eitaa logo
『شھدای‌ِظھور🇵🇸🇮🇷』
6.9هزار دنبال‌کننده
10هزار عکس
5.4هزار ویدیو
24 فایل
〖مامدعیان‌صف‌اول‌بودیم . . ازآخرمجلــس‌شھــدا راچیدنــد :)💔〗 -- ارتباط با خادم : @HOSEIN_561 💛کپــے: صدقه‌جاریست . . . (: 🔴ناشناس : https://eitaa.com/joinchat/876019840C60f081def8
مشاهده در ایتا
دانلود
برگزیدن حجاب چادر رفتیم زیارت امام رضا .زینب آنچنان زیارتنامه میخواند که دل سنگ آب می‌شد .خانم ها دورش جمع می‌شدند و برایشان دعا و قرآن می‌خواند . آرام و قرار نداشت می‌گفت مادر اینجا جای خوابیدن نیست باید تا می‌توانیم از نور و معنویتش بهره مند شویم .در همین سفر بود که زینب حجاب چادر را برگزید و چادر به سر برگشت. 🌷 شهیده زینب کمایی 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
مادر این شهید 14 ساله درباره دفتر خودسازی زینب، این گونه روایت می‌کند: زینب در دفتر خودسازی خود جدولی کشیده بود که بیست مورد داشت؛ از نماز به موقع، یاد مرگ، همیشه با وضو بودن، خواندن نماز شب، نماز غفیله و نماز امام زمان(عج)، ورزش صبحگاهی، قرآن خواندن بعد از نماز صبح، حفظ کردن سوره‌های قرآن کریم، دعا کردن در صبح و ظهر و شب، کمتر گناه کردن تا کم‌خوردن صبحانه، ناهار و شام. دخترم جلوی این موارد ستون‌هایی کشیده بود و هر شب بعد از محاسبه کارهایش جدول را علامت می‌زد؛ من وقتی جدول را دیدم به یاد سادگی زینب در پوشیدن و خوردن افتادم به یاد آن اندام لاغر و نهیفش که چند تکه استخوان بود، به یاد آن روزه‌های مداوم و افطارهای ساده، به یاد نماز شب‌های طولانی و بی‌صدایش، به یاد گریه‌های او در سجده‌هایش و دعاهایی که در حق امام خمینی(ره) داشت. زینب در عمل، تک‌تک موارد آن جدول خودسازی و خیلی از چیزهایی که در آن جدول نیامده بود را رعایت می‌کرد. 🌷 شهیده زینب کمایی 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
برنامه صبحگاهی و شجاعت زینب دخترها با هم برنامه صبحگاهی فردا را آماده کردند. قرار شد مریم قرآن بخواند، زهرا معنی قرآن، سحر دکلمه و زینب هم یک شعر حماسی و انقلابی. فردا صبح همه سر صف حاضر بودند ولی هیچکدام از دخترها حاضر به خواندن مطلبی نشدند. دخترها گفتند: «از کمونیست های مدرسه می ترسند. گفتند آنها تهدید کردند که بلایی سرشان بیاورند. » آن روز صبح همه برنامه صبحگاهی مدرسه را زینب تنهایی برگزار کرد، هم قرآن خواند، هم معنی قرآن، هم دکلمه خواند و هم شعر انقلابی. 🌷 شهیده زینب کمایی 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
زینب علاقه زیادی به شهدا داشت. هر بار که برای تشییع آنجا به گلزار شهیدان اصفهان می‌رفت. مقداری از خاک قبر شهید را می‌آورد و تبرکی نگه می‌داشت.زینب هفت تا میوه کاج و هفت خاک تبرکی شهید را در بین وسایلش نگه می‌داشت. یک روز وقتی برای زیارت شهدا به تکیه شهدا در اصفهان رفتیم، مرا سر قبر زهره بنیانیان(یکی از شهدای انقلاب) برد و گفت مامان، نگاه کن، فقط مردها شهید نمی‌شوند. زن‌ها هم شهید می‌شوند.» زینب همیشه ساعتها سر قبر زهره بنیانیان می‌نشست و قرآن می‌خواند. 🌷 شهیده زینب کمایی 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
دست‌نوشته شهیده زینب کمایی:بنام او که از اویم، بنام او که بسوی اویم، بنام او که بخاطر اویم، بنام او که زندگیم در جهت اوست، رفتنم به اوست، بودنم به اوست، جانم به اوست، احساسش میکنم، با ذره ذره وجودم احساسش میکنم اما بیانش نتوانم کرد . 🌷 شهیده زینب کمایی 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
بعد از مدتی از محله دستگرد اصفهان به شاهین‌شهر رفتیم. زینب اول دبیرستان بود و تصمیم گرفت به رشته علوم انسانی برود و سپس قصد داشت در آینده به قم برود و درس حوزه علمیه را برای طلبه شدن بخواند. او در شاهین‌شهر فعالیتهای فرهنگی می‌کرد. و علاوه بر فعالیت در دبیرستان به جامعه زنان و بسیج می‌رفت. در دبیرستان گروه سرود و گروه تئاتر به نام «گروه سرود و تئاتر زینب» تشکیل داد. 🌷 شهیده زینب کمایی 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
هدیه زینب به رزمندگان دبیرستان او از خانه ما فاصله داشت.من هر ماه پولی بابت کرایه ماشین به او می‌دادم که با تاکسی رفت و آمد کند اما زینب پیاده به مدرسه می‌رفت، و با پولش کتاب برای مجروحین می‌خرید و هفته‌ای یکی دوبار به بیمارستان عیسی بن مریم یا بیمارستان شهدا می‌رفت و کتاب‌ها را به مجروحین هدیه می‌کرد. چند بار هم با مجروحین مصاحبه کرد و نوار مصاحبه را توی مدرسه سر صف برای دانش‌آموزان پخش می‌کرد. تا آنجا بفهمند و بشنوند که مجروحین و رزمنده‌ها از آنها چه توقعی دارند، مخصوصاً سفارش مجروحین را درباره حجاب پخش می‌کرد. 🌷شهیده زینب کمایی 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
نماز شب در سرما در زمستان اصفهان که وسیله گرم‌کننده درست و حسابی نداشتیم و همگی در یک اتاق که با یک تکه موکت فرش شده بود می‌خوابیدیم. یک شب که هوا خیلی سرد بود بیدار شدم دیدم زینب در جایش نخوابیده. آرام بلند شدم و دیدم رفته در اتاق خالی در آن سرما مشغول خواندن نماز شب است. بعد از نماز وقتی مرا دید با بغض به من نگاه کرد. دلش نمی‌خواست که من در حال خواندن نماز شب او را ببینم. در تمام عمرم کمتر کسی را دیدم که مثل زینب از نمازخواندن آن قدر لذت ببرد. 🌷 شهیده زینب کمایی 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
دعای نور و خواب زیبای زینب ✨شبی که زینب دعای نور حضرت زهرا (سلام الله علیها)را حفظ کرد، خواب عجیبی دید «یک زن سیاه‌پوش در کنارش می‌نشیند و دعای نور را برای او تفسیر می‌کند. آن قدر زیبا تفسیر را می‌گوید که زینب در خواب گریه می‌کند.زینب در همان عالم خواب وقتی تفسیر دعا را یاد می‌گیرد، به یک گروه کودک تفسیر را یاد می‌دهد، کودکانی که در حکم فرزندان انبیا بودند. زینب دعا را می‌خواند، رودخانه و زمین و کوه هم گریه می‌کردند.» زینب آن شب در عالم خواب حرفهایی را شنیده و صحنه‌هایی را دیده بود که خبر از یک عالم دیگری می‌داد. او ا برای خواهرش شهلا که این خواب را تعریف می‌کند سفارش می‌کند که خوابش را برای هیچ کس تعریف نکند. 🌷 شهیده زینب کمایی 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
غم زینب یک شب سر نماز، سجده‌اش خیلی طولانی شد و حسابی گریه کرد. بلندش کردم. گفتم «مامان، تو را به خدا این همه گریه نکن. آخر تو چه ناراحتی داری؟» با چشم‌های مشکی و قشنگش که از شدت گریه سرخ شده بود. گفت: «مامان، برای امام خمینی گریه می‌کنم، امام تنهاست. به امام خیلی فشار می‌آید. به خاطر جنگ، مملکت خیلی مشکل دارد. امام بیشتر از همه غصه می‌خورد.» . 🌷 شهیده زینب کمایی 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
خوابی که شهیده زینب کمایی درباره جبهه رفتنش دید ،اما جبهه زینب کجاست ؟.... (من درک کردم که جبهه من شهر من و دشمنی ما با دشمن خداست.دستخط شهیده زینب). 🌷 شهیده زینب کمایی 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
و سرانجام شهادت فعالیت‌‌های مذهبی زینب، مورد غضب منافقین قرار گرفته بود چونکه با آن سن کم کتابهای شهید مطهری را میخوانده و در محافل عمومی و آموزشی با کمونیستها و منافقین بحث میکرده و رسوایشان میساخته . کوردلان منافق در آخرین نماز مغرب اسفند­ ماه سال 1360 هنگام بازگشت از مسجد او را ربودند؛ سپس با گره زدن چادرش او را خفه کرده و مظلومانه به شهادت رساندند.😔 پیکر مطهر زینب، سه روز بعد پیدا شد و با پیکرهای غرقِ به خون 360 شهید عملیات «فتح‌المبین» در اصفهان تشییع و در گلستان شهدای اصفهان به خاک سپرده شد. 🌷 شهیده زینب کمایی 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
بای ذنب قتلت روز سوم، من با مهران و بابایش می‌خواستیم که به آگاهی برویم. آقای روستا قبل از رفتن ما آمد و گفت: «دیشب منافقین یک نامه تهدیدآمیز توی خانه ما انداختند». مثل اینکه منافقین خانه ما را تحت نظر داشتند و از رفت و آمد افراد و پیگیری‌های ما خبر داشتند. در نامه‌ای که در حیاط آقای روستا انداخته بودند، این طور نوشته بودند که «اگر شما بخواهید با خانواده کمایی برای پیدا کردن دخترشان همکاری کنید، یک بلایی هم بر سر شما می‌آوریم.» خانواده آقای روستا نگران شده بودند. سال ۶۱، جوّ شاهین‌شهر خیلی نا‌امن بود. با اینکه شهر کوچک بود، اما احساس امنیت نمی‌کردیم. صبح روز سوم، خانم کچویی هم به خانه ما آمد. او که ترسیده بود و مثل بید می‌لرزید، گفت: «منافقین به خانه‌ام تلفن زده‌اند و گفته‌اند که ما زینب کمایی را کُشتیم. اگر صدایت در بیاید، همین بلا را بر سر تو هم می‌آوریم.» آنها به خانم کچویی فحّاشی کرده بودند و حرف‌های زشت و نامربوطی زده بودند. توهین‌های منافقین، روحیه خانم کچویی را خراب کرده بود. وقتی شنیدم که منافقین، تلفنی و به صراحت گفته‌اند: «زینب کمایی را کُشتیم»، ذره‌ای امید که در دلم مانده بود هم به یأس تبدیل شد. انتظار تمام شد؛ انتظار کشنده‌ای که سه روز تمام به جانمان افتاده بود. باید می‌رفتم و دخترم را می‌دیدم. جنازه زینب را به سردخانه پزشکی قانونی بُرده بودند. ما باید برای شناسایی به آنجا می‌رفتیم. سوار ماشین شدیم و همه باهم به پزشکی قانونی رفتیم. مهران و بابایش لحظه‌ای آرام نمی‌شدند. چشم‌های مهران کاسه خون شده بود. من یخ کرده بودم و هیچ‌چی نمی‌گفتم و گریه هم نمی‌کردم. مهران که نگران من بود، مرا بغل کرد و گفت «مامان، گریه کن! خودت را رها کن.» اما من هیچ نمی‌گفتم. آن‌قدر در دنیای خودم با زینب حرف زدم که نفهمیدم کی به سردخانه رسیدیم. دخترم آنجا بود؛ با همان لباس قدیمی‌اش، با روسری سورمه‌ای و چادر مشکلی‌اش. منافقین او را با چادرش شهید کرده بودند. با چادر، چهار گره دور گردنش بسته بودند. کنارش نشستم و صورتش را، صورت لاغر و استخوانی‌اش را، چشم‌هایش را یکی‌یکی‌ بوسیدم. لب‌هایش را بوسیدم. سرم را روی سینه زینب گذاشتم. قلبش نمی‌زد. بدنش سرد سرد بود. دست‌های زینب را گرفتم و فشار دادم. بدنش سفت شده بود. روسری‌اش هنوز به سرش بود. چند تارمویی را که از روسری بیرون زده بود، پوشاندم. دخترم راضی نبود نامحرم‌ها موهایش را ببینند. زینب روی کشوی سردخانه آرام خوابیده بود. سرم را روی سینه‌اش گذاشتم و بلند گفتم «بأی ذنب قتلت.» راوی: مادر شهیده زینب کمایی 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
راز درخت کاج منافقین در طی ارسال نامه و تماس تلفنی مسئولیت ترور زینب را برعهده گرفتند. زینب چهارده ساله همراه با شهدای عملیات فتح‌المبین (160 شهید) در اصفهان تشییع شد و در گلستان شهدای اصفهان به خاک سپرده شد. بعد از دفن زینب با تعجب دیدم که قبر زینب زیر یک درخت کاج قرار دارد و تازه رمز جمع‌آوری میوه درخت کاج را توسط زینب فهمیدم. زینب قبل از شهادت توسط منافقین تهدید شده بود. 🌷 شهیده زینب کمایی 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
ایشان قبل شهادتشان سر مزار این شهید بزرگوار ( شهید حمید مستوفیان ) بسیار حضور داشتند و اشک می ریختند و آرزوی شهادت داشتند و پس از حصول آرزویشان دقیقا مقابل همین شهید به خاک سپرده شدند !! در شهری که خبری از جنگ نبوده به آرزوی خود رسیدند . 🌷 شهیده زینب کمایی 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
نامه‌ها و دست‌نوشته‌های زینب شبیه به نامه‌های یک رزمنده در جبهه بود. امروز داغ زینب مثل روز اول رفتنش هنوز داغ داغ است؛ داغی که هیچ وقت سرد نمی‌شوند. هیچ وقت کهنه نمی‌شود. باید دنیا بداند که منافقین چه کسانی را و به چه جرمی به شهادت رساندند. بعضی شبها خواب گلزار شهدای اصفهان را می‌بینیم. خواب درخت‌های کاج، درختهایی که سایبان قبرهای شهدا، قبر زینب هستند.صدای نسیمی را که میان برگ‌های آنان می‌پیچد، می‌شنوم. یک تکه از جگر من، از قلب من، زیر آن درخت‌هاست. گمشده من آنجا خوابیده است. خوشا به حال درختهای کاج.(مادر شهیده) 🌷 شهیده زینب کمایی 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🌷دست نوشته شهیده زینب کمایی : خدایا اکنون که من در این سن به سر می برم تازه دریافتم که چقدر این دنیای فانی بی ارزش وپوچ است و حال می فهمم که چگونه شهید عاشقانه به دیدارتو می شتابد . خدایا مرا نیز به آرزوی خود برسان و شهادت را نیز به من برسان 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔴 دعای امام زمان برای عفت و حیای زنان 🔵 امام زمان عج الله در دعای «اللَّهُمَّ ارْزُقْنَا تَوْفِيقَ الطَّاعَةِ...» برای افراد و گروههای مختلف دعا می کنند و وقتی نوبت به زنان و دختران می رسد، عرضه می دارند: 🔺 «عَلَى النِّسآءِ بِالْحَیآءِ وَ الْعِفَّهِ» خدایا به جامعه زنان عفت و حیا ارزانی بدار 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همیشه سعی میکرد نماز را اول وقت بخواند و خیلی مقید بود که نماز را به جماعت به جا آورد . همیشه غسل شهادت داشت و همواره به خانواده توصیه میکرد غسل شهادت داشته باشند. حجاب بسیار کاملی داشت و همیشه روزهای دوشنبه و پنجشنبه روزه میگرفت آن هم با افطاری بسیار ساده. بسیار شجاع بود و دیگران را برای رفتن به تظاهرات و شعار دادن علیه طاغوت زمان تشویق میکرد. در اجتماع حضور بسیار فعالی داشت و در مدرسه و بسیج هم بسیار فعالیت میکرد. کتاب های زیادی داشت و بسیار مطالعه میکرد . به امکاناتی که در اختیار داشت راضی بود . به ادبیات و نوشتن و هنر علاقه بسیار داشت . همیشه در آرزوی شهادت بود . ((برگرفته از مستند "من میترا نیستم")). 🌷 شهیده زینب کمایی 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
دلنوشته برای شهیده زینب🌸 به نام خالقی که بی نظیره و تو خلقت کسی مثل زینب که امشب شد دوستم هم بی نظیره... من امسال دوستی صمیمی نداشتم فکر میکردم تنهام که امشب با تو آشنا شدم..گریه امونم نمیده.. فقط بدون به وجود امثال شماها افتخار میکنم ان شا الله که در حد حرف نباشیم و تو عمل بتونیم راه شهدا که خواسته قلبشونه ادامه بدیم... اللهم عجل لولیک الفرج السلام علی الحسین السلام علیک یا زینب کبری السلام علی الشهدا... 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
دلنوشته برای شهیده زینب🌸 شهید امروز با خواندن زندگیت از تمام لحظه های عمرم پشیمانم و از عمری که گذشت و هیچ نفهمیدم کجایم و تو چقدر خوب معنی زندگی را فهمیدی. دستم را بگیر 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
دلنوشته برای شهیده زینب🌸 سلام بر شهیدان .درود خدا بر زینب ،وبر پیشوایش زینب کبری.خداکند ماهم بتوانیم مانند این شهیده بزرگوار بر خودسازی خویش همت گماریم تا ان شاءالله با آنان همقدم شویم .روح بزرگ و ملکوتی همه شهدا.زینب عزیزصلوات.اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
مژده زینب به مادر زینب دو تا وصیت‌نامه داشت. من سواد کمی داشتم و آرزو داشتم که به راحتی و روانی، آنها را بخوانم. یک شب زینب به خوابم آمد و گفت: «مامان، ناراحت نباش.» یک روز وصیت‌نامه مرا از اول تا آخر بدون غلط می‌خوانی؛ آن روز نزدیک است.» صبح که از خواب بیدار شدم. سریع به نهضت سوادآموزی رفتم و ثبت‌نام کردم و خوب درس خواندم تا بالاخره به راحتی وصیت‌نامه زینب را می‌خوانم و حتی بعضی جملاتش را حفظ نمودم. وصیت‌نامه دومش را در13/12/1360 یعنی هجده روز قبل از شهادتش نوشته بود. 🌷شهیده زینب کمایی 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR