eitaa logo
『شھدای‌ِظھور🇵🇸🇮🇷』
8.3هزار دنبال‌کننده
10هزار عکس
5.4هزار ویدیو
24 فایل
〖مامدعیان‌صف‌اول‌بودیم . . ازآخرمجلــس‌شھــدا راچیدنــد :)💔〗 -- ارتباط با خادم : @HOSEIN_561 💛کپــے: صدقه‌جاریست . . . (: 🔴ناشناس : https://eitaa.com/joinchat/876019840C60f081def8
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📸 سپهبد قاسم سلیمانی: خدایا شکرگزارم که مرا در مسیر حکیم امروز اسلام، خامنه‌ای عزیز قرار دادی 🔸بخشی از وصیت‌نامه سپهبد قاسم سلیمانی 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴مـثـل آقـای خامنـه‌ای پیـدا نمی‌کـنید 🔺توصیف رهبر انقلاب در بیان (ره) 🔹به مناسبت انتخاب آیت‌الله خامنه‌ای به رهبری انقلاب اسلامی ایران 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺ما همان نسل جوانيم که ثابت کرديم در ره عشق جگر دار تر از صد مرديم 🌺هر زمان بوی خمينی به سر افتد ما را دور سيد علی خامنه ای ميگرديم 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🌸 علیه السلام 🌸 📝هرگاه می خواهی دعایت به عرش برسد و مستجاب گردد ، اول در حق پدر و مادرت دعا کن . 📚بحار الانوار ج‌ ۶۱ ص‌ ۳۸۱ 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
♦️هيچ ورزشى براى قلب، بهتر از خم شدن و گرفتن دست پدر و مادر نیست... 🌷 آیت الله فاطمي نيا : ✍ مساله ي والدين شوخي نيست! ممكن است يك پرخاش به مادر، انسان را صد سال عقب بيندازد و بركات را ببرد! اگر كوتاهي كرده ايد ، تا دير نشده است جبران كنيد. اگر در قيد حيات هستند دلشان را به دست اوريد و به ايشان خدمت كنيد و اگر هم به رحمت خدا رفته اند ، براي آنها استغفار كنيد. 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
سیمای تـو . . . سجادهِ عشق است و دلِ من ؛ با اشک وضو بسته و هردَم به است 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔰مقام معظم رهبری: کار کردن در یک کارگاه علمی، کارگاه آموزشی، مرکز تحقیقات، فلان کلاس درس و فلان دانشگاه، هیچ منافاتی با این ندارد که انسان نمازش را اول وقت، با توجه و با احساس حضور در مقابل خداوند بجا آورد. ۱۳۸۵/۰۶/۲۵ 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
ثواب تمام عباداتم را با شما عوض می‌کنم! 🔸امام خمینی(ره) به دختر من که از شیطنت بچه خود گله می‌کرد، می‌گفتند: «من حاضرم ثوابی را که تو از تحمل شیطنت حسین می‌بری با ثواب تمام عبادات خودم عوض کنم.» 📚 منبع: کتاب پابه‌پای آفتاب 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🌹 امام‌ خمینی بر سر مزار طیب: طیب، تو که عاقبت به خیر شدی؛ دعاکن خمینی هم مثل تو عاقبت به خیر شود 📔کتاب طیب ص۱۸۷ 🌹شادی روحش الفاتحه مع الصلوات 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔰 تنها موردی که امام خمینی از دستور پزشک سرپیچی کرد 🔹آیت‌الله شیخ مرتضی بنی‌فضل از شاگردان قدیمی امام خمینی می گوید: حضرت امام با این که یک شخصیت بزرگ و بى‌نظیر جهانى بود و در علوم فقه، اصول، رجال، درایه، منطق، فلسفه، تفسیر، عرفان و شعر سرآمد دوران بود و از همه مهم‌تر به عنوان رهبر یک انقلاب جهانى به شمار مى‌آمد، با همه این عظمت در علوم و مسائلى که به آن آشنایى نداشت از متخصصان آن تبعیت مى‌کرد. 🔹از آقاى حاج شیخ محمدحسن رحیمیان، که یکى از اعضاى بیت حضرت امام بود و مدت زیادى با معظم‌له از نزدیک ارتباط داشت، شنیدم که امام نسبت به دستورات و توصیه‌هاى پزشکان، متعبد محض بود. وقتى پزشکان دستوراتى مى‌دادند آن را براى خود واجب و لازم مى‌دانست و مو به مو عمل مى‌کرد و مى‌فرمود: تشخیص دکتر چنین است، باید همین طور هم عمل شود. 🔹آقاى رحیمیان مى‌گفت: در طول زندگى روش امام همین بود. فقط در یک مورد خلاف آن دیده شد و امام از دستور پزشکى امتناع کرد. در روزهاى آخر کسالت امام که منجر به رحلت معظم‌له شد، پاهاى حضرت امام پوست مى‌انداخت. پزشک گفته بود در طشتى مقدارى شیر بریزید و پاهاى امام را در داخل شیر قرار دهید و بعد با صابون و لیف بشویید که این پوست‌ها برطرف شود. وقتى با امام در میان گذاشته شد فرمود: «دیگر این کار را نمى‌توانم انجام بدهم. شیر نعمت خداست. نعمت خدا را نمى‌توانم اینگونه ضایع کنم و کم احترامى کنم» و این کار را نکرد. 📚منبع: خاطرات آیت‌الله شیخ مرتضی بنی‌فضل؛ مرکز اسناد انقلاب اسلامی 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
تڪلیف ماها را؛ حضرت سیدالشهداء معلوم کردہ است در میدان جنگ از قِلّت عدد نترسید از شهـادت نترسید ... « امام روح الله » 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
عشقند، عاشقانی که پلاکشان را از گردنشان کندندتا گمنام بمانند اما عکس امامشان را از سینه نکندند.. صَلی اَللهُ عَلیکْ یا اباعبدلله (علیه السلام ) 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
آنانکه معنای ولایت را نمی‌دانند در کار ما سخت درمانده‌اند. "شهید آوینی" 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
⭕️نشانه دین‌داری مردم یا بی‌دینی؟! 🔰اشاره رهبر انقلاب به سرود فراگیر شده "سلام فرمانده" اظهار ارادت مردم به حضرت بقیة الله ارواحنا فداه نشانه گرایش آنها به دین و انقلاب است. 🔻حضرت : 🔹مردم امروز گرایششان به انقلاب و به دین از روز اول انقلاب یقیناً بیشتر است... 🔹شما ببینید در همین سرودی که این روزها پخش شده، که اظهار ارادت به ولی‌عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف و روحنا فداه، و سلام به حضرت بقیة الله است، ببینید مردم چه کار دارند میکنند. چه اظهار شوقی، چه همراهی‌ای، چه اظهار ارادتی، پیر، جوان، نوجوان، کودک، زن ، مرد، همه، در سرتاسر کشور، در تهران یک جور، در مشهد یک جور، در اصفهان یک جور، در یزد یک جور، در شهرهای مختلف یک جور. این رویگردانی مردم از دین است؟ یا به عکس.۱۴۰۱/۰۳/۱۴ 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔰 | 🔻امام‌خامنه‌ای: آنجایی که یاد شهادت، یاد و ذکر شهیدان، تمجید از عظمت شهیدان وجود دارد، هر انسانی، هر دلی احساس عظمت و استغنای از غیر خدا میکند. ۱۳۹۰/۱۲/۱۰ 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 | 🔻امام گفت تا قیامت تربت پاک شهدا دارالشفای عاشقان و عارفان و آزادی خواهان هست... 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
«شهـدا چشم شان را بہ روی دنیا بستند تا معراجشان شود و پرواز ڪنند ...» " مواظب باشیم " 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
شما در خنده هایتان دشمن را تحقیر کردید ... آبان 1359 / ‌آبادان 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
ویلای جبهه‌ ها و ویلانشینان عصر روح‌ الله از نوع دوبلکس !! 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
‍ 1⃣ قسمت اول(خاطرات جذاب و خواندنی) غواص دریادل به روایت تنها اسیرکربلای 4 از گردان یارسول محمد جهانگیری همرزم شهید محمد علی معصومیان. بر گرفته ازکتاب غواص دریا دل صفحه 172 فکر می‌‌کنم پنج نفری بودیم. محمدعلی آرپی‌جی‌زن بود؛ اما ما غواص‌‌ها یاد گرفته بودیم که کار‌ها را با هم تقسیم کنیم. محمود کاهه هم آنجا بود. محمود خمپاره۶۰ می‌زد. لوله اصلی خمپاره را محمود گرفته بود و صفحه زیرش را یکی و گلوله‌‌ها را یک نفر دیگر گرفته بود. ما عادت کرده بودیم در غواصی وزن را تقسیم کنیم که فشار فقط روی یک نفر نباشد. طبق آن عادت، اینجا هم چنین اتفاقی افتاد. محمدعلی دو کوله آرپی‌جی گرفت. کوله خود آرپی‌جی را که داخلش، سه‌چهار تا گلوله جا می‌‌گرفت، داد به من و گفت: «محمد این و بگیر و بیا.» مصطفی سیاه‌بالایی گرینف داشت. نوار گرینف مصطفی را هم من ‌گرفتم. نمی‌دانم آن شب چه شد، هوا چه تغییری کرد که ناگهان مه سنگینی همه جا را پو‌شاند. مه صحبگاهی بود شاید! محمدعلی گفت: «حالا وقتشه!» با همه این توصیفات، عراقی‌‌ها انگار می‌‌دانستند فقط در چنین شرایطی نیرو‌‌های ما می‌‌توانند رد بشوند. از دو سمت پل ام‌البابی با پدافند به‌سمت ما شلیک می‌‌شد؛ اما ما راه افتادیم. من سنگر گرفتم که تأمین کنم تا محمدعلی و مصطفی بروند جلو. احساس کردم پشت چیزی شبیه خاک‌ریز یا تپه قرار گرفتم. دست که زدم متوجه شدم جسد است. جسد بچه‌‌‌های ما بود که روی پل به شهادت رسیده بودند! وقتی مه کنار رفت، تازه متوجه شدم پل پر از جنازه بچه‌‌‌های ماست. با همین تأمین گذاشتن‌‌ها ما رفتیم سمت جناح چپ. حالا ساعت شش‌و‌نیم تا هفت صبح بود. عراقی‌‌ها ما را که دیدند، اصلاً باورشان نمی‌شد به آنجا رسیده باشیم. به سنگری رسیدیم که یکی از عراقی‌‌ها داخلش بود. محمدعلی هی می‌‌گفت: - تعل تعل (بیا بیا)! عراقی بیرون نیامد. بار دیگر محمدعلی صدا زد. عراقی به‌سمت ما شلیک کرد. محمدعلی هم با آر‌پی‌جی سنگرشان را کوبید. کمی بعد، تانک آمده بود. تانک را هم زد. دقیقاً یادم هست گلوله آرپی‌جی محمدعلی به شنی تانک خورد و شنی افتاد. مصطفی هم با گرینف مشغول زدن بود. با همه این زد و خورد‌‌ها آن‌‌‌هایی که زنده ماندند فرار کردند. جالب این بود که ما هنوز پشت سرمان نیرو‌‌های خودی را نمی‌دیدیم. ما پل را گرفتیم ولی نیرو‌ها کجا هستند؟ گویا قضیه از این قرار بود که نیرو‌ها داشتند برمی‌‌گشتند سمت خرمشهر و عقب نشینی می‌‌کردند. ما هم رفتیم آنجا و منتظر ماندیم که نیرو‌‌ها بیایند. حالا شما هر اسمی می‌‌توانید روی این داستان بگذارید! هر چند پیش‌بینی می‌‌کردیم که چنین اتفاقی هم ممکن است بیفتد؛ ولی بچه‌‌ها صادقانه این کار را کردند. ما رفتیم جلو که دیگران بتوانند بکشند عقب. هرچه می‌‌گذشت گلوله‌‌ها کمتر شد. محل تغذیه مهمات ما شده بود سنگر‌‌های انفرادی عراقی‌‌ها که پاکسازی می‌‌کردیم. من یادم هست سه تا نارنجک چهل‌تکه آمریکایی داشتم که بسته بودم به کمرم. دیدم از آن‌طرف چند نفر دارند می‌‌آیند سمت ما. اول فکر کردیم نیرو‌‌‌های خودمان‌اند که می‌‌خواهند به ما ملحق شوند. اما نه، این‌‌ها پیش‌قراول‌‌‌های عراقی بودند. حدوداً، شش‌هفت نفر می‌شدند. صد متر آن‌طرف‌تر، شش‌هفت نفر دیگر هم داشتند می‌آمدند. داشتیم فکر می‌‌کردیم که حالا چه‌کار کنیم. محمدعلی نگاهش به‌سمت راست بود و ما هم سمت چپ را زیر نظر داشتیم. کاملاً محاصره شده بودیم! پشت ما ام‌الرصاص بود و جلوی ما ام‌البابی بود. چند ساعتی از مبارزهٔ ما با عراقی‌‌ها گذشت. حالا از طرف جزیره ام‌الرصاص هم به‌سمت ما تیراندازی می‌شود و از چهار طرف در آماج گلوله‌‌ها قرار داریم. بچه‌‌‌های جزیر‌ه ام‌الرصاص هم وقتی ما را می‌‌دیدند فکر می‌‌کردند عراقی هستیم و به‌سمت ما شلیک می‌‌کردند. من به بچه‌‌ها گفتم که چند تا نارنجک و یک خشاب کلاش دارم. قرار شد من بروم سمت عراقی‌‌ها و معطلشان کنم که بچه‌‌ها بکشند عقب. از همان جا آتش تأمین بریزند که من بتوانم برگردم پیش مصطفی و محمدعلی. من از پشت خاک‌ریز‌‌ها عراقی‌‌ها را دور زدم، تا جایی که فاصله من با عراقی ‌ها بیشتر از پانزده متر نبود. آن‌‌ها هم به‌هیچ‌وجه فکرش را نمی‌کردند که کسی اینجا باشد. شهید محمد علی معصومیان و پدر و مصیب معصومیان یک هفته قبل شهادت ادامه👇 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
‍ 2⃣ قسمت دوم غواص دریا دل یادم هست دو تا از این نارنجک‌‌ها را باز کردم و گذاشتم بین پا‌‌هایم. دو زانو روی خاک نشستم. کافی بود که پا‌‌هایم باز بشود. کار‌‌هایی آنجا انجام می‌‌دادیم که واقعاً در مخیله نمی‌گنجید. نارنجک سوم را هم باز کردم و در دستم بود. نارنجک چهارم هنوز به کمرم بسته بود. حدود پنج ثانیه طول می‌‌کشد تا نارنجک منفجر شود. شمردم، یک، دو و پرت کردم. چند لحظه بعد صدای انفجار آمد. آن دو تا نارنجکی که بین پا‌‌هایم بود را هم درآوردم و پشت سر هم پرت کردم. چهارمی را هم بدون معطلی فرستادم داخل عراقی‌‌ها. کلاش را گرفتم و یک خشاب کامل، خالی کردم سمت عراقی‌ها و دویدم سمت بچه‌ها. بچه‌‌ها شروع کردند به تأمین‌کردن من. تأمینی نبود، چون تیری نبود. با همان ته‌مانده‌‌ها مرا تأمین کردند. داشتم می‌‌دویدم که از کمر تیر خوردم و نقش زمین شدم. فکر کنم از سمت راست به من شلیک شد. عراقی‌‌ها حسابی گیج شده بودند. محمدعلی و مصطفی می‌‌خواستند مرا ببرند عقب. قبول نکردم. می‌‌دانستم اگر بخواهند مرا ببرند عقب، خودشان هم گیر می‌‌افتند. رفتم داخل یکی از سنگر‌ها، تختی آنجا بود. با خودم گفتم: «خوبه که آدم می‌خواد شهید بشه، رو تخت شهید بشه.» اصلاً نمی‌دانی آن لحظه چه اتفاقی دارد برایت می‌افتد. از سمت راست عراقی‌‌ها آمده بودند جلو، این محاصرهٔ گاز انبری، کامل شده بود. عراقی‌‌ها مرا دیدند که روی تخت هستم. هی «تعل تعل» می‌‌گفتند. خون زیادی از من رفته بود، حالم خوب نبود. جواب ندادم، یک آرپی‌جی زدند توی سنگر، گلوله‌شان عمل نکرد. آرپی‌جی دوم را شلیک کردند، که ضد نفر بود. عمل‌کرد، سنگر کلا فروریخت. دقیقاً قسمتی که من خوابیده بودم روی تخت، سقفش سالم مانده بود. یعنی اگر من روی تخت نرفته بودم کارم تمام شده بود. من گیج موج بودم و بی‌حال از خون‌ریزی، صدای مصطفی را که می‌‌گفت: «الدخیل الدخیل» شنیدم. احساس کردم بچه‌‌ها اسیر شدند. با خودم فکر می‌‌کردم: «خوب، این‌ها که اسیر شدند من هم که دارم می‌روم به آن دنیا...» به همین چیز‌ها داشتم فکر می‌‌کردم که صدای تیراندازی آمد. باورم نمی‌شد که کسی را اسیر کنی و بعد بکشی! اگر محمدعلی مثل من لباس غواصی به تنش نبود شاید الان زنده بود! دو ساعت بعد بود که من اسیر شدم! 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 هر روز را با سلام بر تو آغاز می‌کنیم! سلام بر تو... که صاحب‌اختیار مایی! السلام علیک يَا حُجَّةَ اللَّهِ فِي الأَرْضِ علی االعباد سلام بر شما ای گواه خدا در زمین برای بندگان 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا