eitaa logo
『شھدای‌ِظھور🇵🇸🇮🇷』
6.1هزار دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
5.9هزار ویدیو
24 فایل
〖مامدعیان‌صف‌اول‌بودیم . . ازآخرمجلــس‌شھــدا راچیدنــد :)💔〗 -- ارتباط با خادم : @HOSEIN_561 💛کپــے: صدقه‌جاریست . . . (: 🔴ناشناس : https://eitaa.com/Nashenas_Shohada
مشاهده در ایتا
دانلود
❓چرا شھید ضرغام در میان شھدا آن‌قدر محبوب و معروف شد؟ 💢شاهرخ از قدیم سرشناس تهران بود.. در شرق تهران کسی حریفش نمی‌شد، کلانتری‌ها هم از او حساب می‌بردند. مثل شهید حججی خیلی‌های دیگر شهید شده بودند، ولی خدا دوست داشت حججی را رو کند... شهید ضرغام هم چنین چیزی داشت.. خدا به شهید ضرغام عزت داد و الان خیلی‌ها از ابوالفضل (شاهرخ ) ضرغام حاجت مےگیرند ؛ 🕊 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔻ماجراے خانمے که شیعه شد و اسم خود را زهرا گذاشت 🎙همرزم‌شھید : 🔴یک بار خانمی محجبه به اینجا آمد و از من خواست او را به محل شهادت شاهرخ ببرم. به اتفاق همسرم با ایشان همراه شدم و دیدیم که دارد با دست و خطاب به شهید صحبت می‌کند. حین صحبت‌هایش گفت شهید، دو حاجتم را روا کردی، یک حاجت دیگر هم از تو می‌خواهم. چون من هم مثل تو بودم! بعد از این‌که صحبت‌هایش تمام شد، از او پرسیدم منظورتان از این‌که گفتید من هم مثل تو بودم، چیست؟ گفت من هم گذشته خوبی نداشتم و گرفتار بودم تا این‌که زمانی با خانم محجبه‌ای مواجه شدم و او گفت برای رفع گرفتاری به شهدا متوسل شوم. او کتاب شاهرخ را به من داد و از ایشان دو حاجت گرفتم. به او قول دادم اگر این حاجت‌ها روا شود، به محل شهادتش می‌آیم و مذهبم را به تشیع تغییر می‌دهم. این خانم شیعه شد و اسم خود را زهرا گذاشت. 🍃خاطراتےازکرامات‌شھید ابوالفضل(شاهرخ )ضرغام ؛ معروف‌به ❤️ 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
‼️آزادی‌ام را از شاهرخ ضرغام گرفتم! 🎙همرزم‌شھید : 🔴اگر خواستید فیلم‌هایی از جوان‌هایی دارم که با خواندن زندگینامه شهید ضرغام متحول شده‌اند... یکی از این جوان‌ها می‌گوید وقتی در زندان بودم، با رفیقم تماس گرفتم و گفتم یکسری کتاب برایم بفرست.. یکی از این کتاب‌ها «شاهرخ، حر انقلاب اسلامی» بود . او گفت تعجب کردم، چون اسم حر را فقط در روضه‌های امام حسین (علیھ‌السلام) شنیده بودم، این حر دیگر کیست؟ اما وقتی خواندن این کتاب را شروع کردم، از خودم بدم آمد. چون اگر خطا کنم، باید چندین سال بگذرد تا بتوانم خطاهایم را جبران کنم. برایم جالب و عجیب بود که فردی چون شهید ضرغام با آن گذشته توبه می‌کند و به مقامی می‌رسد که حاجت می‌دهد. لذا آزادی خودم را از او خواستم. همین‌طور هم شد و من آزادی‌ام را از ایشان گرفتم... 🍃خاطراتےازکرامات‌شھید ابوالفضل(شاهرخ )ضرغام ؛ معروف‌به ❤️ 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔰روایتی از آخرین دیدار با شهید شاهرخ ضرغام به نقل از دوست و همرزم شهید 🔸یک روز در آبادان شاهرخ پیش من آمد و گفت: سید مجتبی هاشمی من را فرمانده گذاشته! گفتم: کی بهتر از تو؟ سه روز مانده به شهادتش يعنی ١٤ آذر ماه ٥٩ در آبادان همديگر را ديديم. گفت همراه با سيد مجتبی هاشمی در جنگ‌های نامنظم فعاليت می‌‌كند. برای ما كه همديگر را از سال‌های قبل می‌شناختيم، اين ديدار در جبهه آبادان دلنشين و تداعی‌گر خاطرات بود. سه روز بعد از اين ديدار خبر شهادت شاهرخ، زمانی سوز دلم را دوچندان كرد كه پيكرش در منطقه تحت كنترل نيروهای بعثی زير آتش گلوله ماند. یادم هست که در مصاحبه‌ای گفتم: پیکر شاهرخ ضرغام در صحرای گرم خوزستان ماند الی یوم القیامه!💔 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
‌ 🕊(خوابی که مادر شھید شاهرخ ضرغام برایش دید) پیکرش در دشت ذوالفقاریه حد فاصل جاده آبادان - ماهشهر جا ماند، بعدها هم اثری از پیکرش پیدا نشد.مادرش در خاطره ای از خواب دیدن پسرش در خواب، گفت: چند روز پیش خیلی نگران شاهرخ بودم. همان شب خواب دیدم که در بیابانی نشسته ام و گریه می کنم. شاهرخ آمد. با ادب دستم را گرفت و گفت: مادر چرا نشستی پاشو بریم. گفتم: پسرم کجائی، نمی گی این مادر پیر دلش برا پسرش تنگ می شه؟ مرا کنار یک رودخانه زیبا و بزرگ برد و گفت: همین جا بنشین بعد به سمت یک سنگر و خاکریز رفت. از پشت خاکریز دو سید نورانی به استقبالش آمدند. شاهرخ با خوشحالی به سمت آنها رفت. می گفت و می خندید. بعد هم در حالی که دستش در دستان آنها بودگفت: مادرمن رفتم. منتظر من نباش!💔🖐🏼 🔸سال بعد وقتی محاصره آبادان از بین رفت، دوباره این مادر به منطقه ذوالفقاری آمد. قرار شد محل شهادت شاهرخ را به او نشان دهیم. من به همراه چند نفر دیگر به محل حمله شانزده آذر رفتیم. داخل جاده خاکی به دنبال نفربر سوخته بودم. قبل از اینکه من چیزی بگویم مادرش سنگری را نشان داد و گفت: پسرم اینجا شهید شده درسته؟! با تعجب جلو رفتم و در پشت سنگر نفربر را پیدا کردم.گفتم: بله، شما از کجا می دونستید!؟ همینطور که به سنگر خیره شده بود گفت: من همینجا را در خواب دیدم. آن دو جوان نورانی همینجا به استقبالش آمدند!! بعد ادامه داد: باور کنید بارها او را دیده ام. اصلاً احساس نمی کنم که شهید شده. مرتب به من سر می زند. هیچوقت من را تنها نمی گذارد! مدتی بعد به همراه بچه های گروه پیگیری کردیم و خانه ای مناسب در شمال تهران برای این مادر و خانواده اش مهیا کردیم. و تحویل دادیم. روز بعد مادر شاهرخ کلید و سند خانه را پس فرستاد. باتعجب به منزلشان رفتم و از علت این کار سوال کردم. خانم عبدالهی خیلی با آرامش گفت: شاهرخ به این کار راضی نیست. می گه من به خاطر این چیزها جبهه نرفتم! ما هم همین خانه برامون بسه. سالها بعد از جنگ هم که به دیدن این مادر رفتیم. می گفت. اصلاً احساس دوری پسرش را نمی کند. می گفت: مرتب به من سر می زند. برادر شاهرخ هم میگفت مادرم را بارها دیده ام. بعد از نماز سر سجاده می نشیند و بسیار عادی با پسرش حرف می زند. انگار شاهرخ در مقابلش نشسته. خیلی عادی سلام و احوالپرسی می کند.❤️🍃 🎙راوی:همرزم شهید 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. 🇮🇷آن سوی برد و باخت ها 🇮🇷نامی که میماند تویی ‌ 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 یا رسول‌الله✨✨ 🌸اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR