eitaa logo
『شھدای‌ِظھور🇵🇸🇮🇷』
7هزار دنبال‌کننده
10هزار عکس
5.4هزار ویدیو
24 فایل
〖مامدعیان‌صف‌اول‌بودیم . . ازآخرمجلــس‌شھــدا راچیدنــد :)💔〗 -- ارتباط با خادم : @HOSEIN_561 💛کپــے: صدقه‌جاریست . . . (: 🔴ناشناس : https://eitaa.com/joinchat/876019840C60f081def8
مشاهده در ایتا
دانلود
هر تیر از سلاح من،شاید یک دشمن را از پای درآورد,اما.. هر تیر از سلاح من،شاید یک دشمن را از پای درآورد,اما.. ای خواهر عفیفه ام چادر تو سلاحی است که بدون هدف گرفتن,هرلحظه به قلب دشمنان میزند.✌ ️ 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔴 یوسف یک تک تیر انداز حرفه ای بود از تمرکز بالایی برخوردار بود در هر زمینه ای به خصوص در اعمال نظامی ، میگفت: وقتی میخواهم تیراندازی کنم  آیه " و ما رمیت اذ رمیت" را میخوانم و همیشه به هدف میخورد . این یعنی قرآن را با جان و دل میخواند و میفهمید و به آن عمل میکرد. 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🤲🏻 یک روز به صورت اتفاقی در مسیر کوهنوردی، مقام معظم رهبری را دیدیم و به خدمت‌شان رفتیم. اکثر آدم‌ها در چنین مواقعی یا مشکلات مادی خود را مطرح می‌کنند و یا اینکه از حضرت آقا می‌خواهند برای حاجات دنیایی‌شان مثل ازدواج و بچه‌دار شدن و... دعا کنند، ولی یوسف، به محض اینکه چشمش به جمال، ولی امر مسلمین جهان افتاد، با اشتیاق وصف‌ناپذیری به طرف ایشان رفت و دستشان را بوسید و گفت: «آقا جان! این دنیا برای من کوچک است؛ این دنیا برایم مثل جهنم است... شما برایم دعا کنید که شهید شوم...» حضرت آقا هم در جواب فرمودند: «شما جوانید و به درد انقلاب می‌خورید...» یوسف گفت: «آقا جان! دلم هوایی شده...» حضرت آقا هم فرمودند: «ان‌شاءالله موفق باشید...» چندی بعد به برکت دعای خیر مقام معظم رهبری، یوسف هم موفق شد و به آرزویش که شهادت بود، رسید...💔 🎙(راوی همرزم شهید) 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔴یک شب قبل از شهادت یوسف بود، در مقری بودیم که 600 متر از دشمن فاصله داشتیم 4 ،5 شب بود درست و حسابی نخوابیده بودیم . حدودای ساعت 4صبح بود و من شدیدا خوابم می آمد، ما داشتیم با دوربین دشمن را نگاه میکردیم . شبهای مرداد ماه آنجا (تپه جاسوسان) خیلی سرد است . من هم کیسه خوابم را پایین تپه جا گذاشته بودم. رفتم در سنگر بچه های تک تیر انداز ، دیدم یوسف برای پست نگهبانی بیدار شده . من به یوسف گفتم خیلی خوابم می آید و کیسه خوابش را قرض گرفتم تا بخوابم. قسمش دادم گفتم : یک ساعتی میخوابم مدیونی اگه بیدارم نکنی برای پست ، ازت راضی نیستم . یوسف گفت: باشه بیدارت میکنم .  من ناگهان بیدارشدم دیدم آفتاب میزنه در صورتم و ساعت 9 صبح است. اعصابم خورد شد که چرا بیدارم نکرد . دیدم جلوی پاهایمان یوسف خوابیده با یک پتوی کهنه خاکی روی خودش از سرما کشیده بود . بیدار شد دعواش کردم که چرا بیدارم نکردی  ؟ خندید و با خنده بحث و عوض کرد... 🎙(راوی همرزم شهید) 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
خبرش که امد، دلم خالی شد، ولی،زیاد تعجب نکردم. انگار منتظر همین خبر بودم. این اواخر چشمانش برق خاصی داشت. از همان برق چشمانش، پیش پیش خبرش را می دانستم.خبرش که آمد، تعجب نکردم. ولی کمرم شکست... 🎙(راوی پدر شهید) 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔻شب قبل برایش غذا برد ، اما چیزی نخورد ، صبحش برایش صبحانه آوردند ، نخورد، فرمانده دست گذاشت روی شانه یوسف ، گفت :چرا چیزی نمیخوری؟  گفت : حاجی خیلی غصه شکم من را نخور، میترسم موقع غذا خوردن ، دشمن متوجه شود، بیاید بچه هارا از بین ببرد، چون یوسف تک تیر انداز بود ، و با دوربین مخصوص  دشمن را رصد میکرد. (راوی همرزم شهید) 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
⚫️شهید یوسف فدایی نژاد همچون دیگر همرزمان شهیدش، در عملیات ویژه سپاه جهت پاکسازی مناطق غرب کشور از ضد انقلاب و در درگیری با گروهک پژاک در منطقه جاسوسان شهرستان سردشت بر اثر اصابت ترکش به ناحیه سر، صورت و بازو به شهادت رسید و بدن مطهرش بنا به وصیت خودش در بقعه متبرکه آقا سید ابراهیم سراوان به خاک سپرده شد 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔻گلوله ای که فقط با من کار داره! 🔴یہ شب قبل شهادت یوسف ، توی آسایشگاه نشسته بودیم. شهید خواب بود از خواب بیدار شد و گفت : بچه ها فردا توی سنگر یک گلوله میاد که فقط با من کار داره ما خندیدیم و اگه دوروغ نگیم یکم شهیدو مسخره کردیم. اما شهید خیلی جدی گفت: فردا یک خمپاره میاد تو سنگر و بین شما فقط من شهید میشم! ما با حالتی ناباورانه یکم سربه سرش گذاشتم و گفتیم : باز تو هوایی شدی؟ ⚡️ولی شهید باز جدی و محکم گفت: کسی اگه دوست داره از این دنیا بره فردا کنار من بشینه روز فرداش همه چیز عادی بود! ما تیر میزدیم! پژاک تیر میزد! همه چیز مثل همیشه بود که صدای خمپاره ای که از صبح بصورت نامنظم میزد به نزدیکی یکی از سنگرا خورد ناگهان یکی داد زد ! امدادگر ! امدادگر ! برانکارد برانکارد بیارید! تا گفتن یوسف شهید شده! نشستیم رو زمین و ناباورانه به سرمون زدیم! راست گفته بود وااااای خدایا. وقتی شهید فدائی نژاد شهید شد بچه ها دیدن بدنش از ناحیه چپ بشدت آسیب دیده . سر و صورت و گردن و بازو آقا یوسف بعد از برخورد ترکش های خمپاره کنار سنگر افتاد و ازش بشدت داشت خون می رفت ایشون رو روی برانکارد گذاشتن و تو همون حال در نفس آخر ۳ بار گفت یازهرا یازهرا یازهرا 💔...(راوی همرزم شهید) 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
✍🏻بخشی از وصیت نامه: راه حق، یعنی راه خدا را در پیش گیرید و ثابت قدم باشید تا به خدا برسید🍃 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
این شبها میهمان شهید عزیز مدافع وطن خواهیم بود ... 🌷 🌸تولد: 1362/10/29 در روستای شهرستان ،بخش سنگر رشت 🌺شهادت: 1390/6/12 در درگیری با گروهک تروریستی پژاک در تپه جاسوسان شهرستان سردشت 🌿مزار شهید: گلزار شهدای آقا سید ابراهیم سراوان سنگر(رشت) 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🍃خاطرات مادر شهید اگر یوسف را از گهواره میگذاشتم بیرون شیطنت نداشت همان جا ساکت می نشست با چهره مظلوم آدم را نگاه میکرد. وقتی که به دنیا آمد خواب دیدم در گهواره اذان میگوید . همیشه با وضو به یوسف شیر میدادم. موقعی پیش می آمد در زندگی مان که حتی غذا نداشتیم به بچه ها بدهیم . باهمه این سختی ها کنار آمدیم اما این مشکلات باعث نشد که چیزی از لحاظ معنوی برای بچه ها کم بگذاریم . همیشه سعی کردیم لقمه ای که به بچه ها میدهیم حلال باشد. پدر بچه ها با دهان روزه در هوای گرم  برای مردم کار میکرد. و این یعنی مال حلال به خانه آوردن. بچه ها که بزرگتر شدند و موقع مدرسه رفتنشان شدقبل از رفتن به مدرسه یا هرجای دیگر میگفتم : هرچی من میخوانم شماهم بخوانید و آیت الکرسی را با من زمزمه میکردند .به آنها یاد دادم قبل مدرسه وضو بگیرند و نمازشان را در مدرسه حتما بخوانند. با اینکه بعضی بچه ها مسخره شان میکردند اما آنها نمازشان را میخواندند. از آن دانش آموزهایی بودند که همیشه سر صف قرآن میخواندند. چون همیشه با آنها قرآن کار میکردم . از همان بچه گی معنی محرم و نامحرم را یادشان دادم . و لقمه حلال پدر خیلی تاثیر داشت که یوسف به اینجا برسد... 🎙راوی :مادر شهید 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
‌ 🍃خاطرات مادر شهید اولین روزی که یوسف و برادرش جواد می‌خواستند به مدرسه بروند به آن‌ها گفتم: «قبل از رفتن به مدرسه برای آغاز دوران تحصیل و دانش اندوزی‌تان غسل مستحبی به‌جا بیاورید»... بعد‌ها یوسف عادت کرده بود که هر روز صبح با وضو به مدرسه برود. موقع رفتن به مدرسه همیشه بچه‌ها را از زیر قرآن رد می‌کرد؛ از مدرسه که برمی گشتند وضو می‌گرفتند و نمازشان را اول وقت می‌خواندند و بعد ناهار می‌خوردند... 🔻سکوت و نظم شهید آقا یوسف از همون دوران کودکی بین فامیل و در مدرسه هم جلب توجه میکرد. فصل کار و مزرعه که می شد کار روز مزدی انجام میدادم و این را معلم دوره ابتدایی  یوسف میدانست  . رفته بودم درس یوسف را بپرسم  معلمش که یک خانم بود قسم میداد که شما بروید به کارتان برسید . من خودم یوسف را میبرم خانه خودم نگه میدارم . نگرانش نباشید، تا هروقت که بخواهد میتواند پیش من بماند. حالا اصرار و اصرار که یوسف را بدهید من نگه دارم ، این بچه ساکت است و کاری به من ندارد. من چون کمی حساس بودم مخالفت کردم. 🎙راوی: مادر شهید 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
تقلب حرام است ⛔️ در مقطع ابتدایی با یوسف همکلاسی بودم. بعضی ویژگی‌های او بسیار بارز بود؛ یوسف، بسیار باهوش، مؤدب، و درس‌خوان بود. سر جلسات امتحان، نه از کسی تقلب می‌گرفت و نه به کسی تقلب می‌رساند. وقتی بچه‌ها می‌خواستند از او تقلب کنند، می‌گفت: «تقلب حرام است؛ خودتان زحمت بکشید و درس بخوانید!» او همیشه بهترین نمره‌ها را کسب می‌کرد. کسی هم در کلاس، از یوسف کینه به دل نمی‌گرفت، چون آدم با اخلاق و جذابی بود. 🎙راوی: دوست شهید 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
‌ ⚡️توجه به حق‌الناس از همان دوران طفولیت و نوجوانی طینتی پاک داشت و پرهیزگار بود. حتی یک‌بار هم در حین تردد در مسیر مدرسه، از میوه‌های سر راهی باغ‌های مردم، که شاید خیلی‌ها با برچسب حلال از آن میوه‌ها استفاده می‌کنند، تناول نکرد؛ یوسف به شدت مخالف این کار بود و آن را ضایع کردن حقوق مردم می‌دانست.میگفت داداش ما که نمیدونیم صاحبش راضی هست شاید راضی نباشه پس خدا هم راضی نیست از تضییع حق‌الناس وهم داشت ،همواره از آن دوری میکرد مثلا زمان ورود به مسجد و پایگاه مراقب بود تا کفش‌های سایرین را در جلوی درب لگد نکند و اگر هم ناخواسته چنین اتفاقی پیش می‌آمد، هر طوری که بود صاحب کفش را پیدا کرده و از او حلالیت می‌طلبید. 🎙راوی :برادر شهید 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🍃عاشق شهید یوسف عاشق بودند و برای  این عشق خود وقت بسیار می گذاشتند به طوریکه اگر ساعتی در شبانه روز در کنار این شهید سپری می کردید متوجه عشق و علاقه ایشان به می‌شدید ، هر آنجا که کاری از کارهای روزانه ایشان و یا سایر اعضای خانواده و حتی دوستان دچار مشکل می شد و گیر می کرد ایشان می گفتند نذر کنید که ان شاءالله حل می شود و می دیدیم که به واقع حل می شد زیرا ایشان با حضور قلب و خالصانه توصیه به صلوات میکردند و خودشان هم می فرستادند این شهید بزرگوار چه در دوران خدمت سربازی و چه قبل و بعد آن لحظه ای از اوقات شبانه روز را که خالی و یا کم کار می دیدند شروع به نوشتن ذکر میکردند و از آثار به جا مانده از این شهید این مطلب ملموس و مشهود می باشد. 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
✍🏻دست نوشته ای از 🍃اگر تنها هم هستی، برای رضای خدا، وظیفه ی خود را انجام بده و نمونه باش..🍃 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
در ایام خدمت سربازی یوسف ،بنده جذب کادر ثابت سپاه شدم و دیگر به خدمت سربازی اعزام نشدم و جالب اینجاست که ایشان باتوجه به اینکه 2 سال با سختترین مشقات خدمتشان را به پایان رساندند بازهم حس و حال خدمت و بودن در مجموعه سپاه ایشان را به همین مسیر کشاند. و به دنبال جذب سپاه در طیف افسری ، گزینش و اعزام به دانشکده تربیت پاسداری افسری سپاه شدند. . و جای تأمل اینجاست که کمتر کسی پیش می آید که پس از پایان دوره سربازی باز به طرف نظام بیاید و احساس مسئولیت بکند اما این شهید بزرگوار چنین بود پس از اتمام دوره سربازی خود را مکلف به تکلیف دیده و از هیچ سعی و تلاشی برای جذب در سپاه کم نگذاشت. و خلاصه در اوایل سال 1385 که مصادف با اتمام دوره آموزش پاسداری بنده بود ایشان جذب سپاه گردید و در دانشکده افسری امام حسین علیه السلام تهران مشغول به آموزش شدند  🎙(به نقل از برادر شهید) 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔻یه عادت خوب شهید این بود که در اول و آخر همه دست نوشته های خود این چنین می نوشت :📝 🌿 اللهم صل عل محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌿 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔹سلام بر پدر شهید!🖐🏼 هر وقت برای مرخصی می آمد،همین که می رسید دم در خانه و مرا می دید ، می خندید و می گفت: سلام بر پدر شهید!خوبی پدر شهید! با خنده دنبالش میکردم که نگو این حرف رو پسر! می‌گفت چه اشکالی داره برای شما افتخاری ست که پدر شهید باشی😁 اما حالا که همه میگن سلام پدر شهید، دیگه یوسفی نیست که دنبالش کنم💔.... 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
✍🏻دست‌نوشته شهید دو چیز را هرگز فراموش نکن خدا 🌿 مرگ ... 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔻یوسف معمولا شبها زود برای خواب به اتاقش می رفت ، یک استراحت کوتاهی میکرد ، و بعد بیدار می شد، وضو می گرفت، درخلوت خودش می رفت، و ما از چراغ روشن اتاقش می فهمیدیم که در حال عبادت است، و بعضی وقتها صدای نماز خواندنش می آمد، تا نیمه های شب بیدار بود ، نماز صبح را میخواند ، و بعضی وقتها با دوچرخه پارک جنگلی نزدیک خانه می رفت ، یک ورزشی می کرد، خانه که می آمد می گفت : مامان یک صبحانه مفصل آماده کن بخوریم🙂، و بعد هم استراحت میکرد. 🎙راوی :مادر شهید 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
حساسیت به مو یوسف اهـل مد و شیک پوشی نبود ، همیشه ساده ولی تمییز لباس می پوشید . امّـا ‌روی موهایش خیلی حسّـاس بود. همیشه قبل از نمــاز ، یا قبل از رفتن به بیرون ، جلوی آینه بود و موهایش را شـانه میکرد تا مطمئن شود که خوب است. از اطرافیان هم نظر میخواست . البته این حساسیتِ شخصی بود ، و برای جلب توجـه کسی نبود .میگفت: مسلمان باید تمیز و آراسته باشد و پیـامبر(صلی الله) همیشه ساده ولی پاکیزه لباس میپوشیـدند.🌸 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔸تسبیح هزار دانه !🌺 اهل تقوا و واجبات و مستحبات بود و غسل مستحب صبح جمعه‌اش هم ترک نمی‌شد. اهل ذکر بود. یک تسبیح هزار دانه داشت که همیشه در طول روز، دستش بود و با آن ذکر می‌گفت. آن تسبیح را در چهارده سالگی، و زمانی‌که به همراه برادرش جواد به زیارت حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) رفته بود، خریده بود. با او شوخی می‌کردم و می‌گفتم: «یوسف جان! یک آیت‌الله هم تسبیح هزار دانه‌ای ندارد. تو چه طور چنین تسبیحی داری؟!»😊 شب‌ها در اتاق پذیرایی می‌نشست و مدام ذکر می‌گفت 🎙نقل از پدر شهید 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
💠یوسف همچون آینه بود🌱 ما محبت یوسف را بعد از شهادتش درک کردیم. آشنایی ما با این وجود پر از برکت بود بدون اغراق، وقتی که جلوی یوسف می‌نشستی، انگار که در جلوی آینه نشسته باشی! یوسف مصداق واقعی حدیث شریف نبوی بود؛ آنجا که حضرت محمد (ص) فرمودند: «المومنُ مِرآهٔ المؤمِن؛ مومن آینه مومن است...» وقتی یوسف را می‌دیدی احساس می‌کردی که او مثل یک آب زلال، مملو از شفافیت است. وقتی با او برخورد می‌کردی، اصلا احساس نمی‌کردی که یوسف خودش را کسی حساب کند! در تمام مدتی که او را می‌شناختم، هرگز ندیدم و نشنیدم که کسی از او ناراضی باشد. زمانی‌که پدر یوسف با من تماس گرفت و خبر شهادتش را داد، حسرت عجیبی در دلم افتاد و با خود گفتم: «وای بر تو که گُلی، چون یوسف هم رفت و تویی که سال‌ها درس دین می‌خوانی هنوز هستی...» زبان از بیان حقیقت یوسف کاملا قاصر است... 🎙(به نقل از دوست شهید) 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR