شهید اصغر وصالی و نجات کردستان ...‼️
💢فرمانده مورد تأیید دکتر چمران بهدلیل جنایاتی که گروهکهای بیرحم بر مردم مظلوم کرد تحمیل کرده بودند بشدت عرصه را بر ضد انقلاب وابسته به امپریالیسم شرق و غرب تنگ میکند. این دلاوری او به مذاق برخی واسطههای خام و بیتجربه و بیرون از گود عمل خوش نمیآید. کار به جایی میرسد که بعد از شهادت اصغر وصالی، چند نفری که حکم بازداشت او را در دست داشتند برای بازداشتش به سراغ او میآیند که یکی از همرزمان اصغر به آنان میگوید اگر به دنبال اصغر وصالی میگردید بروید «بهشت زهرا» دنبالش بگردید، او شهید شده، بروید آنجا دستگیرش کنید.
این در حالی بود که او در حد توان خود و یارانش توانست مناطق بسیاری از خطه مظلوم کردستان را از محاصره دشمن آزاد کرده، امنیت و آرامش را به این بخشهای مورد ظلم واقع شده برگرداند. وی با گردان تحت امرش در مقاطع مختلف و متعدد در جبهههای سخت غرب کشور خوش درخشید ...
#شهیداصغروصالی
#دفاع_مقدس
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
مریم کاظمزاده (عکاس و خبرنگار دفاع مقدس)📸 وهمسر شهید وصالی 🌺
🌱آن روزها دنبال آنچه دلمان میخواست نبودیم. شروع انقلاب بود و هرکدام شیفته این بودیم که بیشتر از دیگری کار و خدمت کنیم؛ کاری که ثمره داشته باشد. من کار ایشان را پذیرفته بودم و میدانستم مسئولیتش سنگین است. هیچ وقت از او نخواستم وقتش را بیشتر برای من بگذارد و از خدمت بزند. آن روزها همیشه بهدنبال کامل شدن بودیم. ویژگی آن روزها در همین بود که خدمت به انقلاب و کشور، مهمتر از خواستههای شخصی بود. همسرها هیچ وقت معترض به وضع موجود نبودند چرا که تازه انقلاب شده بود و اوضاع عادی نبود. هر شخص خصوصاً اگر در ردههای بالا قرار داشت باید بهجای سه یا چهار مدیر کار میکرد تا کار به انجام برسد و آن به نتیجه رسیدن کار بود که برای ما مهم بود نه خواستهها و تمایلات شخصی»...✋
#شهیداصغروصالی
#دفاع_مقدس
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
دستمال سرخ ها ؛ نیروهای تحت امر اصغر وصالی 🌷...
🔴 وجه تسمیه این گروه به شهادت یکی از اعضای جوان آن باز میگردد. او به هنگام شهادت، لباسی سرخ بر تن داشت که همرزمانش بهعنوان یادبود وی، تکههایی از لباس او را بر گردن بستند و عهد کردند که تا گرفتن انتقامش، آن را از خود جدا نکنند ...✋❤️
#شهیداصغروصالی
#دفاع_مقدس
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔸دستمال سرخها ...💔
🔴 «من مدت کوتاهی با این گروه زندگی کردم و نوع کارشان را از نزدیک دیدم. میدانم با چه خطرهایی مواجه میشدند و نحوه تعاملشان با یکدیگر چطور بود. اکثرشان به کاری که انجام میدادند معتقد بودند و اینطور نبود که چشم و گوش بسته هرکاری به آنها گفته میشود انجام بدهند. در جلساتی که تشکیل میشد توجیه شده بودند که مردم کردستان تحت ستم قرار دارند و باید آنها را نجات دهند. درک بالایی نسبت به مسائل داشتند و هر کدامشان از دیگری روشنتر و مخلصتر بود. در کارها از هم سبقت میگرفتند و خطر را به جان میخریدند. در این بین، چیزی که بیشتر از همه مرا شگفتزده میکرد تعبدشان بود.
نماز خواندنشان زیبا و حیرتانگیز بود.👌🏼 با اینکه تازه انقلاب شده بود و خیلیها تعبد را ملموس ندیده بودند اما اینها خیلی زود راه بندگی را فراگرفته بودند.»
🎙نقلازهمسرشهید
#شهیداصغروصالی
#دفاع_مقدس
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔸حق الناس زیر آتش 🔥 گلوله
شهيد وصالی در شرايط سخت جبههها حواسش به حرام و حلال و حتی صحت و سلامت لقمههايی كه میخورديم بود ...✋
در واقع او حقالناس را زير آتش گلولههای دشمن حفظ میكرد
يكبار در سرپل ذهاب داخل يك گاراژ متروكه سه قطعه مرغ پيدا كردم و چون صاحبي نداشتند سرشان را بریدم.
البته تصورم اين بود كه اين زبانبستهها اگر از گرسنگي نميرند، خوراك سگهاي ولگرد ميشوند. به هرحال آوردمشان پيش ساير بچهها و داشتيم پرشان را ميكندیم كه همين حين گفتند اصغر وصالي آمد.
سريع همه بچهها جيم شدند. من ماندم و اين سه تا مرغ سربريده. اصغر آقا تا من را در آن هيبت ديد، گفت:
مرتضي اينها چيه؟ گفتم: بيصاحب مونده بودن سرشون رو بريدم. يك نگاهي به من انداخت كه يعني از تو انتظار نداشتم. بعد برگشت گفت: يعني هرچي گير آوردي بايد سرش رو ببري؟
داشتم از خجالت آب ميشدم كه شهيد وصالي ادامه داد:
برو پيش خواهر مريم (همسرشهيد وصالي مريم كاظمزاده) بگو از پول خودم به قدر ارزش اين مرغها بدهد، بريز به حساب 100 امام. شهيد وصالي همچين آدمي بود. نميگفت شرايط جنگي است و ما هم داريم براي اين مملكت ميجنگيم و اين مرغهاي بيصاحب را بخوريم. حساب ذره ذره را داشت تا حقي از كسي ضايع نشود ...✋
#شهیداصغروصالی
#دفاع_مقدس
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تصاویری از حال و هوای شب گذشته مسیر منتهی به گلزار شهدای کرمان در آستانه سالگرد شهادت سردار قاسم سلیمانی
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
انتشار برای نخستین بار
📸تصویری دیده نشده از حاج قاسم سلیمانی در تدمر ١٣٩۶/۵/۴
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🍂🍃
برخلاف کلمات، چشمها در همه جایِ دنیا
به یک زبان سخن میگویند.
🍃 شادی روح مطهر و مقدس شهید حاج قاسم سلیمانی، سه شاخه گُل #صلوات هدیه کنید
🌹🌹🌹
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 استوری | سرباز
🔻ولی سردار؛ مثل تو ندیدم هیچ سربازی....
#شهید_القدس
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
📖خاطراتِهمسرشهیدوصالی :
همراهبرایِادامهراه ... 🌱🌸
🔴مریم کاظم زاده از خبرنگاران دوران دفاع مقدس است که قصه آشنایی او با شهید وصالی و جرو بحث هایی که در برخوردهای اول با هم داشتند و بعد خواستگاری غیر منتظره شهید وصالی از ایشان، ماجراهای جالبی دارد ...👌🏼
🎙او می گوید : «
یک بار شهید اصغر وصالی که از فرماندهان سپاه بود مرا دید و گفت که شما خبرنگاران در شهر پشت میز می نشینید و از جنگ می نویسید راوی جنگ باید در صحنه حضور داشته باشد، نه این که خیلی شجاعت به خرج دهد! و بعد از عملیات چند عکس جنگی بگیرد !📸🔥
همین حرف شهید وصالی باعث حضور مستمر خانم کاظم زاده در جبهه ها شد؛ چه در کردستان و چه در جنوب، معیار شهید وصالی برای خواستگاری از خانم کاظم زاده هم خیلی جالب بود: «من برای ادامه راه، همراه می خواهم و تو با حضورت در شرایط سخت کردستان نشان دادی می توانی همراه من باشی ...✋❤️
#شهیداصغروصالی
#دفاع_مقدس
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔹خاطرات همسر شهید اصغر وصالی در روز شهادت شهید و خواب عجیبی که دید ...
روز تاسوعا بود که به اتفاق آقای بزرگ (فرمانده سپاه گیلانغرب)🔥 از سرپل ذهاب وارد گیلانغرب شدیم ...👥👥
ناهار رو سرپل ذهاب خورده بودیم. شام هم برایمان نون و سیبزمینی آوردند که من اصلا نخوردم .🖐🏻
اصغر تند تند می خورد و در ضمن جلوی فرمانده ارتش و بقیه رزمندهها برای من هم لقمه می گرفت ولی من نمی خوردم چون نون بیات و سیب زمینی اینقدر خشک است که اصلا از گلوی آدم پایین نمیرود ❗️
🙂آقای آزاد به شوخی به من گفت: «خواهر حاضر بودی امشب برای عملیات همراه ما میآمدی؟»
گفتم: «حاضر بودم سیمرغ می شدم و اصلا احتیاجی هم به شما نداشتم و بالای ماشینهاتون پرواز میکردم ...🕊
اصغر نگاهی به من کرد و گفت: «اگر سیمرغ هم بودی، نمیگذاشتم امشب بیایی.»
ساعتی بعد، اصغر از من خداحافظی کرد و رفت اما چند دقیقه نگذشته بود که دوباره برگشت، پیشانی من را بوسید و خداحافظی کرد و رفت. اصلا سابقه نداشت که برای خداحافظی دوباره برگردد.
ده دقیقه بعد، دیدم دوباره در را باز کرد و آمد. خداحافظی کرد و دوباره رفت. خیلی برای من عجیب بود ...❗️
همان شب خواب عجیبی دیدم. خواب دیدم یک نفر آمد که از وجاهت و ردای سبز و لباس سفیدش فهیمدم سید بزرگواری باید باشد. رو به من کرد و گفت: امانتی را بده ✋
گفتم : نه این مال من است ...
گفت: «نه این یک امانت دست توست باید آن را بدهی.»
مجددا گفتم: «امکان ندارد. این مال من است.»
اینقدر اصرار کرد که من ناراحت شدم و گفتم: «اصلا مال خودتان. ببرید.»
نزدیکی های صبح بود که با صدای توپ و خمپاره که یکیش هم کنار اتاق ما منفجر شد، از خواب بیدار شدم. هوا هنوز تاریک بود. رفتم و برای نماز صبح وضو گرفتم. خوابی که دیده بودم، خیلی واضح در ذهنم مانده بود.
اون روز، روز عاشورا بود و من دائم در این فکر بودم که در سال 61 هجری در این لحظات، در کربلا چه خبر بوده؟
هرچه هم خواستم آیهالکرسی بخوانم، ذهنم یاری نمیکرد و تا نیمه آن را میخواندم. خیلی کلافه بودم.آقای بزرگ، حدود ساعت 3 یا 4 بعدازظهر آمد ولی خیلی ناراحت بود.
گفتم: چی شده؟»
گفت: «باید برگردیم مقر سپاه.»
گفتم: «اصغر کجاست؟»
تو مسیر کم کم به من گفت که اصغر حدود ساعت 11 تیر خورده. من اصلا باورم نمیشد که چنین چیزی امکان داشته باشد.
وقتی وارد محوطه سپاه شدم، دیدم بچهها بیتاب هستند. یکی سرشو به دیوار میزد، یکی گریه میکرد و ...
خیلی ناراحت شدم ...💔 داد زدم و گفتم : «خودتونو را جمع کنید. روزی که وارد این منطقه شدیم، می دونستیم که چه اتفاقی می افته.» ولی من خداییش اصلا فکرش رو هم نمیکردم که این اتفاق برای من بیفته ...✋
#شهیداصغروصالی
#دفاع_مقدس
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
قدرت عجیبی که عاشورا به من داد ...🏴✋
🎙همسرشهید :
بچه ها اومدند دورم جمع شدند و گفتند که چیکار کنیم ؟!
یک آن ذهنم رفت کربلا. الان هم عصر عاشوراست و جسدها روی زمین است و همه آمدن پیش حضرت زینب(س)🌺...
البته اینها اصلا قابل قیاس نیست اما من دیدم که در چه جایگاه سختی هستم. عاشورا قدرت عجیبی به من داد و خیلی راحت به بچه ها گفتم: «نماز می خوانیم و میرویم اسلام آباد.» چون اصغر در بیمارستان اسلام آباد بود ...🍃
در راه، تنها چیزی که از خدا خواستم این بود که وقتی بالای سرش میرسم، زنده باشد و به خدا قول دادم که دیگه هیچ چیز ویژهای از او نمیخواهم. حالا نمیدانم چرا اینقدر برای زنده بودنش اصرار داشتم. ولی واقعا تمام مدت، همه خواسته من همین بود که وقتی بالای سرش میرسم، زنده باشد.
وارد بیمارستان که شدیم، رضا مرادی با ذوق و شوق فراوان آمد و گفت: «خواهر! زنده است.»
منم گفتم: «الحمدلله.»تیر به سر اصغر خورده بود و بی هوش بود ولی تو کما نبود. بالای سرش دکتر انصاری رو دیدم. ایشان که متخصص مغز و اعصاب و اهل اصفهان بود را از سرپل ذهاب می شناختیم.
تا منو دید گفت: «باور کن هرکاری از دستم برمیآمد کردم ولی نشد.»
کم کم داشت من را آماده میکرد.
گفت: «تیر ناحیهای از سر خورده که حتما کور خواهد شد.»
گفتم: «تا آخر عمر باهاش میمونم ...✋
گفت: «احتمال فلج بودنش بسیار زیاده.»
گفتم: «هستم.»
گفت : زندگی خیلی سخت میشه براتون !
گفتم:«هستم»
#شهیداصغروصالی
#دفاع_مقدس
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹سردار شهید قاسم سلیمانی🎙
عزیزان مشتاق ، تا کسی 🌷شهید نبود 🌷شهید نمیشود
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR