eitaa logo
『شھدای‌ِظھور🇵🇸🇮🇷』
8.3هزار دنبال‌کننده
10هزار عکس
5.4هزار ویدیو
24 فایل
〖مامدعیان‌صف‌اول‌بودیم . . ازآخرمجلــس‌شھــدا راچیدنــد :)💔〗 -- ارتباط با خادم : @HOSEIN_561 💛کپــے: صدقه‌جاریست . . . (: 🔴ناشناس : https://eitaa.com/joinchat/876019840C60f081def8
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ همسرم وضع مالی‌اش طوری بود که دستمان به دهنمان می‌رسید. بعد از اتمام تحصیل ،پدر محمد به او گفت بیا در همین قائمشهر، کمکت می‌کنم کارگاه ریخته گری بزنی که به رشته تحصیلی‌ات هم مربوط است ،اما او به من گفت مامان می ‌خواهم بروم سپاه. من موافق بودم چون لباس نظامی‌ها را دوست داشتم، هرچند هیچ وقت پسرم را در این لباس ندیدم. اما پدرش وقتی شنید موافق نبود، اما بعد از اینکه محمد موافقت پدرش را هم جلب کرد می‌گفت اگر می‌خواهی راه عمویت را که شهید شده بروی برو ، و سعی کن کارت برای رضای خدا باشد. محمد هم گفت: کاری می‌کنم از من راضی باشید. عموی محمد در عملیات والفجر 8 شهید شد و 8 سال هم مفقودالاثر بود. 🎙راوی: مادر شهید 🌷 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🍃خاطره اعزام شهید برای دفاع از حرم🍃 «همسر شهید محمد بلباسی به شهید بیان کرد که موضوع اعزام به سوریه چی شد؟ که گفته بودی با خیلی از مدیران مرتبط صحبت کرده بودی ،شهید بلباسی گفت؛ «دیگر از هیچ کسی تقاضای حضور در سوریه را نمی‌کند و از حضرت زینب (ع) و از شهدا می‌خواهم و اگر انجام نشود به این معنا هست که خادم خوبی برای شهدا نبودم...» آخر شب با شهید محمد بلباسی برای اعزام به سوریه تماس گرفتند و ایشان در حالت شوق با همسرشان مشورت می‌کنند و همسرشان که ۲ روز ایشان را پس از یک‌ماه حضور در راهیان نور دیده بود و فرزندی هم در راه داشت، گفت: «من چکاره‌ام، شما طلبیده شدی» و همراهی همسر شهید محمد بلباسی نقش مهمی در دست‌یابی ایشان به موقعیت شهید است. 🎙راوی:برادر شهید 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
‌ 🎙شهید محمد بلباسی:🌷 🔸 برای جنگ نرم همانند جنگ سخت باید هزینه کرد و در این راه باید خانواده‌ها پای کار باشند.✨ 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔰فرازی از وصیت نامه شهید بلباسی 🌹 🔽در این برهه از زمان که ایران اسلامی، ام‌القرای جهان اسلام شده است و مسلمانان جهان که در بند طاغوت و پادشاهی هستند با تشکیل جبهه مقاومت چشم به ایران دوختند و می‌خواهند از الگوی انقلاب اسلامی ایران که به رهبری حضرت امام خمینی(ره) و همراهی مردم عزیز توانستند استکبار جهانی را با دست خالی از ایران بیرون کنند، استفاده کنند و گوش به‌ فرمان حضرت امام خامنه‌ای هستند و دشمنان اسلام و شیعیان ایران از این جایگاه انقلاب اسلامی هراس پیدا کرده و به‌ دنبال گسترش اسلام آمریکایی هستند 🌹🌹الحمدالله با درایت رهبر عظیم‌الشان ایران اسلامی که دائماً به‌دنبال معرفی چهره خبیث و شیطانی استکبار جهانی است، این نقاب دروغین دفاع از حقوق بشر از چهره آنها برداشته شده و با ارسال نامه به جوانان اروپایی آنها را نسبت به اتفاقات منطقه آگاه نمودند. اکنون با تدبیر معظم‌له ایران با حضور مستشاری در بعضی از کشورهای اسلامی به فریاد مسلمانان رسیده و در این مسیر تعدادی شهید تقدیم کرده است و علت حضور مستشاری این کمترین در سوریه به عنوان مدافع حرم، لبیک به امر رهبرم بوده است و مطمئناً جوانان ایران اسلامی نخواهند گذاشت دست این نا اهلان به حرم اهل بیت سلام الله علیهما برسد و با عنایت خداوند متعال و یاری امام عصر(عج) انشاالله همه این تروریستها را نابود خواهیم کرد. 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
‌ بعضی شب‌ها در حیاطِ روبه‌روی حرم می‌نشستیم و باهم درس‌های کلاس اخلاق را مباحثه می‌کردیم. به من می‌گفت: «از امام چیزهای دنیایی نخواه! کم هم نخواه! بگو آقاجان، معرفت خودِت رو به من بده» ! آن‌قدر دوستش داشتم که هرچه می‌گفت برایم حجت بود. چشمانم را بستم و همین‌ها را تکرار کردم. یک‌دفعه یاد چیزی افتادم و گفتم: «راستی محمد! همه از اینجا برای خودشون کفن خریدن. ما هم بگیریم و بیاریم حرم برای طواف!» طفره رفت و گفت: «ای بابا! بالاخره وقتی مُردیم، یه کفن پیدا می‌شه ما رو بذارن توش» . اصرار کردم که این کار را بکنیم. غمی روی صورتش نشست. چشمانش را از من گرفت و به حرم دوخت. گفت: «دو تا کفن ببریم، پیش یه بی‌کفن؟»💔 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ 🔸سنگر سازی چند شب دیدم شهید بلباسی موقع خواب نیست .  برام جای سؤال بود ؟؟ که چرا وقتی همه خوابند و در حال استراحتن ایشون نیستند. یک شب به صورت اتفاقی ساعت از دوازده شب گذشته بود، ایشون رو دیدم. متوجه شدم شهید بلباسی، شب ها وقتی بیشتر رزمنده ها خواب هستند و درگیر کار نیستند. ایشون میرفتند داخل کیسه ها رو پُر میکردند و با ماشین کیسه ها رو جا به جا میکردند و مشغول سنگرسازی بودند. 🎙راوی: همرزم شهید 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
💠🌹 🍃«چند روز قبل از سفرش به سوریه یک شب شام رفتم خانه شان. بعد از خوردن غذا گفت مامان می خواهم بروم سوریه. مخالفت کردم و گفتم نه، تو سه تا بچه داری، دائما هم که مأموریتی. پدرت هم تازه فوت کرده و باید بمانی پشتیبان من باشی. همسرت هم درست است حرفی نمی زند ولی خسته شده، تقصیر هم نداره. من نمی گویم نرو ولی الان وقتش نیست. یک مدتی پیش زن و بچه ات بمان، حداقل آنها تو را ببینند بعد برو سوریه. آن موقع حرفی نزد و فقط خندید. نگو همه کارهایش را انجام داده و آماده رفتن بود. شب که رفتم خانه خواب دیدم. صبح به محض بیدار شدن زنگ زدم بهش و گفتم مادر شیرم حلالت باشه هر جا بخواهی بروی آزادی. خندید و گفت چه شده؟ گفتم هیچی، خواب دیدم اما هر چه اصرار کرد برایش تعریف نکردم. همان روز رفته بود تهران که اعزام شوند اما من خبر نداشتم.» «خواب دیده بودم شهید آوردند و گذاشتند جلوی من. سلام می کنم و می گویم خیلی خوش آمدی پسر اما از کجا آمدی؟ و همینطور با شهید درد و دل می کردم. یک درخت پر از شکوفه آنجا بود، به شهید گفتم: این درخت برای کیست؟ گفت: برای شما. گفتم: من که درخت نداشتم! گفت: چرا این درخت برای شماست.» 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🌹 ‌ «محمد نیروی ستادی سپاه بود و لزومی نداشت برای جنگ برود، منتهی خودش خیلی علاقمند بود. دوستانش که از جنگ آمده بودند می گفتند کارهایی که او می کرد هیچکدام مان جرأت انجام دادن شان را نداشتیم. یکی از همرزمانش با گریه تعریف می کرد: «محمد روزی 7، 8 بار یک مسیر را بین دو تا تَل که فوق العاده در تیررس دشمن بود و خطر داشت می رفت و می آمد، خرید می کرد، تجهیزات می خرید و یا مجروحینی را جا به جا می کرد که ما از اوضاع وخیمشان حالمان بد می شد. راهی سخت که ما شاید یک بار هم نمی رفتیم.» ‌ 🎙راوی:برادر شهید 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
📝دلنوشته همسر شهید به مناسبت سالگرد ازدواج ‌🍃 (نهم تیر هزار و سیصد و هشتاد) یادته یک سال بعد عقدمون باید برای آموزشی به اصفهان می‌رفتی، قرار بود فقط ماهی یه بار بیای و بری موبایل نداشتیم تلفن عمومی اونجام همش صف بود؛ مجبور بودیم فقط نامه بدیم به هم؟ ‌ یادته باید تهران زندگی میکردیم هنوز نتونسته بودیم خونه اجاره کنیم، فردای عروسی رفتی تهران من خونه مامانم موندم؟ یادته تهران بودیم تو برف و بارون با موتور میرفتیم شهرک شهید محلاتی روضه، اونقدر سردم میشد که دستام و می‌گرفتی هااا میکردی تا گرم بیفتم؟‌ یادته مهدی بدنیا اومده بود دانشجو‌ها رو برده بودی اردو جهادی نتونستی بیای از بیمارستان مرخصم کنی، سربازت و فرستادی؟ یادش بخیر گاهی گریه کردیم گاهی کلافه شدیم خیابون‌های فرجام و هنگام و مهمانسرا رو از اندوه، بار‌ها متر کردیم. اما باز برگشتیم به حریمی که تیر ۸۰ ساختیم دو استکان چای لاهیجان ریختیم لبخند زدیم و دوباره زندگی کردیم ۲۰ ساله که با چشمات آشنا شدم یاد همه‌ روزهاش بخیر🍃 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
شهید مدافع حرم ،محمد بلباسی: 🌸 دائما طاهر باش و به حال خویش ناظر باش... و عیوب دیگران را ساتر باش...🌿 ‌ 🌺با همه مهربان باش و از همه گریزان باش. ‌ یعنی با همه باش... و بی همه باش... ‌ ‌ 📜 🌹 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
📸تصاویر حضور امام خامنه‌ای در مرقد مطهر امام خمینی(ره) و گلزار شهیدان 🔹از جمله شهدایی که رهبر انقلاب برسر مزار آنها حاضر شدند، شهید «محمد امین صمدی» بود که اخیرا در حمله رژیم صهیونیستی به دمشق به شهادت رسید. 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام بر آنان که بدون هیچ نسبت خونی در حضورشان امنیت مطلق داریم((: ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR ‎‎‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨🎬حزب الله آمادگی خود را برای مبارزه با صهیونیست‌ها به رخ کشید 🔻 ویدیویی از آمادگی بالای نیروهای ویژه «رضوان» حزب‌الله برای مواجهه با نظامیان صهیونیست 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ 🔹شهادت 🌷 محمد بلباسی در منطقۀ خان‌طومان سوریه حین مبارزه با تروریست‌های تکفیری داعش به‌همراه دیگر هم‌رزمانش به درجۀ رفیع شهادت نایل شد. محسن بهاری رزمندۀ مدافع حرم که در حماسۀ خان‌طومان حضور داشت،‌ نحوۀ شهادت شهید بلباسی را این‌گونه روایت می‌کند: ‌ شهید کابلی با اصابت خمپاره به شهادت رسید. شهید بلباسی که در مناطق عملیاتی راهیان نور همیشه با او بود، رفت که شهید کابلی را بیاورد، شهید بریری هم برای کمک به بلباسی رفت تا در میان تیر و ترکش تنها نباشد. وقتی پیکر کابلی را روی ماشین گذاشتند، با قناسه هر دو را از پشت زدند.💔🥀 📚برگرفته از کتاب برای زین أب خاطرات زندگی شهید مدافع حرم، محمد بلباسی، از کودکی تا شهادت 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
▫️خاطرات همسر شهید بلباسی پس از شنیدن خبر شهادت شهید محمد بلباسی 🌹 می‌خواستند مرا ببرند بیرون که نفهمم. قبول نکردم. اما آمدند و بچه‌ها را بردند پارک. همان روز شهادت محمد، ساعت خانه خوابید، تسبیح در دستم پاره شد، آبگرمکن خاموش شد. ولی اصلاً نمی‌خواستم فکر بد کنم، می‎گفتم اینها همه اتفاقی است. دلم ریش می‎شد ولی خودم را گول می‌زدم. ساعت ۸شب عمویم زنگ زد که عموجان می‌خواهیم با پدرت بیاییم خانه‎تان، هستید؟ گفتم: «قدمتان سرچشم». همسایه‎مان اینترنت و تلفن خانه را قطع کرده بود. هرچند دقیقه یک‌بار آشناها و دوستان زنگ می‎زدند به موبایلم و احوالپرسی می‎کردند. بعد از عمو یکی از دوستانم از تهران زنگ زد و گفت: «نگران نباشی‌ها آن خبری که داده‌اند تکذیب شده». اصلا به روی خودم نیاوردم که بی‎خبر هستم. گفتم: «آهان، باشه دست شما درد نکنه». بعد رفتم گوشی محمد را آوردم و از طریق سیم‌کارت، اینترنت گوشی را فعال کردم، همان لحظه در گروهی، پسرعموی محمد پیام داد که«محمد شهادتت مبارک». بعد هم عکسی را پست کرد. عکس تار و محو بود. تصویر آدمی با لباس نظامی که روی زمین افتاده بود. تمام بدنم می‎لرزید. جلوی دهانم را گرفتم تا جیغ نزنم و بچه‎ها از خواب نپرند. عکس داشت واضح می‎شد و شیشه عمرم نازک‎تر!💔 عکس محمد بود. محمد من! به سرش تیر خورده بود. یا امام حسین. عکس که واضح شد. چشمم تار شد؛ «محمد! محمدم! آقای خانه! بابای بچه‎ها...! جواب مهدی را چه بدهم که امروز حسابی بهانه‌ات را گرفت.» دستم را به چهارچوب در گرفتم. دست دیگرم هنوز جلوی دهانم بود. بچه‎هایم؛ فاطمه، حسن و مهدی خواب بودند. ◾️محمد رفته بود. قبل از اینکه زینبش را ببیند؛ زینبی که ۶‌ماه دیگر تازه به دنیا می‌آمد. خودم را به آشپزخانه رساندم. شیر آب را باز کردم. فقط می‎گفتم محمد! دستم را زیر آب گرفتم. آب در دستم جمع شد؛ « محمد زنگ بزن!» نیت وضو کردم و آب را به‌صورتم پاشیدم؛« محمد! یه خبری از خودت بده.» آب را روی دست راستم ریختم؛«محمد! یعنی زینبت رو نمی‌خوای ببینی؟» آب را روی دست چپم ریختم. تصویر واضح محمد تیرخورده آمد جلوی چشم‌هایم. همان‎طور که از پشت سرش خون می‎رفت، بلند شد، ایستاد و خندید. ‌ مسح کشیدم. جانماز را پهن کردم؛« دو رکعت نماز شکر می‎خوانم برای رضای خدا و شهادت محمدم! قربة الی‌الله. ‌الله‌اکبر...»🌹🌹🌹 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR