🔹(شهید آوینی و خانواده)
ميگفت كه بچههاي من حرفم را نميخوانند. ميگفتم يعني چه، اختلاف سني آقامرتضي با بچههايش زياد بود.
ميگفت وقتي من سجاد را دعوا ميكنم و يك تشري ميزنم خودم خندهام مي گيرد، بعد سجاد تحويل نميگيرد. ميگفت علت آن، رفتار خودم است. من خودم نميتوانم از خودم چنين تصويري بدهم كه من يك چيزي ميگويم حتما بايد گوش كنيد.
يك روز ديگر ما با هم در مجله قرار داشتيم مقداري دير آمد. من پرسيدم چي شد؟ گفت كه سجاد را تنهايي فرستادم مدرسه. خودم هم دنبالش رفتم ببينم چه طوري ميرود و خيلي لذت برده بود كه مردانه از خيابان گذر كرده و يا من يك بار سوال كردم كه شما شبها اينقدر دير به منزل ميرويد آيا اعتراضي به شما نميشود گفت نه! خانمم عادت كرده و درجريان قضاياست و اين طوري نيست كه منفك باشد و هر كسي كار خودش راانجام بدهد.
🎙(شهید سید مرتضی آوینی به روایت همکار شهید)
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔴با این که تعداد مسئولیت هایی که داشت از حد توانایی های یک آدم خارج بود،
ولی در خانه طوری بود که ما کمبودی احساس نمیکردیم؛
با آن که من هم کار در مخابرات را آغاز کرده بودم و ایشان هم واقعاً گرفتاری کاری داشت و تربیت سه فرزندمان هم به عهده مان بود.
وقتی من می گفتم فرصت ندارم، شما بچه را مثلاً دکتر ببر، می برد.
من هیچ وقت درگیر مسائل خرید بیرون از خانه، کوپن یا صف نبودم.
جالب است بدانید که اکثر مطالعاتش را در این دوران، در همین صف ها انجام می داد.
تمام خرید خانه به عهده خودش بود و اصلاً لب به گلایه باز نمی کرد
خلق خوشی داشت !🍃
🎙(شهید سید مرتضی آوینی به روایت همسر شهید)
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
بین کار با نماز خواندن فرق نمیگذاشت!🖐🏻
آقای رجبی تعریف میکرد موقع مونتاژ میرفت وضو میگرفت و میآمد. گفتم آقا مرتضی! وسواسی شدی؟ گفت نه آقا احسان! کار کردن راجع به شهدا یک حرمتی دارد. راجع به جنگ بایستی درست وارد شد. ماشه دوربین را میخواهی بچکانی، قبلش یک سری مقدمات دارد. میز کارش رو به سمت قبله بود. تو را به خدا نگاه کنید حال و هوای اینها را. کار را با نماز خواندن فرق نمیگذارد!
شب قدر دارد کار میکند. آقا سید شب قدر هم کار میکنی؟ میگوید: این هم همان است. اینها میشود که دهبار هم نگاه میکنی، خسته نمیشوی. از نظر تکنیکی هم میتوانی بگویی اینجایش چرا اینطور شد و آنجایش چرا آن طور شد؟ ولی چون روی فرکانس قلب و فطرتت درست شده، مثل یک سرود، مثل یک نوحهای که صد بار گوش میدهی، ولی خسته نمیشوی، نتیجهاش این طور است ...
🎙 (شهید سید مرتضی آوینی به روایت سردار سعید قاسمی)
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
نصیحت عملی 👌🏼
آوینی اگر میخواست مطلبی را بگوید و نصیحتی بکند، سعی میکرد از طریق عمل بگوید. من یادم نمیآید که مستقیماً بگوید... شما، اگر با این محافل هنری آشنا باشید، اصلاً چیز غیرمعمولی است که وقتی اذان گفته میشود، نماز اول وقت بخوانند. اصلاً، تو این باغها نیستند... حالا در چنین محافلی، شهید آوینی همیشه با وضو میآمد، بدون آنکه مستقیم نصیحت کند، با عمل و رفتارش این کار را میکرد... در مسائل مذهبی، اصلاً اهل تظاهر نبود، ولی دقیقاً حرف خودش را میزد.
🎙(شهید سید مرتضی آوینی به روایت علی تاجدینی، نویسنده و پژوهشگر)
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🌱(برداشت زیبای شهید آوینی از یک کاریکاتور )
🔻سیدمسعود شجاعی طباطبایی هنرمند کاریکاتوریست با انتشار یکی از آثار خود در دهه ۶۰ نوشت:
مجموعهای از کاریکاتورهایم را که توسط انتشارات نیستان به چاپ رسیده بود، در اولین فرصت به آقا مرتضی آوینی هدیه کردم.
📚در این مجموعه، کاری وجود داشت که یک ماهی را در تُنگ به تصویر میکشید. شهید آوینی این تصویر را دید و نسبت به آن ابراز خرسندی کرد. او ماهی را استعارهای از انسان خاکی دانست که اقیانوس را میبیند و کافیست از دل تنگ جستی بزند و خود را به اقیانوس برساند.
به این ترتیب این کاریکاتور مورد توجه ایشان واقع شد و با آن که به لحاظ گرافیکی در چند خط ساده طراحی شده بود، در مجله سوره آن هم در صفحه دوم رنگی منتشر شد (خوابش را هم نمیدیدم.)
تصور من از کشیدن آن طرح صرفاً این بود که بگویم ما همچون یک ماهی در تنگ کوچک شیشهای در دل دریا اسیریم. اما سید مرتضی آوینی وقتی برای بار اول طرح را دید، پیشانی ام را بوسید و گفت: «میبینی سید جان چقدر تنهاییم، کمی تلاش کنیم با یک جست میتوانیم خود را به اقیانوس عشق برسانیم. عشق را میبینیم، فاصلهمان با آن تنها یک جداره نازک شیشهای است اما...»
(شهید سید مرتضی آوینی)❤️
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
سخن ناب 🌱!
فاش بگویم هیچ کس جز آن که دل به خدا سپرده است رسم دوست داشتن نميداند
✍🏻(شهید سید مرتضی آوینی)
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃با صدای ملکوتی شهید آوینی🌷:
✨نقطه قوت ما در ایمان ماست و نقطه ضعف دشمن نیز در ایمان اوست
به این ترتیب عاقبت کار روشن است ...🍃
.
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
معنای زندگی✋🏻
به یاد دارم که در مورد زندگی و مرگ گفت:« زندگی کردن با مردن معنی مییابد، کلید ماجرا در مردن است، نه زندگی کردن».
چگونه مردن برایش مهم بود؛ و خداوند آرزویش را به سر منزل مقصود رساند.
💠منبع : کتاب همسفر خورشید
🎙(شهید سید مرتضی آوینی به روایت دوست شهید)
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
زندگی و نماز🌱
به نماز سید كه نگاه میكردم،
ملائك را میدیدم كه در صفوف زیبای خویش او را به نظاره نشستهاند.
رو به قبله ایستادم. اما دلم هنوز در پی تعلقات بود.
گفتم: «نمیدانم, چرا من همیشه هنگام اقامه نماز حواسم پرت است.»
به چشمانم خیره شد.
«مواظب باش! كسی كه سرنماز حواسش جمع نباشد، در زندگی نیز حواسش اصلاً جمع نخواهد شد.»
گفت و رفت.
اما من مدتها در فكر ارتباط میان نماز و زندگی بودم.
«نماز مهمترین چیز است، نمازت را با توجه بخوان» (1). بار دیگر خواندم, اما نماز سید مرتضی چیز دیگری بود.
1- از سخنان سید مرتضی آوینی
💠منبع: كتاب همسفر خورشید
🎙(شهید سید مرتضی آوینی به روایت اكبر بخشی)
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
لبخند خامنه ای شفقت صبح است 🌱
دلباخته ي رهبري بود ، بعد از ارتحال امام اينگونه در نوشته هايش با رهبرش بيعت كرد:
"عزیز ما ! ای وصی امام عشق ! آنان که معنای ولایت را نمی دانند در کار ما سخت درمانده اند، اما شما خوب می دانید که سرچشمه ی این تسلیم و اطاعت و محبت در کجاست .
خودتان خوب می دانید که چقدر شما را دوست می داریم و چقدر دلمان می خواست آن روز که به دیدار شما آمدیم ، سر در بغل شما پنهان کنیم و بگرییم .
ما طلعت آن عنایت ازلی را در نگاه شما بازیافتیم
لبخند شما شفقتِ صبح را داشت و شبِ انزوای ما را شکست .
سر ما و قدمتان ، که وصی امام عشق هستید و نایب امام زمان"
♥️(شهید سید مرتضی آوینی)
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
برهوت🌫
سعید با عجله وارد سالن شد، گلهمند بود فیلم خنجر و شقایق(1) را میخواست، قرار شد به منزل حاجی برویم، مقابل در، که رسیدیم، سعید
پشت ما پنهان شد، سجاد در را باز کرد، حاجی با نگاهی خندان به کوچه آمد، سعید فیلمها را خواست، سید پس از چند لحظه سکوت گفت:«سعید جان! فعلاً تنها نسخه فیلمها دست من است.
من اکثر شبها آنها را در جایی نمایش میدهم، اگر فیلمها را امشب به شما بدهم باید بیست و چهار ساعت بعد برگردانی». با عهد و میثاق شدید فیلم را به قاسمی داد، با شوخی گفتم:«آقا مرتضی نگفتی! فیلمها را برای چه کسی نمایش میدهی».
حاجی نگاهش را به زمین دوخت و با خنده گفت:«بیشتر شبها آنها را در پایگاهای بسیج محلات نشان میدهم، امشب عذر آنها را میخواهم،اما آقا سعید فردا شب حتماً با فیلمها بیا».
آوینی جوانان را از دریچه دوربین به معرکه عشق میکشاند؛ آنگاه آنها را در برهوت رها میکرد؛ تا خود چاره این زخم بیهنگام را بیابند.
1- این فیلم در مورد بوسنی است.
💠منبع : کتاب همسفر خورشید
♥️(شهید سید مرتضی آوینی)
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
(نمیخواهم همرنگ دیگران شوم) ✋🏻
تابستان سال ۶۳ صدا و سیما یک دوره آموزشی گذاشته بود. من هم از طرف بسیج صداوسیمای مهاباد به این دوره معرفی شده بودم. در اوایل انقلاب هرکس کاری بلد بود یکجا میفرستادنش؛ چون من کمی عکاسی میدانستم به تلویزیون رفتم. در این دوره آموزشی، یکی از اساتید ما، آوینی بود و اولین ملاقاتهای من با ایشان در آن زمان رُخ داد. البته آوینی را دورادور میشناختم و میدانستم که ایشان در تلویزیون است، نگاه متفاوت دارد و حرفهای متفاوت میزند.
در آن کلاسها فهرستی از کارهایش ارائه داد و چند کار را نام برد. در آن کلاسها نوع لباس آوینی برای ما خیلی شاخص بود. ایشان در تیرماه اورکت خاکی را که بسیجیها میپوشیدند به تن داشت و در کلاس هم آن را در نمیآورد. جلسه سوم یا چهارم، وقتی به او مقداری نزدیک شدم، پرسیدیم: شما با این اورکت گرمت نیست؟ گفت: نمیخواهم با در آوردن این لباس، همرنگ دیگران شوم. او آدمی به شدت انقلابی بود. البته ما از این روحیات ایشان لذت میبردیم؛ چون خودمان هم در سالها در همان حال و هوا بودیم. شخصیت او طوری بود که آدمها جذبش میشدند.
🎙(شهید سید مرتضی آوینی به روایت محمدعلی فارسی، مستندساز)
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
داد زد : خدا لعنتت کند ❗️
احتمالاً زمستان سال 68 بود كه در تالار انديشه فيلمي را نمايش دادند كه اجازه اكران از وزارت ارشاد نگرفته بود. سالن پر بود از هنرمندان، فيلمسازان، نويسندگان و ... در جايي از فيلم آگاهانه يا ناآگاهانه، داشت به حضرت زهرا سلام الله عليها بي ادبي ميشد. من اين را فهميدم. لابد ديگران هم همين طور، ولي همه لال شديم و دم بر نياورديم. با جهان بيني روشنفكري خودمان قضيه را حل كرديم. طرف هنرمند بزرگي است و حتما منظوري دارد و انتقادي است بر فرهنگ مردم اما يك نفر نتوانست ساكت بنشيند و داد زد: خدا لعنتت كند! چرا داري توهين ميكني؟!
همه سرها به سويش برگشت در رديفهاي وسط آقايي بود چهل و چند ساله با سيمايي بسيار جذاب و نوراني. كلاهي مشكي بر سرش بود و اوركتي سبز بر تنش. از بغل دستيام (سعيد رنجبر) پرسيدم: «آقا را ميشناسي؟»
گفت: «سيد مرتضي آويني است.»
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
✋🏻خانم زهرا(سلام الله عليها) فرمود: با بچه من چه كار داري؟
من يه وقتي سر چند شماره از مجله سوره نامه تندي به سيد نوشتم كه يعني من رفتم و راهي خانه شدم. حالم خيلي خراب بود. حسابي شاكي بودم.
پلك كه روي هم گذاشتم "بي بي فاطمه" (صلوات الله عليها) را به خواب ديدم و شروع كردم به عرض حال و ناليدن از مجله، كه «بي بي» فرمود با بچه من چه كار داري؟
من باز از دست حوزه و سيد ناليدم، باز" بي بي "فرمود: با بچه من چه كار داري؟
براي بار سوم كه اين جمله را از زبان مبارك "بي بي" شنيدم، از خواب پريدم.
وحشت سراپاي وجودم را فرا گرفته بود و اصلا به خود نبودم تا اينكه نامه اي از سيد دريافت كردم.
سيد نوشته بود: «يوسف جان ! دوستت دارم. هر جا مي خواهي بروي، برو! هر كاري كه مي خواهي بكني، بكن! ولي بدان براي من پارتي بازي شده و اجدادم هوايم را دارند»
ديگر طاقت نياوردم و راه افتادم به سمت حوزه و عرض كردم سيد پيش از رسيدن نامه ات خبر پارتي ات را داشتم و گفتم آنچه را آن شب در خواب ديده بودم.
🎙(شهید سید مرتضی آوینی به روایت يوسفعلي ميرشكاك)
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔴تازه جنگ به پایان رسیده بود با اصرار دوستان حاجی برای مراسم حج به مكه رفت. وقتی بازگشت از او پرسیدم :«آقا مرتضی آنجا چطور بود؟» با ناراحتی گفت:«بسیار بد بود، چه خانه خدایی، غربیها پدر ما را در آوردند. كاخ ساختهاند، آنجا دیگر خانه خدا نیست. تمام محله بنیهاشم را خراب كردهاند. كاش نرفته بودم. مدتی بعد دوباره او را عازم حجاز دیدم؛ با خنده گفتم:«حاجی تو كه قرار بود دیگر به آنجا نروی؟ نگاهش را به زمین دوخت و پاسخ داد:«نمیدانم اما احساس میكنم اینبار باید بروم. وقتی بازگشت. دوباره از اوضاع سفر پرسیدم.
اینبار هیجان عجیبی داشت.
با خوشحالی گفت:« این دفعه با گروه جانبازان رفته بودم، چنان درسی از آنها گرفتم كه ای كاش قبلاً با اینها آشنا شده بودم بارها و بارها گریستم، به خاطر تحول و حماسهای كه در اینها میدیدم. به یكی از جانبازانی كه نابینا بود گفتم:«دوست نداشتی یك بار دیگر دنیا را ببینی؟ حداقل انتظار داشتم بگوید:«چرا یكبار دیگر میخواستم دنیا را ببینم. اما او پاسخ داد:«نه» پرسیدم:«چطور؟» گفت:«در مورد چیزی كه به خدا دادم و معامله كردم نمیخواهم فكر بكنم. بدنم می لرزید، فهمیدم كه عجب آدمهایی در این دنیا زندگی میكنند ما كجا، اینها کجا»
♥️(شهید سید مرتضی آوینی)
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
در حضور غربت یاران 💧
یكبار در دوكوهه به او گفتم: شهید داوود یكبار در زمین خیس پادگان به زمین افتاد و گریه كرد وقتی علت گریهاش را پرسیدم، پاسخ داد:"یاد حضرت عباس افتادم كه هنگام به زمین افتادن دست نداشت، حتماً خیلی سخت به زمین افتاده است".
با شنیدن این سخن گریه مجال صحبت را از مرتضی گرفت، همانجا در پادگان نشست، ساعتها به یاد غربت عباسبنعلی و داوود گریست. گوئی پردههای غیب را از چشمانش گرفته بودند، داوود را در زمین صبحگاه میدید. لب به سخن گشود، داوود باید میرفت.
برخاست، پا برجای گامهای داوود نهاد. مرتضی مردی آسمانی بود كه پای بر خاك داشت.
منبع : كتاب هسفر خورشید.
🎙(شهید سید مرتضی آوینی به روایت برادر رضا برجی)
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
حزبُ الله✊🏼 !
هرچند وطن خویش را دوست می دارد
اما از تعلقات جغرافیایی آزاد است وبرای آب وخاک نیست که می جنگد!
میهن او اسلام است...
♥️(شهید سید مرتضی آوینی)
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
💠مروارید گم شده یقین ( از خاطرات شهید آوینی )
🔴در عملیات کربلای پنج، سید مرتضی مسئول اکیپ بود
از آسمان آتش می بارید. از شدت سرما بدنمان می لرزید. آوینی گفت :« باید به جاده فاطمه الزهرا که زیر آتش عراقیهاست، برویم.»
مدتی بعد «مرادی نسب»، «والایی» و «عباسی» هر سه نفر از جاده باز گشتند. از سر و صدا چشمانم را باز کردم؛ اما دوباره بی هوش افتادم.
یک ساعت بعد بیدار شدم، مرتضی بیرون سنگر نماز شب می خواند،
با خودم گفتم : « این مرد خستگی ندارد»
برای نماز صبح همه بچه ها را بیدار کرد، بعد از اقامه نماز دوباره به خط رفتیم.
حاجی فقط تا رسیدن به خط خوابید. در خط مقدم شجاعانه می دوید،
اصلا لزومی نداشت کارگردان آنجا باشد، مسئولیتهایی که در شهر داشت باید مانع حضور او در جبهه می شد،
ترس و خستگی در قاموس مرتضی راه نداشت،
او در جبهه به دنبال چیز دیگری بود.
«مروارید گم شده یقین که سخت پیدا می شد.»
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
مثنوی آهنگران☑️
🔺از صادق آهنگران خواست تا برای مجموعه جدید « روایت فتح » اشعاری بخواند .
روزی که برای بازدید و فیلمبرداری از شهر هویزه می رفتند ، آهنگران مثنوی هایی خواند و آنها را برای فیلم هایش انتخاب کرد . از جمله :
چرا بستند راه آسمان را ؟
چرا برداشتند این نردبان را؟
مرا اسب سپیدی بود روزی
شهادت را امیدی بود روزی
خدا اسب سپیدم را که دزدید؟
شهادت را ، امیدم را ، که دزدید؟
وقتی آهنگران این اشعار را با صدای سوزناک خود خواند ، سید در ماشین کنار او نشسته بود و می گریست .
بچه های گروه که سید را خوب می شناختند ، می دانستند که ناله ها و گریه های سید بخاطر جا ماندنش از قافله شهداست ...✋🏻
♥️(شهید سید مرتضی آوینی)
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
سخن ناب👌🏼
کارتان را برای خدا نکنید !!
برای خدا کار کنید!تفاوتش فقط همین اندازه ست که ممکن است حسین در کربلا باشد و من در حال کسب علم برای رضای خدا ...
♥️(شهید سید مرتضی آوینی)
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
ستایش رهبری از متون روایت فتح ✋🏻
🔻اوایل سال ۶۶ پس از شهادت تعدادی از همکارانمان با حضرت آیتالله خامنهای دیدار داشتیم. ایشان در این دیدار خصوصی حدود یک ساعت درباره برنامه روایت فتح صحبت کردند و بیش از هر چیز روی متن برنامهها تاکید فرمودند. بعد از ما پرسیدند: «نویسنده این برنامه کیست؟» شهید مرتضی آوینی کنار من نشسته بود. از قبل به ما سپرده بود درباره او صحبت نکنیم. ما سعی کردیم از پاسخ به پرسش آقا طفره رویم. اما آقا سوال را با تاکید بیشتر تکرار کردند. ما ناچار شدیم بگوییم سیدمرتضی. آقا فرمودند: «این متون شاهکار ادبی است و من آنقدر هنگام شنیدن و دیدن برنامه لذت میبرم که قابل وصف نیست.»
🎙(راوی: مهدی همایونفر، تهیهکننده مجموعه روایت فتح)
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
شهادت لباس تکسایزی است ...💔!٫
🖐🏻یادم هست یک روزی شهید آوینی، شهید گنجی و بنده در جایی نشسته بودیم.
شهید گنجی جمله ای را ابراز کرد که شهید آوینی در جواب جمله جالبی گفت. من بین این دو شهید بودم.
شهید گنجی خطاب به شهید آوینی گفت: «حاج مرتضی! دیگر باب شهادت هم بسته شد».
آوینی در جواب گفت: «نه برادر، شهادت لباس تکسایزی است که باید تن آدم به اندازه آن در آید، هر وقت به سایز این لباس تک سایز درآمدی، پرواز میکنی، مطمئن باش»!
من که میان این دو بودم گفتم: «حاج مرتضی، پس من چی؟ من کی پرواز میکنم؟».
شهید آوینی در جواب گفت: «تو در کولهات چیزهایی داری» و نام چند منطقه جنگی که در آنها مستند ساخته بودم را آورد و بعد ادامه داد: «در کولهات چیزهای دیگری هم هست که نمیدانم چیست، هر وقت کولهات سبک شد، پرواز خواهی کرد».
مدتی پس از این گفتوگو مرتضی آوینی به شهادت رسید و به فاصله یک سال دیگر نیز گنجی شهید شد ...🕊
♥️(شهید سید مرتضی آوینی)
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
سخن ناب 👌🏼٫
یاران شتاب کنید ...🖐🏻🚶🏻♂
🔻 گویند قافله ای در راه است که گناهکاران را در آن راهی نیست، آری گناهکاران را راهی نیست، اما پشیمانان را می پذیرند...✅
♥️(شهید سید مرتضی آوینی)
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
❗️اصلاً بریزیم آقای آوینی را بزنیم!
بعد از دهمین جشنواره فیلم فجر، یک روز به دفترمان آمده بود. گفت: «جایتان خالی بود که ببینید دیشب روشنفکرها و دانشجویان هنر چه بلایی سر من آوردند!» در آنجا سمیناری بوده برای بررسی سینمای بعد از انقلاب، آقای آوینی هم یکی از سخنرانان بوده است. میگفت: سخنرانان دیگر همان چیزها را گفتند که اغلب در مجلهها نوشته میشود، طوری که یکی از استادان و کارگردانان سینما، چهل صفحه مطلب خواند که حتی یک جملهاش هم مال خودش نبود، بلکه همه مال خارجیها بود یا ترجمه شده بود و یا هنوز ترجمه نشده بود، ولی من منابعشان را میدانستم.
✅از همه بدتر قبل از من یک جوان شهرستانی و در لباس ما حزباللهیها حرف میزد. آنقدر خودش را در مقابل سینما و سینماگران باخته بود و آنچنان ذلیلانه حرف میزد که دلم میخواست از شرم زیر صندلی پنهان شوم و یا گوشهایم را بگیرم که نشنوم. نوبت من که رسید و با تعریف و تمجیدهایی که مجری برنامه از من کرد، لابد همه منتظر بودند من هم بروم بنا بر آداب روشنفکری سخنانی چند در مدح سینمای ایران و سینماگرانش بگویم و برای حفظ پرستیژ چیزهایی بگویم که با مشهورات و مقبولات جوامع روشنفکری مخالفتی نداشته باشد! اما من حرف خودم را زدم. جماعت نتوانستند تحمل کنند و برآشفته شدند که چرا کسی خلاف آنها سخن میگوید! شلوغ میکردند، اجازه سخن گفتن به من نمیدادند و حتی از توهین و حرفهای مخالف شئون اخلاقی هم نسبت به من خودداری نمیکردند. کار تا آنجا بالا گرفت که یک نفر بلند شد و از سر مزاح گفت: «اصلاً بریزیم آقای آوینی را بزنیم!»
🎙(راوی : محسن مومنی، نویسنده)