#دفترچه
حاج احمد همیشه یک دفترچه همراه داشت نکاتی که به ذهنش میرسید، مینوشت. حتی اگر پای تلویزیون نشسته بود و نکته مهمی را میشنید که ما فکر میکردیم به سپاه ربطی ندارد با دقت تمام گوش میکرد و با جزئیاتش مینوشت!
وقتی سئوال میکردیم این موضوع چه ربطی به سپاه دارد میگفت:
«این یک طرحی است که اگر ما در سپاه روی آن کار کنیم، خوب است»
نوشتهها معمولاً دو الی سه سطر بود . خوبی دفترچه این بود که اگر ابهامی در مسئلهای داشت یا نکتهای به ذهنش نمیرسید، سراغ دفترچهمیرفت و آن را پیدا میکرد.حتی اگر در حین صحبتهای فردی مطلبی توجهاش را جلب میکرد، وقتی آن فرد میرفت، سریع مطلب را یادداشت میکرد.
#شهیداحمدکاظمی🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
💥عملیات ،بدون اینکه خون از دماغ یک نفر بریزد❗️
✅ خاطرهای از اقدامات شهید حاج احمد كاظمی به عنوان فرمانده نیروی زمینی سپاه پاسداران در مقطع زمانی سالهای 74 تا 75(به نقل از سردار باقری):👇👇👇
#یك_حادثه_مهم در این مقطع زمانی رخ داد كه نقطه تلاقی شهیدان عزیز احمد كاظمی، سعید مهتدی، نبیالله شاهمرادی (حنیف) و شهید آذینپور بود كه تهاجم مردانه به مركزیت ضدانقلاب در شمال عراق و انجام عملیات علیه حزب منحله دموكرات و كومله و دیگر گروهكهای تروریستی بود كه در آن زمان در اوج عملیات در داخل ایران قرار داشتند.
✅هر چند در آن مقطع، سالها از دفاع مقدس میگذشت، اما ما همچنان در آن منطقه به دلیل حضور گروهكهای ضدانقلاب تلفات میدادیم. اما شهید كاظمی بعد از انجام مطالعات فراوان، دوستان خود را در قرارگاه حمزه جمع كرد و سردار شهید سعید مهتدی ،مسئول عملیات، سردار شهید حنیف، معاون اطلاعات، سردار شهید آذینپور، مشاور و سردار شهید یزدانی، در این عملیات مسئول توپخانه بودند.
✅این جمع فكور، آشنا به منطقه، مومن، مخلص و ایثارگر تا مدتی در این منطقه كار اطلاعاتی و طرحریزی عملیاتی كردند،
این عزیزان به این نتیجه رسیدند كه باید استراتژی خود را در منطقه عوض كرده و وارد فاز #تهاجمی شوند.
این طرح در حالی پیریزی شد كه آمریكاییها ،شمال عراق را در كنترل خود داشتند و جنگندههای اف16 آنها بلاانقطاع در دستههای 6 فروندی در بالای سر این منطقه پرواز میكردند، به طوری كه میشد صدای آنها را شنید و یا بر روی رادار مشاهده كرد و یا اگر فاصلهشان كم بود، آنها را با چشم دید.
ضدانقلاب در این منطقه با كمینهای خود، مشكلات زیادی را بوجود آورد و در عین حال مركزیت خود را در شمال عراق قرار داده بودند ،اما با طرحریزی كه از سوی سرداران شهید سپاه صورت گرفت، مركزیت آنها در عمق 150 كیلومتری خاك عراق #مورد_تهاجم💥 قرار گرفت كه كاری بسیار #جسورانه، با ریسك بالا ،اما تمامكننده بود.
#شهید_احمد_كاظمی، 200 دستگاه خودرو اعم از كامیون، وانت، جیپ، توپكش، توپخانه و كاتیوشا را به صورت یك ستون بزرگ وارد خاك عراق كرد، خود سردار كاظمی، سلیمانی، حنیف و آذینپور بالای ارتفاعات عراق نقطه دیدهبانی گذاشتند و این یعنی آنكه این فرماندهان تا عمق منطقه دشمن پیش رفته، بالای سر پایگاه دشمن نشسته و شروع به هدایت آتش🔥 و فرماندهی كردند.
آتشی كه این عزیزان بر سر دشمن ضدانقلاب ریختند، آنقدر سنگین بود كه آنها در خلال یك روز چندین بار #پیامتسلیم دادند #اما حاج احمد میگفت اینها #فریبكارند و ما باید به كار خود ادامه دهیم.
بعد از اجرای آتش و اتمام عملیات، سپاهیان اسلام با همان ستون از منطقه دیگری در شمال عراق خارج شدند به طوری كه خون از بینی حتی یك نفر از رزمندگان ما نریخت.✌️
نتیجه این عملیات آن شد كه ضد انقلاب به گروههای مسلط معارض در شمال عراق (طالبانی) تعهد داد كه دیگر در خاك ایران عملیاتی نظامی نخواهند كرد.
از آن زمان به بعد هیچ مشكل و ناامنی در منطقه نداشتیم و هیچگاه در كردستان تلفات رزمی تا سالهای اخیر نبود و این واقعیتی است كه به دست این سرداران بزرگ انجام شد.
#شهیداحمدکاظمی🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔹ابتکار جالب شهید احمد کاظمی
درعملیات بیتالمقدس، دو « احمد» داشتیم که فرمانده بودند و صدای آنها از شبکههای بیسیم مرتب شنیده میشد.«احمد متوسلیان» فرمانده لشگر محمد رسولالله و«احمد کاظمی» فرمانده لشکر نجف اشرف. در تماسهای بسیار مهم، مخصوصا در لحظات شکستن خطوط دشمن، فرماندههان و رزمندگان از لهجههای آنها متوجه می شدند که این «احمد» کدام «احمد» است. اما جالبتر زمانی بود که دو «احمد» با هم کار داشتند. در مرحلهی دوم عملیات که بچههای لشگرمحمد رسول الله در دژ شمالی خرمشهر با لشگر۱۰ زرهی عراق درگیری سختی داشتند وکارشان به اسیر دادن واسیر گرفتن هم کشیده شده و احمد متوسلیان با بدنی مجروح عملیات را هدایت میکرد، احمد کاظمی با احمد متوسلیان اینگونه تماس میگرفت: احمَد احمَد ،احمَد احمِد، احمَد احمِد.
او سه احمد اول را که یعنی متوسلیان، با لهجهی تهرانی میگفت، اما اسم خودش را با لهجهی نجف آبادی، مخصوصا مقداری هم غلیظتر بیان میکرد، به این ترتیب، احمد خوب و دوست داشتنی پایهی خنده را برای فرماندهان زیادی که صدای او را از بیسیم میشنیدند ،فراهم میکرد. یادشان بخیر
احمَد احمَد، احمَد احمِد، احمَد احمِد
#شهیداحمدکاظمی🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔸هوای نفس
در یکی از عملیات ها که برعلیه منافقین بود قرار شد منطقه ای را با موشک هدف قرار بدهیم.
من موشک ها را آماده کرده بودم، سوخت زده با سیستم برنامه ریزی شده ؛ موشک ها هم از آن موشک های مدرن نقطه زنی بود. ایشان از عمق عراق تماس گرفت که مقدم آماده ای؟
گفتم: بله.
گفت: موشک ها چقدر می ارزد؟
گفتم مگر می خواهی بخری؟!
گفت بگو چقدر می ارزد.
گفتم مثلا شش هزار دلار.
گفت: “مقدم نزن اینها اینقدر نمی ارزند.”
خیلی بعید است شما فرمانده ای وسط عملیات گیر بیاوری ،که اینقدر با حساب و مدبرانه عمل کند. هرکسی دوست دارد اگر کارش تمام است تیر خلاص را بزند و بیاید با این موفقیت عکس بگیرد، ولی سردار کاظمی در کوران عملیات، بیت المال و رضای خدا را در نظر داشت.
می دانید چرا؟
چون مولایش امیر المومنین(ع) بود که وقتی می خواست کار دشمن را تمام کند، کمی صبر کرد نکند هوای نفس، حتی کمی غالب باشد و بعد برای رضای خدا قربتاً الی الله دشمن را نابود کرد.
🎙به نقل از شهيد سردار تهراني مقدم (كه در انفجار مهمات سپاه در سال1390 به شهادت رسيد)
#شهیداحمدکاظمی🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔸فرق بین فرمانده لشگر و سرباز
سرمای شدیدی خورده بود. احساس میکردم به زور روی پاهایش ایستاده است.
من مسئول تدارکات لشکر بودم.
با خودم گفتم: خوبه یک سوپ برای حاجی درست کنم تا بخوره حالش بهتر بشه.
همین کار را هم کردم. با چیزهایی که توی آشپزخانه داشتیم، یک سوپ ساده و مختصر درست کردم.
از حالت نگاهش معلوم بود خیلی ناراحت شده است.
گفت: چرا برای من سوپ درست کردی؟
گفتم: حاجی آخه شما مریضی، ناسلامتی فرماندهی لشکرم هستی؛
شما که سرحال باشی، یعنی لشکر سرحاله!
گفت: این حرفا چیه میزنی فاضل؟
من سؤالم اینه که چرا بین من و بقیهی نیروهام فرق گذاشتی؟
توی این لشکر، هر کسی که مریض بشه، تو براش سوپ درست میکنی؟
گفتم: خوب نه حاجی!
گفت: پس این سوپ رو بردار ببر؛ من همون غذایی رو میخورم که بقیهی نیروها خوردن.
#شهیداحمدکاظمی🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔸گذشتن از خود برای نجات مردم
در حادثه بم ،بیش از ۲۰۰ فروند هواپیما و هلیکوپتر و انواع موشک های برد بلند را سامان داد
درساعتهای اول، شهیدکاظمی به عنوان فرمانده نیروی هوایی تمام ناوگان خودش را برای نجات مردم بم بسیج کرد
خودش هم فرودگاه بم را آماده کرد
هر ۱۳ دقیقه یک هواپیما و یک هلیکوپتر ، چه در شب و چه در روز پرواز می کرد
۳۰ هزار مجروح را با هواپیما و هلیکوپتر تخلیه کرد، ۱۰ شبانه روز نخوابید.
#شهیداحمدکاظمی🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔹طواف هواپیما به دور حرم امام رضا علیه السلام
هواپیمای سوخو را حاج احمد، وارد نیروی هوایی سپاه کرد.
مراسم افتتاحیهاش را همه انتظار داشتیم در تهران باشد، سردار ولی گفت:
میخوام مراسم افتتاحیه توی مشهد باشه.
پایگاه هوایی مشهد کوچک بود. کفاف چنین برنامهای را نمیداد. بعضیها همین را به سردار گفتند.
سردار ولی اصرار داشت مراسم توی مشهد باشد.
با برج مراقبت هماهنگیهای لازم شده بود. خلبان، بر فراز آسمان☁️، هواپیما را چند دور،دور حرم حضرت علی بن موسی الرضا (سلام الله علیه) طواف داد.🛩🍃✨
این را سردار ازش خواسته بود. خیلیها تازه دلیل اصرار سردار را فهمیده بودند.
خدا رحمتش کند؛ همیشه میگفت: ما هیچ وقت از لطف و عنایت اهل بیت،
خصوصاً #آقا_امام_رضا 🍃(علیه السلام) بینیاز نیستیم.
🔹خاطره ای از سردار شهید حاج احمد کاظمی
#شهیداحمدکاظمی🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔹خاطره ای از سفر شمال
یک بار رفته بودیم شمال. تابستان بود گویا. پدر می خواست اخبار را گوش کند، چون همیشه پیگیر اخبار بود. به من گفت برو بیرون آنتن را ببر بالا.
توقف کردیم، یک آقائی از دور گفت اینجا نه ایست. من هم آمدم سوار شدم.
گفتم بابا یکی هست می گوید بروید.
بابا گفت کاری نمی خواهی انجام بدهی، یک دقیقه آنتن را درست کن.
آن مرد آمد دم پنجره ماشین.
پدر گفت می خواهد آنتن را درست کند الان می رویم.
تا آمدیم راه بیفتیم گفت؛ بهت میخورد سپاهی باشی. بابا گفت چطور مگه؟ خلاصه سر صحبت باز شد و معلوم شد رزمنده بوده.
گفت من مشکلی دارم، اگر در سپاه هستی مشکل ما را حل کن. پدر مشکل را پرسید. سوارش کردیم که هم تا یک مسیری برسانیمش و هم مشکل خود را مطرح کند.
در مسیر بابا از او در مورد مسائل مختلف سوال کرد و ازجمله درباره فرمانده لشگر امام حسین(ع) (که البته خود پدرم در آن زمان فرمانده لشگر امام حسین بود)
این بنده خدا شروع کرد فحش و دری وری را به احمد کاظمی گفتن؛ که آره آمده شده فرمانده لشگر 14 امام حسین و آدم مغروری است و میگفت تا انسان های متواضع و خوبی مثل شماها هستند چرا امسال احمد کاظمی باید فرمانده باشد؟
اول از بابا پرسید شما کجای سپاهی؟ بابا گفت من یک رزمنده بودم.
خلاصه خیلی بد گفت.
حالا من و سعید برادرم حرصمان گرفته بود، واقعا می خواستیم آن نفر را خفه کنیم.
بابا از آینه علامت می داد چیزی نگویید.🖐🏼 بعد بابا از مشکل او پرسید. وقتی دم خانه اش رسیدیم دیدم اوضاع خانه اش خراب است، وام می خواست برای تکمیل خانه. خانه اش در مرحله سفت کاری بود. آن مرد برگشت به پدر ما گفت:
ای کاش همه مثل تو بودن و ای کاش تو می شدی فرمانده لشگر و از اینجور حرف ها. بابا گفت این تلفن را بگیر با فلانی هماهنگ کن و بیا قرارگاه حمزه تا مشکل را حل کنیم. عمدا هم نگفت لشگر 14 تا شک نکند، چون آن زمان فرمانده لشگر 14 هم بود.
بنده خدا رفت آنجا. تا به حاج آقا گفته بودند فلانی آمده ایشان میفهمند چه کسی است.
می گوید بیاوردیش داخل. از اینجا به بعد را حاج آقا خودش تعریف می کند. می گوید: بنده خدا آمد داخل اصلا داشت می مرد. اسم و اتیکت من را دید داشت سکته می کرد و شروع کرد به عذرخواهی. بعد هم بابا کارش را حل کرد و رفت
این خاطره از این جهت برایم جالب است که پدرم چقدر خالصانه کار می کرد که حتی خیلی از بچه های سپاه هم او را نمی شناختند و چقدر گمنام بود همیشه می گفت اگر کار برای رضای خدا باشد لزومی ندارد غیراز خدا از آن باخبر باشد.
🎙راوی: فرزند شهید
#شهیداحمدکاظمی🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌷"شهید حاج احمد کاظمی"🌷🍃
(هیج وقت وظایف شرعیتون
رو با هیچ چیزی معامله نکنید... )
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 آخرین باری که صهیونیست ها خواستند پرچم فلسطین را پایین بیاورند...
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️تصاویری از مبارزه رزمندگان گردانهای قدس با نظامیان رژیم صهیونیستی در شرق خان یونس، جنوب غزه
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥همچون شبح؛ فیلم باورنکردنی از رصد نیروهای اسرائیلی
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🍃دلنوشته سردار شهید #سلیمانی برای شهید #احمدکاظمی🍃
او در یکی از نامههایش که در حماء سوریه به تاریخ ششم فرودینماه سال ۱۳۹۶ نوشته، اینچنین از حاج احمد کاظمی سخن به میان آورده است:
وقتی نام لشکر نجف را میشنوم، قامتی بسیار زیبا و رعنای عرشی را میبینم که بوی بهشت از آن، همیشه استشمام میشد ،که قامت مردانهاش همچون کوهی پناهگاه سختیها و دشواریها بود، مردی که نجف آباد با همه بزرگانش مفتخر به نام و یاد اوست.
احمد عزیز، احمدی که وقتی در جلسهای بود، اطمینان در آن حاکم و غیابش نقصی بزرگ داشت. مردی که مشارکتش در نبردی موجب استحکام عمل و تضمین پیروزی بود، مجاهد بزرگی که فاتح خرمشهر بود. مردی که رقابیه را درنوردید.
مردی که بارها با حکمت و شجاعتش دشمن را به تحقیر انداخت. رد پای او در بیست هزار کیلومتر مناطق اشغالی توسط دشمن بعثی مشهور است.
نور به جامانده، تابش مستمری که امروز میلیونها نفر راهی آن میشوند وبه این دلیل آن را قافله راهیان نور نامیدهاند؛ احمدی که شادی و خندهاش، غم و غصهاش، اندوه و فرحش زیبا و دوستداشتنی بود. مجاهدی که ایران در نقص نبود و حضورش در غم است. احمد ما و من، احمد همه ایران و همه اسلام و تشیع.
📝دلنوشتهشهید#قاسمسلیمانی🌷
#شهیداحمدکاظمی🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔹سؤال عجیب و غریب❗️
گفت: آقای امینی جایگاه من توی سپاه چیه؟
سئوال عجیب و غریبی بود! ولی میدانستم بدون حکمت نیست.
گفتم: شما فرماندهی نیروی هوایی سپاه هستین سردار.
به صندلیاش اشاره کرد.
گفت: آقای امینی، شما ممکنه هیچ وقت به این موقعیتی که من الان دارم، نرسی؛
ولی من که رسیدم، به شما میگم که این جا خبری نیست!
آن وقتها محل خدمت من، لشکر هشت نجف اشرف بود.
با نیروهای سرباز زیاد سر و کار داشتم.
سردار گفت: اگر توی پادگانت، دو تا سرباز رو نمازخون و قرآن خون کردی ، این برات میمونه؛
از این پستها و درجهها چیزی در نمیآد!
🍃خاطراتی از شهید احمد کاظمی 🍃
#شهیداحمدکاظمی🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔸سردار محبوب و مقتدر
از صحبتش فهمیدم رانندهی تانکر نفتکش است.
داشت برای صاحب مغازه درددل میکرد.
گفت: اگر این احمد کاظمی رو پیدا کنم، میرم بهش التماس میکنم که یه مدتی هم بیاد طرف زابل و زاهدان!
بیاختیار برگشتم به صورت طرف دقیق شدم. من یکی از نیروهای تحت امر سردار کاظمی بودم.
گفتم: شما حاج احمد رو میشناسی؟
گفت: از نزدیک که نه، ولی میدونم آدم خیلی با حالیه!
پرسیدم: چطور؟
گفت: من یه مدت کارم توی کردستان بود، با این که هیچ وقت شبها توی کردستان رانندگی نمیکردم، ولی نشده بود که هر چند وقت یکبار گرفتار گروهکهای ضد انقلاب نشم؛ ماشینم رو میبردن توی بیراههها، سوختش رو خالی میکردن و بعد هم ولم میکردن.
مکث کرد. ادامه داد: ولی این احمد کاظمی که اومد اونجا، خدا خیرش بده، طوری امنیت به وجود آورد که دیگه نصف شبها هم توی جادهها رانندگی میکردم و هیچ اتفاقی برام نمیافتاد.
آخر صحبتش گفت: حالا کارم افتاده سیستان و بلوچستان. همون بدبختیها رو از دست اشرار اونجا هم داریم میکشیم و هیچ کی هم نیست که جلوی اون نامردا قد علم کنه.
🍃خاطراتی از شهید احمد کاظمی 🍃
#شهیداحمدکاظمی🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
در طول بیست سالی که با هم زندگی کردیم، بابا در مورد خودش کلامی حرف نزد. من کی هستم؟ من کجا هستم؟ من چی هستم؟ من و من و من... اصلا.
یکی از ویژگی های احمد کاظمی مخلص بودن اوست. یک زمانی ،بعد نظامی داشت که حرفی نزد. دو هفته رفت بم. نگفت، آخر دو هفته رفتی بم چکار کردی؟ بابا من که پسرت هستم نباید بدانم. الان برگشتی؛ چرا صورتت سوخته؟ چرا چشم هات سرخ شده؟ نه صدایت مثل قبل است، آخر چکار کردی که هیچ چیزت مثل قبل نیست؟ در جواب گفت: چیزی نشده، سرما خوردم.
یا قبل از شهادت بابام فکر می کردم پدرم رزمنده ای بوده(این را قسم می خورم)، در همین حد ما را نگه داشته بود. کسی به ما چیزی نگفته بود. چون اجازه نمی داد، کسی حرفی بزند. فکر می کردم رفته جنگیده و شهید نشده، بعد از جنگ گفته اند چون تو آدم توانمند و خوبی هستی بیا برو فرمانده لشگر ۸ نجف اشرف باش. این را جدی می گویم. در صورتی که بعد از شهادت او فهمیدم خود او این لشگر را تاسیس کرد.
🎙راوی: فرزند شهید
#شهیداحمدکاظمی🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔸از سهم خودش🌿
همیشه از اول تا آخرش با یک پژو 405 بود آن هم از خودش. خاکی خاکی بود. هر وقت از مال دنیا حرف میزدیم، ناراحت میشد و میگفت: «من از تنها چیزی که بیزارم، مال دنیاست.»
یادم هست هر وقت میرفتم دفترش، درجههای سر شانهاش را درمیآورد و بدون درجه میآمد کنار من مینشست که یک وقت خودش را از من بالاتر نبیند.
حتی حاضر نبود از امکانات محل کارش برای ما استفاده کند. مثلا یکبار که رفته بودم تهران دفترش، اول اصرار کرد که زنگ بزنم محمد بیاید و شما را برای ناهار ببرد خانه ،که من قبول نکردم. بعد گفت پس ناهار را اینجا پیش من باشید و خلاصه نگهمان داشت. اما خدا شاهد است حتی یک ناهار اضافه هم سفارش نداد و سهم خودش را برای من آورد. وقتی به مسئول دفترش این قصه را گفتم، گفت: «اصولا حاجی هروقت مهمون بهش برسه ناهار نمی خوره که نخواهد برای آنها سهمیه جدا سفارش بده».
🎙نقل از برادر شهید
#شهیداحمدکاظمی🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔹انگار تازه بیدار شده ❗️
فرزند شهید کاظمی در خاطره ای از پدر بزرگوار خود میگوید:
دانشگاه من نزديک محل کار بابا بود و بيشتر شب ها با او بر مي گشتم خانه .خب بايد صبر مي کردم تا کارهايش تمام شود . بعضي وقت ها به ساعت 11 يا حتي ديرتر هم مي کشيد. به غير از ماه رمضان به ياد نمي آورم بابا زودتر از 8 شب آمده باشد خانه.
من مي رفتم در يک اتاقي و مشغول به درس خواندن می شدم .بعضي وقت ها هم دراز مي کشيدم و چرتي مي زدم.
وقتي با بابا بر مي گشتيم خانه، براي من ديگر جاني باقي نمانده بود.اما بابا که قطعا خيلي بيشتر از من دويده بود و خسته شده بود، در خانه را که باز مي کرد چنان سلام گرمي ميکرد که انگار تازه اول صبح است و بيدار شده است.
ميگفت:« خيلي مخلصيم»، «خيلي چاکريم»!
هميشه در تعجب بودم که بابا چه حالي دارد با اين همه کار و خستگي اين قدر شارژ و سرحال است
#شهیداحمدکاظمی🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔹لحظات شیرین گپ آخر🍃
همان شب شهادتش نشسته بودیم دور هم و حرف می زدیم. حالا که فکر می کنم، میبینم چه لحظات شیرینی بودند.
گپ آخرمان، خیلی گپ باحالی بود. وقتی شب رسید خانه، یک سیدی با خودش آورده بود. گفت محمد، این سیدی را بگذار ببینیم چی است! به قول خودش " مشق" هایش را هم پهن کرده بود جلوی خودش. سیدی یک گزارش ویدیویی بود از عملیات ثامن الائمه. بابا میگفت من خودم تا حالا این فیلم را ندیده ام. هر کس را که در فیلم نشان میداد، میگفت خصوصیت اش این بوده و چه طوری شهید شده. خلاصه بیشترشان شهید شده بودند.
در فیلم نشان میداد که بابا داشت نیروهایش را توجیه عملیاتی میکرد و فقط یک زیر پیراهنی تنش بود. ریش هایش هم خیلی بلند و به هم ریخته شده بود. حتماً وقت نکرده بود بهشان برسد. اما آن ها که میگفت شهید شده اند، اغلب خیلی تمیز و مرتب و شیک بودند.😁
سعید به بابا گفت:« ببین، این جور آدم ها شهید می شوندها! 😁تو میخواهی با این قیافه به هم ریخته و نامرتبات شهید هم بشوی؟!»😁
بابا خیلی خندید به این حرف سعید، خیلی خندید.😂 البته احساس کردم یاد شهادت هم کرده و دلش گرفته و می خواهد با خندیدن هاش ما متوجه نشویم.🍃
فیلم که تمام شد، بابا گفت ۲۵ سال از وقتی که این فیلم را گرفته اند میگذرد. ما برای چه مانده ایم و ... یک خرده از این چیزها گفت. شب هم سعید را برد پیش خودش خواباند. صبح که می خواست برود، من دیگر ندیدمش. اما سعید که صبح زود بیدار شده بود که برود امتحان بدهد، بابا را دیده بود و بهاش گفته بود:«مواظب خودت باش!»
پیش نیامده بود سعید همچین حرفی بزند به بابا. همیشه وقتی چیزی به بابا میگفتیم، به همان شکل نظامی جواب می داد:«چشم قربان!».
آن روز صبح هم به سعید یک« چشم قربان» ✋محکم گفته بود و رفته بود.
🎙راوی: فرزند شهید
#شهیداحمدکاظمی🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌آمریکا غلط کرد 👊
🔹ما به جای دیگه ای وصلیم ✨
#شهید_احمد_کاظمی🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR