eitaa logo
『شھدای‌ِظھور🇵🇸🇮🇷』
8.1هزار دنبال‌کننده
10هزار عکس
5.4هزار ویدیو
24 فایل
〖مامدعیان‌صف‌اول‌بودیم . . ازآخرمجلــس‌شھــدا راچیدنــد :)💔〗 -- ارتباط با خادم : @HOSEIN_561 💛کپــے: صدقه‌جاریست . . . (: 🔴ناشناس : https://eitaa.com/joinchat/876019840C60f081def8
مشاهده در ایتا
دانلود
روز آخر که می خواست برود سوریه، آمد دیدنم. دست انداختم دور گردنش و گفتم: «آقا محسن. رفتنی شدی ها. یادت باشه حرم بی بی حضرت زینب (سلام الله علیها) که رفتی من رو دعا کن. موقع برگشت هم یه دونه پرچم برام بیار.» نگاهم کرد و گفت: «من دیگه برنمی گردم.» گفتم: «این حرف ها چیه؟ تو بچه کوچیک داری. حرف از نیامدن نزن.» دستش رو زد به گردنش و گفت: «این رو میبینی؟» گفتم : «خُب.» گفت: «بابِ بُریدنه!» 🌷 🌹 ‌‌شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
تصویر شهید در پیاده روی اربعین 🌹 ‌‌شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
شب اعزام ‌ شب ، زود رفت خوابید. می ترسید صبح خواب بماند. به مامانم سپرده بود زنگ بزند، ساعت کوک کرد، گوشی‌اش را تنظیم کرد و به من هم سفارش کرد بیدارش کنم. ‌ طاقتم طاق شد و زدم به سیم آخر. کوک ساعت را برداشتم. موبایلش را از تنظیم زنگ خارج کردم، باتری تمام ساعت‌های خانه را در آوردم. می خواستم جا بماند. حدود ساعت سه خوابم برد. به این امید که وقتی بیدار شدم کار از کار گذشته باشد. ‌ موقع نماز صبح، از خواب . نقشه‌هایم، نقشه بر آب شد. او بود و من ناراحت. لباس هایش را اتو زدم. پوشید و رفتیم خانه‌ی مامانم. مامانم ناراحت بود، پدرم توی خودش بود. همه بودیم؛ ولی محسن برعکس همه، شاد و شنگول. توی این حال شلم شوربای ما جوک می گفت. می‌خواستم لهش کنم. زود ازش خداحافظی کردم و رفتم توی اتاقم. من ماندم و عکسهای محسن. مثل افسرده ها گوشه ای دراز کشیدم. فقط به عکسش که روی صفحه گوشی ام بود نگاه می کردم. تا صفحه خاموش میشد دوباره روشن می کردم. روزهای سختی بود... ✍️ به روایت همسر شهید 🌷 🌹 ‌‌شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
راه ِولایت‌همان‌راه‌علےست . . آخرین‌دست‌نوشتہ‌شهید مدافع ِحرم‌محسن‌ِحججےقبل ازاعزام‌بہ‌سوریہ ِ ♥️ برای ولایت... انشاءالله شهادتم صدق گفتارم را گواهی می‌دهد شک نکنید و مطمئن باشید راه ولایت همان راه علیست رهبر برحق سید علیست والسلام 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
خاطره ای از شب اسارت شهید محسن حججی به نقل از ابوامین یکی از فرماندهان میدانی در سوریه👇 شب قبل از ۱۶ مرداد سال ۹۳ برای سرکشی به مناطق عملیاتی به نقطه‌ای رفتم که محسن حججی هم آنجا حضور داشت. از دور مشاهده کردم یک بیل مکانیکی مشغول کار است تا خط را تثبیت کند. خبری از تجیهزات بیشتر نبود. سری به نیرو‌هایی زدم که آنجا حضور داشتند و گفتم با این وضعیت، امنیت اینجا خیلی کم است و موقعیت طوری نیست که از ورود انتحاری‌ها جلوگیری کند. همه آن‌ها غیر ایرانی بودند جز یک نفر که از صحبت کردنش متوجه شدم.  پرسیدم تو ایرانی هستی و به خاطر مسائل امنیتی بهتر است اینجا نباشی (آن روز‌ها ربودن اسیر ایرانی برای داعشی‌ها ارزش زیادی داشت و در دستور کارشان بود). اما هر چه اصرار کردم قبول نکرد با من برگردد عقب. گفت اینجا مشغول تعمیر چند تانک است و اگر بخواهد به عقب برگردد مجبور است ۶۰ کیلومتر بیاید و مجددا صبح ۶۰ کیلومتر دیگر برگردد همین منطقه برای ادامه کارش.  هر چه به آن جوان اصرار کردم راضی نشد با من بیاید و گفت خیلی خسته هستم و همینجا گوشه‌ای می‌خوابم. جالب اینجاست که تنها فردی که فردای آن روز ماند و اسیر شد همان یک ایرانی یعنی محسن حججی بود.» بقیه همه به شهادت رسیدند. این مشیت خدا بود برای اینکه پیامی را با آن حادثه به دنیا برساند.  🌷 🌹 ‌‌شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
بخشی از✍🏻 🍃برای بانوی صبر السلام ای بانوی سلطان عشق السلام ای بانوی صبر دمشق زیبنبِ دنیا و عقبیِ علی شرح مدح لافتی الا علی در مسیر شام غوغا کرده ایی شهر را آشوب برپا کرده ایی خطبه خواندی از غریبی حسین زنده کردی کربلا در عالمیین گر نبودی کربلایی هم نبود گریه و شور و نوایی هم نبود رنج هایی فراوان دیده ایی خیمه ها، غارت، سواران دیده ایی دیده بودی، حلق و چشم و حرمله گریه کردی پا به پای قافله بسم الله النور... صَلی الله علیک یا اُماه یا فاطمه الزهرا"سلام علیک" وَلاتَحسَبن الذینَ قُتلوا فی سَبیل الله اَمواتا، بَل احیاء عند رَبِهم یُرَزقون هرگز نمیمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جدیده عالم دوام ما... چند ساعتی بیشتر به رفتن نمانده است، هرچه به زمان رفتن نزدیک تر می شوم قلبم بی تاب تر می شود...نمی دانم چه بنویسم و چگونه حس و حالم را بیان کنم...نمی دانم چگونه خوشحالی ام را بیان کنم و چگونه و با چه زبانی شکر خدای منان را به جای بیاورم...به حسب وظیفه چند خطی را به عنوان وصیت با زبان قلم می نویسم... نمیدانم چه شد که سرنوشت مرا به این راه پر عشق رساند... نمی دانم چه چیزهایی عامل آن شد... بدون شک شیر حلال مادرم، لقمه حلال پدرم و انتخاب همسرم و خیلی چیزهای دیگر در آن اثر داشته است... عمریست شب و روزم را به عشق شهادت گذرانده ام... و همیشه اعتقادم این بوده و هست که با شهادت به بالاترین درجه ی بندگی میرسم... خیلی تلاش کردم که خودم را به این مقام برسانم اما نمی دانم که چقدر توانسته ام موفق باشم... 🌷 🌹 ‌‌شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
تصویرم را ببرید پیشکش رهبر عزیز حالا که دستهایم بسته است می نویسم نه با قلم که با نگاه و. نه با جوهر با خون، رو به دوربین ایستاده ام رو به همه شما، رو به رفقا، رو به خانواده ام، رو به رهبر عزیزم و رو به حرم. حرامزاده ای خنجر به دست است و دوست دارد که من بترسم و حالا که اینجا در این در این خیمه گاهم هیچ ترسی در من نیست. تصویرم را ببرید پیشکش رهبر عزیز و امامم سید علی خامنه ای و فرمانده ام حاج قاسم و به رهبرم بگویید که «اگر در بین مردمان زمان، خودت و کلامت غریبید ،ما اینجا برای اجرای فرمان شما آمده ایم و آماده تا سرمان برود و سر شما سلامت باشد.» 📝دست‌نوشته شهید ساعاتی قبل از شهادت🌷 🌹 ‌‌شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 کلیپ منتشره توسط داعش با تیتر «یک پاسدار به اسارت در آمد» به بمب خبری در رسانه‌های جهان تبدیل شد... 🔹‌ زمانی که تمام دوربین های جهان بر روی موضوع اسارت یک پاسدار زوم کرده بودند. محسن حججی با اقتدار و صلابت ؛ بدون هیچ ترسی در چهره یا اغماض در رفتار آبروی سپاه و نیروهای مسلح ایران را خرید. 🔹‌ این کلیپ موج احساسات و عواطف جامعه را برانگیخت و همان روزها هم معلوم بود محسن شهید خواهد شد... 🔹‌ سپاه با توجه به شرایط حاکم بر جامعه سعی داشت محسن را با اسرای داعشی تبادل کند که این امر محقق نشد و داعش در هجدهم مرداد ماه سر از تن او جدا کرد و وی به فیض شهادت نائل گردید. 🌹 ‌‌شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام خامنه‌ای: خداوند شهید حججی را سخنگوی شهیدان کرد 🌷 🌹 ‌‌شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
بعد از ، زیاد زمین مے خورد . همہ نگران بودند و می گفتند شاید به خاطر اتفاقاٺ این مدٺ مشڪلی براش پیش اومده و نگران بودیم و می خواستیم او را پیش دڪتر ببریم ڪہ شبے بہ خواب یڪے از نزدیڪانمان آمــد وگـفـت : نگران نباشید وقتے داره بازے میڪنه مے دود ڪہ بیاد من ولی امڪانش نیست مے خوره زمین... مشڪلے نداره وسالمہ نگران نباشید... راوی: همسر شهید 🌷 🌹 ‌‌شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
📜 ✨ ←هروقت خواستی چادرت رو بزاری کنار 🥀 از دختر سه ساله ای یـادت بیار که بـه پدرش گفت:🍁 غصه حـجـاب من رو نخوری بـابـا جـان چادرم سوخته 🔥 اما بـه سرم هست هنوز ٫💔 🌷 🌹 ‌‌شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
{💔}؏ـٰاشِقان‌ را‌سـَرشوریدِھ‌ بِھ‌ پیڪرعَجـَب‌ اَست‌ دادَن‌ سـَر نَھ‌ عَجـَب‌؛ داشتَـنِ‌ سـَر‌ عَجـَب‌ اَست..! 🥀 🌷 🌹 ‌‌شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
بانویی که شهید حججی روزگارش را تغییر داد👇👇
بانویی که ،روزگارش را تغییر داد(برنامه لاک جیغ تا خدا)👇قسمت 1⃣ 🔹همسرم بی‌غیرت نبود در گذشته ظاهرم به‌ گونه‌ای بود که از پوشش ظاهری خوبی برخوردار نبودم و می‌توانم بگویم به معنای واقعی یک بدحجاب بودم. در پوششم از رنگ‌بندی‌های متنوع استفاده می‌کردم، به‌ گونه‌ای که جذاب و مورد پسند دیگران باشد، همواره با خود می‌گفتم داشتن حجاب، هنر نیست، اگر این گونه در جامعه حاضر شوند و با وجود نگاه‌های هیز نامحرمان در امان بمانند، این هنر است. همسرم راضی به این پوشش نبود و واقعاً ناراحت بود، این من بودم که به او تحمیل می‌کردم که بدحجاب باشم، شوهرم بی‌غیرت نبود اما از درون می‌شکست. ادامه دارد.... 🌹 ‌‌شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
بانویی که روزگارش را تغییر داد👇2⃣ 🔸باحجاب‌ها را به سُخره می‌گرفتم ۳۲ سال سن دارم و خدا را شکر می‌کنم که امروز می‌توانم بگویم که یک محجبه هستم؛ حالا هم وقتی بد‌حجابی‌ها را می‌بینم به خودم جرأت نمی‌دهم کسی را نصیحت کنم یا عقایدم را به او تحمیل کنم. دو پسر ۱۴ و ۱۶ ساله دارم که حاضر نمی‌شدند در جمع‌ها همراهم باشند و یک دختر ۳ ساله دارم که لباس‌هایش را با خودم سِت می‌کردم و ناخواسته عقایدم به او تحمیل می‌شد. همیشه فکر می‌کردم حجاب عقب‌ماندگی و تحجر است و باحجاب‌ها را به سُخره می‌گرفتم؛ الان خودم به درد آنها دچار شدم و بعد از باحجاب شدن مورد تمسخر قرار می‌گیرم. روزی که می‌خواستم محجبه شوم، حقیقتاً خجالت‌زده بودم که این ناشی از حال و روز گذشته‌ام بود. فروشنده لوازم‌التحریر هستم، بعد از اینکه باحجاب شدم برخی از آشنایان مرا نمی‌شناختند، واقعاً حجاب به سلاحی برای حفظ من تبدیل شد. ادامه دارد... 🌹 ‌‌شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
بانویی که ، روزگارش را تغییر داد👇3⃣ ▪️شب چهارم محرم در محرم امسال، اتفاقی، مسیر زندگی مرا تغییر داد، هیچ شناختی نسبت به شهدای مدافعان حرم نداشتم و بر این باور بودم که آنها خودخواه هستند که از خانواده خود می‌گذرند تا در کشوری دیگر کشته شوند؛ تا اینکه شبی به یکی از شهدای مدافع حرم وقتی در حال ذبح او بودند، توهین کردم.😞 شب چهارم محرم در عالم خواب دیدم چند تا خانم محجبه، چادری را به من هدیه کردند، حیران از خواب برخاستم، دوباره به خواب رفتم، باز هم همان خانم‌ها را دیدم که مقنعه سرم گذاشتند و پیشانی مرا بوسیدند، نسبت به این کارشان معترض شدم، باز هم از خواب بلند شدم، رفتم خواب را برای همسرم تعریف کنم اما شنیده بودم که خواب بد را تعریف نمی‌کنند. خوابیدم تا اینکه صبح از خواب بیدار شدم اما باز هم متقاعد نشدم که این خواب بد را برای کسی تعریف کنم ادامه دارد... 🌹 ‌‌شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
بانویی که ،روزگارش را تغییر داد👇4⃣ ▪️صبح روز پنجم محرم ساعاتی از صبح نگذشته بود که باز هم خواب به سراغم آمد، این‌بار در خواب، که پرچمی به دستش بود را دیدم، خودش را معرفی کرد و گفت: ، من تا نرود، اگر حجابت را رعایت کنی نزد خدا عزیز می‌شوی و ... . قبل از این خواب اصلاً شهید حججی را نمی‌شناختم، در فضای مجازی به‌ دنبال نامش رفتم تا اینکه عکس‎های بی‌سر او را دیدم، زندگی‌اش را مطالعه کردم و صحبت‌ها و نگرانی‌هایش را در مورد حجاب شنیدم. پس از شناخت کامل شهید، منقلب شدم و دیگر اشک امانم نمی‌داد، خواب را برای همسرم تعریف کردم و گفتم: «می‌خواهم چادری شوم». همسرم گفت: «اگر می‌خواهی مدت کوتاهی به‌ طور احساسی چادر بگذاری و دوباره از کار خودت پشیمان شوی، این کار را اصلاً انجام نده». همچنان در پی تعبیر کردن خوابم بودم و احساس می‌کردم تعبیر خوابم این است که باید چادری شوم. ادامه دارد.. 🌷 🌹 ‌‌شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
بانویی که شهید حججی روزگارش را تغییر داد👇5⃣ 🔸تصمیم نهایی همسرم مرا از چادری شدن منع می‌کرد، بین دو راهی بودم که این‌بار در همان روز مجدداً در را دیدم، هدیه‌ای به من داد که با پارچه سبزی آن را پوشانده بود، وقتی که پارچه را کنار زدم، او را دیدم، 💔 با وحشت از خواب بلند شدم و در همان لحظه تصمیم نهایی‌ام را گرفتم که هر طوری شده باید چادری شوم. بدون اینکه آرایش کنم به فروشگاه حجاب که نزدیک محل کارم بود، رفتم تا چادر و مقنعه بخرم، فروشنده مرا نشناخت، وقتی خودم را معرفی و خوابم را برای او تعریف کردم، خیلی خوشحال شد. بعد از این ماجرا پوستر شهید را به شیشه مغازه‌ام زدم، هر کسی اگر حرف‌ یا طعنه‌ای می‌زد، دلم می‌خواست با تمام وجودم از شهید حججی دفاع کنم. همسرم یک روز از من حمایت می‌کرد و یک روز نیز به‌ دلیل حال و روز گذشته‌ام سکوت می‌کرد، این در حالی بود که دیگر به فرزندان، همسرم و مال دنیا تعلق خاطر گذشته را نداشتم. ادامه دارد... 🌹 ‌‌شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
بانویی که شهید حججی روزگارش را تغییر داد👇6⃣ 🔸عزم سفر یک روز همسرم پیشنهاد داد تا با هم به شهر «نجف‌آباد» برویم، چند نفر از آشناها هم راغب شدند که با ما بیایند، در خبرها آمده بود که قرار است پیکر شهید حججی را به اصفهان بیاورند. ۳۵ نفر آماده رفتن به اصفهان شدیم، همسر و پسرم نیز تصمیم گرفتند به مراسم پیاده‌روی کربلا بروند. عازم سفر شدیم، وقتی رسیدیم، دیگر آرام و قرار نداشتم و بی‌تابانه سراغ را گرفتم، از جمع جدا شدم و دوان دوان به سوی مرادم گام برداشتم، از ورود به بارگاه جلوگیری می‌کردند، در صف انتظار بودم، از نرده‌ها بالا رفتم تا اینکه قبر او را دیدم.💔 ادامه دارد... 🌹 ‌‌شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
بانویی که شهید حججی روزگارش را تغییر داد👇7⃣ 🔹وصال یار با اشک و ناله از آنها خواستم تا بگذارند به کنار قبر بروم، سنگ قبری که تازه آن را نصب کرده بودند، ابتدا اجازه نمی‌دادند بروم، اما با اصرار نزدیک مزار شهید شدم، به شهید حججی گفتم دیگر حرف‌هایت را عملی کردم، از این پس خودت محافظتم کن. بعد از زیارت او احساس می‌کردم سبکبال شده‌ام و هیچ نگاه بدی دور و برم نیست، در همان اوضاع ناگهان از حال رفتم و بعد از مدتی به هوش آمدم، همه نگران بودند که نکند جانم را از دست داده باشم، بار دیگر در را باز کردند، باز هم با دلی سیر زیارتش کردم. خادم بارگاه از ما برای ماندن دعوت کرد، به خانه‌ای دعوت شدیم که واقعاً حس آرامش خاصی به ما داد، با نهایت عزت و احترام با ما رفتار می‌کردند. پرسیدم چرا ما را دعوت کردید، پاسخ داد یکی از اقوام شهید حججی هستم، به این درک رسیده‌ام که اگر محسن کسی را دعوت کند، آبروی او را هم می‌خرد. دیگر پس از این اتفاقات شهدا خیلی برایم عزیز شده‌اند، از حال و روزم خیلی راضی هستم اما از گذشته‌ام اصلاً.. پایان🌿 🌹 ‌‌شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
✨ ✨یادت‌باشه‌که‌شهدا‌همیشه‌دستتو‌میگیرن 🤝 به‌شرط‌اینکه‌صداشـون‌کنی...!❤️🌷 شهید والامقام 🌷🌷 🌹 ‌‌شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا