهیم خلیلی به نقل از همرزمش)
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
✔️ابراهیم کسی بود که چندین سال است که با او رفت و آمد داریم اما حالا میفهمیم هنوز او را درست نشناختهایم و اکثر قریب به اتفاق ما اطرافیان تا دو روز پیش اصلا نمیدانستیم که او فرزند شهید است...🖐🏼'
◀️(شهید مدافع حرم ابراهیم خلیلی به نقل از همرزمش)
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔰(بخشی از وصیتنامه شهید مدافع حرم ابراهیم خلیلی)
⚪️ سفارش میکنم به نماز خصوصاً نماز اول وقت و بعد به احیای امر به معروف و نهی از منکر که موجب سلامت و رشد معنوی جامعه است و همه خواهران دینی خود را سفارش به رعایت حجاب و عفاف و حیا مینمایم، که اگر این امر در جامعه رعایت شود بسیاری از مشکلات معنوی جامعه حل خواهد شد و در اثر رعایت این امر الهی موجبات خوشنودی و رضای امام زمان(عج الله تعالی) فراهم و موجبات خشم شیاطین فراهم میشود و نتیجه آن رحمت و برکات الهی بر جامعه اسلامی خواهد بود...
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
⚪️ دستنوشتهای زیبا و احساسی از شهید مدافع حرم ابراهیم خلیلی پیش از شھادت :
🔻هرچه فکر کردم چه بنویسم چیزی به ذهنم نرسید جز اینکه همهی آمد و رفت ما به اجازه و با نظر خاص حضرت زینب سلامالله است. در ایامی که به شدت مریض شده بودم بعد از مرخصی از بیمارستان، فکرم خیلی مشغول مردم و گرفتاریشان بود خصوصا وقتی میشنیدم اتفاق و حوادثی بر اثر انفجارات مواد ناریه برای آنها پیش میآید قلبم درد میگرفت. آمدم جلوی مطالب نوشته شده روی دیوار، یک مطلب از شهید بزرگوار برونسی نوشته بود که موقع حمل و جابجایی مهمات حضرت زینب (سلام الله علیها) را زیارت کرد و خانم به ایشان گفته بود شما که اینجا برای من آمدهاید من باید به شما کمک کنم، ناخواسته به گریه افتادم و چه گریهای، به هق هق! گفتم خانم نظری کن این مردم چشم امیدشان به من حقیر است، کمکم کن زود خوب شوم و دوباره توفیق خدمت به این مردم مظلوم را پیدا کنم، خدا شاهد است از همان شب حالم رو به بهبودی و عافیت شد و توان رفته برگشت و این یقیناً از عنایت بیبی حضرت زینب سلامالله بود...
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
📸تصویری از استقبال مردم از شهید مدافع حرم ابراهیم خلیلی
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
⚪️موقـعیت مـزار شهید ابراهیم خلیلی در گـلزار شـهدا تهران
قـطعـه : ۲۶
ردیـف : ۶۱
شـماره : ۱۶
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
پاسدارِ آقا نمے ماند
تا ظهـور را ببینـد ...
#شهـید مے شود
تا ظهـور نزدیڪ شود ...
" اللّٰھُـم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْــ "
#شهید #ابراهیم_خلیلی
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
●🧬☘●
✨استاد پناهیاݩ:
❌نباید منتظر شرایط خوب و مساعد باشیم
تا به اصلاح نفس بپردازیمــ..☘️
📝 و برنامه های زندگی خود را
در جهت تقربــــــ به خدا مرتبــــ ڪنیمــــ..📄
این یک فریبــــ استــــ ڪه انسان ،
برنامه ریزی و اقدامات منظم خود🖇
🦋برای تقربــــــ و اصلاح نفس را
به شرایط خوبے موڪول ڪند..🌿
🥀که هرگز پیش نمی آید.
زندگی حضور در همین"به هم ریختگی"هاستــــ...🌱
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔴گذرتان به بهشت زهرا تهران افتاد حتماً بر سر مزار این دوقلوهای شهید بروید! برادران دو قلوی شهیدی که هیچگاه مادر و پدری زائر مزارشان نبوده است!!
🌹بخوانید قصه مظلومانه برادران دو قلو شهید دفاع مقدس از شیرخوارگاه تا آسمان شهیدان ثابت و ثاقب شهابی نشاط.
⚪️نوجوانهایی که سال ۶۱ امدادگران خستگیناپذیر گردان سلمان بودند. عملیات مسلم ابن عقیل در منطقه سومار اولینباری بود که آنها پا به جبهه گذاشته بودند. همرزمان این دو شهید میگویند وقتی نامه به خط مقدم میآمد، معمولاً ثابت و ثاقب غیبشان میزد! یکبار یکی از رزمندگان متوجه شد وقتی همه گرم نامه خواندن هستند و خبر سلامتی خانواده و عکسهایشان را با وجد نگاه میکنند، دوقولوها دست در گردن هم در کنج سنگر، گریه میکنند.
⚫️بعدها که موضوع را جویا شدم، فهمیدم آنها بیسرپرست هستند و هر بار دلشان میشکند که کسی آنسوی جبهه چشم انتظارشان نیست. عکسهای کودکی و زنبیل قرمزی که در آن سر راه گذاشته شدهاند را بغل کرده گریه میکنند.
⚫️چندی بعد ثاقب در مجتمع نگهداری خودش به دلیل مجروحیت دعوت حق را لبیک گفته و ثابت نیز بعد از چند سال تحمل مجروحیت از استنشاق گازهای شیمیایی به نزد برادر میشتابد و او نیز شهد شهادت را مینوشد.
⚫️روزی شخصی ثاقب و ثابت را پشت به یکدیگر داخل آن زنبیل کوچک قرمز رنگ گذاشته بود و زیر شرشر باران کنار درب ورودی بهزیستی رهایشان کرده بود. حال درد نان بود یا درد جان،کسی نمیدانست.
💔از آن پس بود که آن زنبیل کوچک شد تنها یادگاری از مادر ندیدهشان.
✔️ثاقب و ثابت سالها از کرمانشاه و غرب کشور گرفته تا اهواز و خرمشهر، به هر کجا که اعزام میشدند، در درون ساکشان اعلامیههایی را به همراه داشتند که عکسی از دوران کودکیشان به همراه دست نوشتهای بود که به در ودیوار شهرها میچسبانیدند:
🔻"مادر، پدر! از آن روز که ما را تنها در کنار خیابان رها کردید و رفتید سالها میگذرد. حال امروز دیگر ما برای خودمان مردی شدهایم ولی همچنان مشتاق و محتاج دیدار شماییم..."
🔻اما هیچگاه روزی فرا نرسید که قاب عکسی باشد و عکسی از ثاقب و ثابت وخانوادهشان در کنار یکدیگر.
🔻آنچه که امروز از ثاقب و ثابت شهابی نشاط باقی است، ۲ قبر مشکی رنگ شبیه به هم و در کنار هم در قطعه ۵۰ گلزار شهدای بهشت زهرا(س) است.
🔻اگر گذارمان به گلزار شهدای بهشت زهرا افتاد، جایی ما بین قبور قطعه ۵۰، ردیف ۶۷، شماره ۱۹ وردیف ۶۶ شماره ۱۹، دو برادر شهیدی آرام کنار یکدیگر خفته اند که شبهای جمعه، هیچگاه مادر و پدرشان زائر مزارشان نبود.
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
[.♥️.]
سعےڪنید سڪوتشما
بیشتر از حࢪفزدن باشد🌿
هࢪ حࢪفے ࢪا ڪه مےخواهید بزنید
فڪࢪ ڪنید ڪه آیا ضࢪوࢪۍ هست یا نه؟
هیچ وقت بیدلیل حࢪف نزنید.••
شـهید مُحـمدهادے ذوالفقاری🕊
شهیدے ڪه شهادت امام هادیعلیهالسلام
به دنیا آمد ودر شهر امام هادے علیهالسلامسامرا شھید شد"🍁...!
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
مےگفت :
؛ منزشتام !' اگہشھیدبشمهیچکس برامکارۍنمےڪنه! 💔 تویھپوستربرامبزن معروفبشموخندید … اینرایڪےاز دوستانهاد؎عزیزازاوروایتڪرده است . . 💔
واینتصویرهمانطرحسفارشاوستو چہشیریناستاینلبخند :)
[وجوهیومذمسفرةضاحڪةمستبشرة !
چهرههایـےدرآنروزگشادهونورانےو خندانومسروراست . .]
🌱سورهمبارڪہعبس•38؛39
#شھیدمدافعحرممحمدهادےذوالفقارے
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
#آقامحمدهادے میگفت:
وقتے انسانے کارهايش را براے خدا و پنهانے انجام دهد ؛ خداوند درهميـندنيا آنرا آشکارميکند :) 🌱
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
خیلےرویِ آقاحسـٰاسبودیكباربهاو گفتم اگرشعاریضدحکومترویِدیوارهسٺوما برویموحذفشکنیم ❗️
چهسودیدارد ؛ چرا اینهمہوقتمیگذارۍتاشعارپاكکنی ؟!
اینهمهپاکمےکنی ؛ خوبدوبارهمی نویسند ❗️😐
💛گفت : نه! منآنقدࢪپاکمےکنمتادیگر ننوسیند … 🖐🏼.
📿اینازاخلاقیاتےاستکهشایددرخیلی از بچهـهایانقلابــےهمنباشد❌👌🏼
#شھیدمدافعحرممحمدهادےذوالفقارے
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
هدایت شده از 『شھدایِظھور🇵🇸🇮🇷』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پنجشنبھ ها بہ یــاد سردارشھیــدحاجقاسمسلیمانے♥️
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 کلیپ | حاج قاسم سلیمانی: مسجد هم تربیت مدافع فرهنگی میکند، هم تربیت برای ایثار و فداکاری میکند...
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
📸 تصویری از حاج قاسم سلیمانی در حال مطالعه کتاب « اَز راست نفر سوم»؛ زندگینامه شهید حمید قلنبر
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔰 معرفت دشمن به انقلاب از معرفت ما بیشتر است
🔺حاج قاسم سلیمانی: تصورم این است که من گوینده و شمای شنونده معرفت مان نسبت به انقلاب، از دشمنان مان کمتر است. ما شناخت حقیقی از انقلاب را در تلاش دشمن حس میکنیم. ببینید سی و چند سال این حجم تلاش از جنگ تا تحریم تا موضوعات مختلف دیگر نشـان از عظمت انقلاب دارد و نشـان می دهد انقلاب یک شیء بسیار با ارزشی است که دشمن این همه تلاش می کند تا آن را از خاصیت بیندازد...
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
⚫️داستانی بسیار جالب و هیجان انگیزدرباره سردار شهید حاج قاسم سلیمانی👇👇👇
✈️ *حاج قاسم.....*
*مهندس پرواز....*
🌹 *خاطره ای زیبا از خلبان هواپیمای ایرباس درباره شهید حاج قاسم سلیمانی*
🔶خرداد سال ۹۲ قرار بود با هفت تُن بار ممنوعه به سمت دمشق پرواز کنیم. علاوه بر بار، تقریباً ۲۰۰ مسافر هم داشتیم که حاج قاسم یکیشان بود. حاجی مرا از نزدیک و به اسم میشناخت. طبق معمول وارد هواپیما که شد اول سراغ گرفت خلبان پرواز کیه؟ گفتند اسداللهی. صدای حاج قاسم را که گفت "امیر" شنیدم و پشت بندش دَرِ کابین خلبان باز شد و خودش در چارچوب در جاگرفت. مثل همه پروازهای قبلی آمد داخل کابین و کنارم نشست. زمان پرواز تا دمشق تقریباً دو ساعت و نیم بود. این زمان هر چند کوتاه بود ولی برای من فرصت مغتنمی بود که همراه و هم صحبتش باشم. تقریباً ۷۰ ، ۸۰ مایل مانده به خاک عراق قبل از اینکه وارد آسمان عراق شویم باید از برج مراقبت فرودگاه بغداد اجازه عبور میگرفتیم.
اگر اجازه میداد اوج می گرفتیم و بعد از گذشتن از آسمان عراق بدون مشکل وارد سوریه می شدیم. گاهی هم که اجازه نمی دادند ناگزیر باید در فرودگاه بغداد فرود میآمدیم و بار هواپیما چک می شد و دوباره بلند میشدیم. اگر هم بارمان مثل همین دفعه ممنوع بود اجازه عبور نمی گرفتیم از همان مسیر به تهران بر می گشتیم. آن روز طبق روال اجازه عبور خواستم، برج مراقبت به ما مجوز داد و گفت به ارتفاع ۳۵ هزار پا اوج گیری کنم. با توجه به بار همراهمان نفس راحتی کشیدم و اوج گرفتم. نزدیک بغداد که رسیدیم، برج مراقبت دوباره پیام داد. عجیب بود! از من میخواست هواپیما را در فرودگاه بغداد بنشانم. با توجه به اینکه قبلا اجازه عبور داده بودند شرایط به نظرم غیر عادی آمد. مخصوصاً اینکه کنترل فرودگاه دست نیروهای آمریکایی بود. گفتم:" با توجه به حجم بارم امکان فرود ندارم. هنگام فرود چرخهای هواپیما تحمل این بار را ندارد. مسیرم را به سمت تهران تغییر می دهم." به نظرم دلیل کاملاً منطقی و البته قانونی بود اما در کمال تعجب مسئول مراقبت برج خیلی خونسرد پاسخ داد: نه اجازه بازگشت ندارید در غیر اینصورت هواپیما را می زنیم!
🔶من جدای از هفت تُن بار، حجم بنزین هواپیما را که تا دمشق در نظر گرفته شده بود محاسبه کرده بودم تا به دمشق برسیم بنزین می سوخت و بار هواپیما سبک تر می شد. تقریباً یک ربع با برج مراقبت کلنجار رفتم، اما فایده نداشت. بی توجه به شرایط من فقط حرف خودش را می زد. آخرش گفت: آنقدر در آسمان بغداد دور بزن تا حجم باک بنزین هواپیما سبک شود. حاج قاسم آرام کنار من نشسته بود و شاهد این دعوای لفظی بود.
گفتم: حاج آقا الان من میتونم دو تا کار بکنم، یا بی توجه به اینها برگردم که با توجه به تهدیدشان ممکنه ما رو بزنن، یا اینکه به خواسته شان عمل کنم. حاج قاسم گفت: کار دیگه ای نمیتونی بکنی؟ گفتم: نه.
گفت: پس بشین! آقای رحیمی مهندس پروازمان بین مسافرها بود، صدایش کردم. داخل کابین گفتم؛ لباس هات رو در بیار. به حاج قاسم هم گفتم: حاج آقا لطفاً شما هم لباس هاتون رو در بیارید. حاج قاسم بی چون و چرا کاری که خواستم انجام داد. او لباس های مهندس فنی را پوشید و رحیمی لباس های حاج قاسم را. یک کلاه و یک عینک هم به حاجی دادم.
از زمین تا آسمان تغییر کرد و حالا به هر کسی شبیه بود الا حاج قاسم. رحیمی را فرستادم بین مسافرها بنشیند و بعد هم به مسافرها اعلام کردم: برای مدت کوتاهی جهت برخی هماهنگی های محلی در فرودگاه بغداد توقف خواهیم کرد. روی باند فرودگاه بغداد به زمین نشستیم. ما را بردند به سمت "جت وی" که خرطومی را به هواپیما می چسبانند. نیم ساعت منتظر بودیم، ولی خبری نشد. اصلاً سراغ ما نیامدند. هر چه هم تماس می گرفتم می گفتند صبر کنید...
بالاخره خودشان خرطومی را جدا کردند و گفتند استارت بزن و برو عقب و موتورها را روشن کن و دنبال ماشین مخصوص حرکت کن. هرکاری گفتند انجام دادم. کم کم از محوطه عادی فرودگاه خارج شدیم، ما را بردند انتهای باند فرودگاه جایی که تا به حال نرفته بودم و از نزدیک ندیده بودم. موتورها را که خاموش کردم، پله را چسباندند. کمی که شرایط را بالا و پایین کردم به این نتیجه رسیدم که در پِیِ حاج قاسم آمده اند. به حاجی هم گفتم، رفتارش خیلی عادی و طبیعی بود. نگاهم کرد و گفت: تا ببینیم چه میشه.
به امیر حسین وزیری که کمک خلبان پرواز بود گفتم: امیرحسین! حاجی مهندس پرواز و سر جاش نشسته! تو هم کمک خلبانی و منم خلبان پرواز. من که رفتم، دَرِ کابین رو از پشت قفل کن. بعد هم با تاکید بیشتر بهش گفتم: این "در" تحت هیچ شرایطی باز نمی شه، مگه اینکه خودم با تو تماس بگیرم.
🔶از کابین بیرون آمدم. نگاهم روی باند چرخید. سه دستگاه ماشین شورلت ون،بہسمتمامیآمدند. دو تایشان، آرم سازمان اف بی آی آمریکا را داشتند و یکیشان آرم استخبارات عراق را. شانزده، هفدهآمریکایی و عراقی از ماشین ها پیادهشدند و پلههارابالا آمدند و توی پاگرد ایستادند
برایشان آب میوه ریختم و سر حرف را باز کردم. به زبان انگلیسی کلی تملق شان راگفتم و شوخی کردم و خنداندمشان تا فقط حواسشان را از سمت کابین پرت کنم.
سه چهارنفرشان که دوربین های بزرگ فیلمبرداری داشتند وارد هواپیما شدند. توی هر راهرو هواپیما دو تا دوربین مستقر کردند. بعد هم یکی یکی لنز دوربین را روی صورت مسافرهازوم می کردند. رفتارشان عادی نبود. به نظرم داشتند چهره ی مسافران پرواز را اسکن می کردند و با چهرهای که از حاج قاسم داشتند تطبیق می دادند. این کارها یک ربع، بیست دقیقه ای طول کشید و خواست خدا بود که فکرشان به کابین خلبان نرسید. آمریکایی ها دست از پا درازتر رفتند و عراقیها ماندند.
تا اینکه گفتند : زود در "کارگو" را باز کن تا بار رو چک کنیم. نفسم بند آمد. خیالم از حاج قاسم تا حدودی راحت شده بود، اما با این بار ممنوعه چه کار باید می کردم؟! این را که دیگر نمی شد قایم یا استتارکرد. مانده بودم چطور رحیمی را بفرستم کارگو را باز کند؟ این جزو وظایف مهندس فنی پرواز بود، اما رحیمی که لباس شخصی تنش بود هم مثل بید می لرزید، منم بلد نبودم. دیدم چارهای برایم نمانده، خودم همراهشان رفتم. از پله ها بالا رفتم و از روی دستورالعملی که روی در کارگو نوشته بود در را با زحمت و دلهره باز کردم. یکی شان با من آمد یک جعبه را نشان داد و گفت: این جعبه رو باز کن... سعی کردم اصلا نگاهش نکنم. قلبم خیلی واضح توی شقیقه هایم می زد. حس میکردم رنگ به رویم نمانده. دست بردم به سمت جیب شلوارم، کیف پولم را بیرون کشیدم و درش را باز کردم و دلارهای داخلش را مقابل چشمش گرفتم. لبخند محوی روی لبش آمد و چشمکی حواله ام کرد. نمیدانم چند تا اسکناس بود همه را کف دستش گذاشتم، او هم چند عکس گرفت و گفت بریم...
🔶روی باند فرودگاه دمشق که نشستیم، هوا گرگ و میش بود.حاجی رو به من گفت: امیر پیاده شو. پیاده شدم و همراهش سوار ماشینی که دنبالش آمده بود شدیم. رفتیم مقرشان توی فرودگاه. وقت نماز بود. نمازمان را که خواندیم گفت: کاری که بامن کردی کی یادت داده؟ گفتم: حاج آقا من ۶۰ ماه توی جنگ بوده ام این جورکارها رو خودم از برم...
قد من کمی از حاجی بلندتر بود، گفت: سرت رو بیار پایین. پیشانی ام را بوسید و گفت: اگرمن رئیس جمهور بودم مدال افتخار گردنت می انداختم. گفتم: حاج آقا اگه با اون لباس میگرفتنتون قبل از اینکه بیان سراغ شما، اول حساب من رو میرسیدند، اما من آرزو کردم پیشمرگ شما باشم...
تبسم مهربانی کرد و اشک از گوشه ی گونه هاش پایین افتاد.
👨✈️راوی: کاپیتان امیر اسداللهی ، خلبان هواپیمای ایرباس شرکت هواپیمایی ماهان...
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
Γ📲🍃
#استوری
[حاجقاسم♥️🍃]
یٰادَت تٰا اَبَد دَر قَلْبَم بٰاقیسْت•♡
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
هدایت شده از 『شھدایِظھور🇵🇸🇮🇷』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞'نمآهنگآهایکوهِغیرت ...
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR