چند ماه بعد از تلاشهای مداوم محمد برای کامل کردن پرونده های شهدا ، اتفاقی در رابطه با پرونده شهدا به سپاه رفته و یکی از دوستانش که در بایگانی بود را ملاقات میکند.
دوستش میگوید محمد، شما دانشکده افسری قبول شدی اما محمد انکار میکند و میگوید نه قبول نشدم.
دوستش گفته بود مگر میشود خودم اسمت را دیدم اما برای اطمینان آخر وقت پروندهات را چک و نتیجه را دقیقا اعلام میکنم.
🔻پایان وقت اداری دوستش پس از نگاه کردن پروندهها به محمد میگوید قبول شدهای.
اسمت در سیستم به اشتباه همان «مهر غفاری» ثبت و اصلاحیه اعمال نشده بود.
با نمره خوبی هم پذیرفته شدهای. به این ترتیب محمد وارد دانشکده افسری شد...
🎙(راوی پدر شهید)
#شهیدمحمدغفاری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
💬دلنوشته ای با قلم شهید محمد غفاری:
💠سفره ای درسال 1359انداخته شد ویک عده بر سر این سفره نشستند وبه لقاالله پیوستند اما ما چه کرده ایم؟به خدا هیچ...
دیگر بغض گلویم را گرفته💔.
حتی بعد از دیدن چند جوان که با سر و وضع های آنچنانی ایستاده بودند و کارهای ناشایست انجام می دادند اشک در چشمانم جمع شده بود.
خودم را کنترل کردم.اما دیگر طاقت نیاوردم به منزل که رسیدم به طبقه ی بالای منزل رفتم و به عکس ها و نوارهای شهدا گوش دادم
و با نوای شهیدسیدمجتبی علمدار نشستم وسیر گریه کردم.💔
دیگر دلم نمیخواهد بیرون بروم؛چون هروقت بیرون میرفتم جوان ها را در پی عیاشی و جلب توجه میدیدم.
دختران جوان با غرور و تکبر حرکت میکردند.مردان وزنان درفکرمایحتاج زندگی وسبقت در مال خود بودند؛
آری انگار این شهدا فراموش شده اند.
🌱 ای کاش رنگ شهربازیم نمیداد
درجبههرمزیازهرا(س)مرابرباد میداد
امشب دل از یادشهیدان تنگ دارم
در دل هوای کربلای پنج دارم
#شهیدمحمدغفاری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔷در همدان عروس و دامادها را می آوردند دورتا دور امامزاده عبدالله و می چرخاندند.
محمد نظرش این بود که اطراف امامزاده نباید گناهی انجام شود.
به خاطر همین گل و شیرینی می خرید و می رفت می داد به عروس و دامادها و با آنها صحبت می کرد که حرمت امامزاده را حفظ کنید.
بعد از شهادت محمد یکی از همان عروس و دامادها به منزل ما آمدند و گفتند :
پسر شما باعث شد که ما از زندگی پر از گناه برگردیم و به سوی یک زندگی معنوی برویم.
🎙(راوی پدر شهید)
#شهیدمحمدغفاری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
بنده در قیدوبند برگزاری مراسم عروسی آنچنانیوتجملی نبودم. مصادف با میلاد امام محمد باقر (علیه السلام)🌸 جشن ولیمه ساده ای گرفتیم در عین حال سالم و بدون گناه بود که بیشتر اقوام و آشنایان هم دعوت بودند و بسیار هم خوش گذشت
🔷در گیرو دار کارهای عروسیمان بودیم. مجروحیت محمد اتفاق غیر منتظره ای بود و درعین حال بسیار ناراحت کننده.
اما ذهن من در پس این اتفاق به ظاهر ناخوشایند به دنبال حکمت این ماجرا بود. جای تامل داشت. شاید نشانه ای بود.
🌱 در معنویات به قولی سیمش زود وصل می شد و ارتباط می گرفت . از عبادت لذت می برد . ذره ای ریا در عبادتش ندیدیم. تنها چیزی که به زبان نمی آورد همین خلوت هایش بود .
در مناسبت ها یا وقتی از ماموریت که بر می گشت برایم هدیه می آورد . حتی شده یک شاخه گل🌺.
آینده نگری منحصر به فردی داشت .
درباره مسائل سیاسی همه ی خانواده ما از ایشان تبعیت میکردند . از درک و بینش خاصی برخوردار بود ، 🔻در هر شرایطی حتی فضای غبارآلود و پر ابهام فتنه ، راه با بصیرت تمام تشخیص داد او برحسب ولایتمداری به وظیفه ی خود عمل ، و ما را هم راهنمایی می کرد
🎙(راوی همسر شهید)
#شهیدمحمدغفاری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
چند ماه بعد از تلاشهای مداوم محمد برای کامل کردن پرونده های شهدا ، اتفاقی در رابطه با پرونده شهدا به سپاه رفته و یکی از دوستانش که در بایگانی بود را ملاقات میکند.
دوستش میگوید محمد، شما دانشکده افسری قبول شدی اما محمد انکار میکند و میگوید نه قبول نشدم.
دوستش گفته بود مگر میشود خودم اسمت را دیدم اما برای اطمینان آخر وقت پروندهات را چک و نتیجه را دقیقا اعلام میکنم.
🔻پایان وقت اداری دوستش پس از نگاه کردن پروندهها به محمد میگوید قبول شدهای.
اسمت در سیستم به اشتباه همان «مهر غفاری» ثبت و اصلاحیه اعمال نشده بود.
با نمره خوبی هم پذیرفته شدهای. به این ترتیب محمد وارد دانشکده افسری شد...
🎙راوی :پدر شهید
#شهیدمحمدغفاری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
📝دلنوشته ای با قلم
#شهید_محمد_غفاری:
💠سفره ای درسال ۱۳۵۹،انداخته شد ویک عده بر سر این سفره نشستند وبه لقاءالله پیوستند اما ما چه کرده ایم؟
به خدا هیچ...
دیگر بغض گلویم را گرفته💔
حتی بعد از دیدن چند جوان که با سر و وضع های آنچنانی ایستاده بودند و کارهای ناشایست انجام می دادند اشک در چشمانم جمع شده بود.
خودم را کنترل کردم.اما دیگر طاقت نیاوردم به منزل که رسیدم به طبقه ی بالای منزل رفتم و به عکس ها و نوارهای شهدا گوش دادم
و با نوای شهیدسیدمجتبی علمدار نشستم وسیر گریه کردم.💔
دیگر دلم نمیخواهد بیرون بروم؛چون هروقت بیرون میرفتم جوان ها را در پی عیاشی و جلب توجه میدیدم.
دختران جوان با غرور و تکبر حرکت میکردند.مردان وزنان درفکرمایحتاج زندگی وسبقت در مال خود بودند؛
آری انگار این شهدا فراموش شده اند.
🌱 ای کاش رنگ شهربازیم نمیداد
درجبههرمزیازهرا(س)مرابرباد میداد
امشب دل از یادشهیدان تنگ دارم
در دل هوای کربلای پنج دارم🌷
#شهیدمحمدغفاری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🌸در همدان عروس و دامادها را می آوردند دورتا دور امامزاده عبدالله و می چرخاندند.
محمد نظرش این بود که اطراف امامزاده نباید گناهی انجام شود.
به خاطر همین گل و شیرینی می خرید و می رفت می داد به عروس و دامادها و با آنها صحبت می کرد که حرمت امامزاده را حفظ کنید.
بعد از شهادت محمد یکی از همان عروس و دامادها به منزل ما آمدند و گفتند :
پسر شما باعث شد که ما از زندگی پر از گناه برگردیم و به سوی یک زندگی معنوی برویم.
🎙راوی :پدر شهید
#شهیدمحمدغفاری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
بنده در قیدوبند برگزاری مراسم عروسی آنچنانیوتجملی نبودم. مصادف با میلاد امام محمد باقر (علیه السلام)🌸 جشن ولیمه ساده ای گرفتیم در عین حال سالم و بدون گناه بود که بیشتر اقوام و آشنایان هم دعوت بودند و بسیار هم خوش گذشت
🔷در گیرو دار کارهای عروسیمان بودیم. مجروحیت محمد اتفاق غیر منتظره ای بود و درعین حال بسیار ناراحت کننده.
اما ذهن من در پس این اتفاق به ظاهر ناخوشایند، به دنبال حکمت این ماجرا بود. جای تامل داشت. شاید نشانه ای بود.
🌱 در معنویات به قولی سیمش زود وصل می شد و ارتباط میگرفت . از عبادت لذت می برد . ذره ای ریا در عبادتش ندیدیم. تنها چیزی که به زبان نمی آورد همین خلوت هایش بود .
در مناسبت ها یا وقتی از ماموریت که بر می گشت برایم هدیه می آورد . حتی شده یک شاخه گل🌺.
آینده نگری منحصر به فردی داشت .
درباره مسائل سیاسی همه ی خانواده ما از ایشان تبعیت میکردند . از درک و بینش خاصی برخوردار بود ،
در هر شرایطی حتی فضای غبارآلود و پر ابهام فتنه ، راه را با بصیرت تمام تشخیص داد او برحسب ولایتمداری به وظیفه ی خود عمل ، و ما را هم راهنمایی می کرد
🎙راوی :همسر شهید
#شهیدمحمدغفاری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR