eitaa logo
『شھدای‌ِظھور🇵🇸🇮🇷』
6.1هزار دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
5.6هزار ویدیو
24 فایل
〖مامدعیان‌صف‌اول‌بودیم . . ازآخرمجلــس‌شھــدا راچیدنــد :)💔〗 -- ارتباط با خادم : @HOSEIN_561 💛کپــے: صدقه‌جاریست . . . (: 🔴ناشناس : https://eitaa.com/joinchat/876019840C60f081def8
مشاهده در ایتا
دانلود
مرد میخواهد... اینکه بگذری از آرزوهایت... زنجیرهای را از خود رهاکنی گفتنش آسان است... اگر عمل کردن به آن هم سهل بود به خیلی هامان واژه اضافه شده بود. 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*واکنش مداح اهل بیت به شهادت * .....با شهادتت_ثابت کردی خون غیرت هنوز می‌جوشه توی رگامون! دمت گرم خوش غیرت! سفر بخیر! جوونی که شدی عاقبت بخیر برای منم دعا کن😭 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔴مهربانی اش فقط برای من و مادر و دخترش نبود! یک عمه دارم که مجرد است. حمید یکسره بهش زنگ می زد و دنبال کارهایش بود. خریدی داشت. جایی می‌خواست برود. می‌گفت:« این کارا سنگینه عمه نمی تونه تنها انجام بده.» حتی به فکر دوستان مادرم هم بود. گاهی مامان می‌گفت:« حمید دوستم هندونه خریده سنگینه برو کمکش بیار.» 🖐🏻حمید هم عصای دست مادرم بود. هم کمک حال دیگران... 🎙(نقل از خواهر شهید الداغی) 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
بعضی‌ها شبیه عطر بهارنارنج هستند در کوچه پس کوچه‌های دلت نفس می کِشند ... 🌷 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
آوایِ بابا عاشق دخترش بود. از در که وارد می شد با صدای بلند می گفت:«عشق من کجاس؟ عشق من کجاس؟» آوا هم مدام توی اتاق مشغول درس خواندن بود. مدرسه تیزهوشان می رفت. حمید هم سر به سرش می گذاشت و می گفت: « بسه دیگه! چه قد درس می خونی.» همیشه برایش کلی خوراکی می خرید. بعد هم پشت در می ایستاد و می گفت: « به آوا بگید بیاد جلو در.» می‌خواست غافلگیرش کند. به مادرم می گفت:« اگه خدا بهم هیچی از مال دنیا نداده، عوضش یه دختر داده که جبران همه ایناس.» 🎙(نقل از خواهر شهید الداغی) 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهـیدمُرتِضیٰ‌آوینی: شَرط‌وُروددَرجَـمـعِ‌شُـهَ‍ـدا اِخـلآص‌اَسـت اَگَـر‌این‌ شَــرط‌ رآ‌ داری چہ‌تَـفــآوُت‌میكُـنَدکه‍‍ـ‍‌‌ نآمَـت‌ چـيست 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔹خوش غیرت 🔴ناموس برایش خیلی مهم بود. دخترش هرجا که می خواست برود یا خودش می برد یا به ما می سپرد که مراقب آوا باشیم. نه فقط برای دخترش که همه آدم ها ی توی خیابان هم برایش مهم بودند. چندین بار بهش گفته بودم:«بابا به تو چه ربطی داره؟ تو چیکار داری هی به این و اون گیر میدی.» دوستانش بهش می‌گفتند: « شاید دلشون میخواد متلک بشنون تو چیکار داری؟» ولی حمید می‌گفت:«نه من خودم دختر دارم خواهر دارم نمی تونم بی تفاوت بگذرم.» 🎙(نقل از خواهر شهید) 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
آنچه همیشه و هنوز کوچه به کوچه جاری است... قصهٔ سر به داری و غیرت سبزواری است! 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🍃حمید مادر🖐🏻 حمید چون طبقه پایین خانه مادرم زندگی می کرد. خیلی می آمد بالا و می رفت. چون همسرش اکثر اوقات سرکار بود، بیشتر وعده هایش را با مادرم می گذراند. صبح ها حیاط را آب و جارو می کرد. صبحانه اش را با مامان می خورد بعد هم ظرف ها را می شست و می رفت محل کار مامان می گفت صبح همان روز حادثه، حمید کولر را درست کرد. آب حوض را عوض کرد. همه خانه را جاروبرقی کشید و ظرف ها را هم شست. مادرم تازه گچ پایش را باز کرده بود. حمید نمی گذاشت از جایش تکان بخورد. شب حادثه وقتی ما به خانه رسیدیم، همه جا مثل دسته گل بود. به مادرم گفتم:«چرا این همه کار کردی؟» گفت:« کار من نیست مادر. حمید همه کارارو کرده.» خیلی هوای مادرم را داشت. گاهی حتی اگر پنج دقیقه می خواست دیر بیاید حتما خبر می داد. چون مامان عمل قلب باز کرده بود و حمید نمی خواست نگرانش کند. 🎙(نقل از خواهر شهید) 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
رفتن و ماندن خیلی مهم نیست مهم ،بودن است در آنجایی که باید باشی 🍃 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔸دست به خیر🌿 توی خیریه امیرالمومنین(ع) سرپرستی چند بچه یتیم را برعهده داشت. ولی به هیچ کس نگفته بود. یک بار با منزل مان تماس گرفتند و حمید را برای جشن خیریه دعوت کردند. آن جا بود که ما فهمیدیم حمید دستی توی این کارها دارد. یک بار هم مرغ فروش محله مان از مادرم پرسیده بود:«حاج خانم به سلامتی مجلس داشتین؟ آخه حمید آقا دیروز اومد یک عالمه مرغ برد.» مادرم توی خانه پا پی اش شده بود و ازش پرسیده بود:«حمید اون همه مرغو دیروز برای چی می خواستی؟» آخرش کاشف به عمل آمده بود که مرغ ها را توی محله پایین شهر سبزوار بین فقرا تقسیم کرده. گاهی اگر یک بچه آدامس فروش توی خیابان می دید، دستش را می گرفت و می برد مغازه برایش خرید می کرد. تازه خیرش فقط به آدم ها محدود نبود. هرچند وقت یک بار می دیدی، کبوتری، گنجشکی چیزی توی دستش گرفته و به خانه آورده است. می گفت:«پرنده بیچاره بالش شکسته افتاده بود گوشه خیابون آوردم زخمشو ببندیم.» 🎙 (نقل از خواهر شهید) 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پای ناموس شاهرگ دادی🥀 لابد الآن کنار سلطانی... جات خیلی مدینه خالی بود💔 آی خوش غیرت خراسانی مهدیِ رسولی🎙 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️ شغل شما آدم‌سازی است 💐 دست‌بوس تمام معلمان و مربیان مهربان و متعهد 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
سلام بر جوانمرد شهید ❤️ 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
💎فوق العاده مهربان🍃 (حمیدرضا الداغی از نگاه خواهرش) حمیدرضا فوق‌العاده مهربان بود. بسیار نوعدوست و حمایتگر ضعفا بود و درعین حال شخصیت درونگرایی داشت. خیلی مظلوم بود و زیاد اهل صحبت کردن با دیگران نبود. اصلاً اهل رفیق بازی نبود برای همین فقط دوستان محدودی داشت. حمیدرضا دائماً حتی به اعضای خانواده خود نیز ارزش و معرفت عمیق دینی را توصیه می‌کرد تا اینکه جان خود را در همین راه فدا کرد. یکی از خصوصیات اخلاقی که در او بسیار بارز بود این بود که نسبت به همه مخلوقات خدا و جاندار‌ها احساس وظیفه می‌کرد، مثلاً اگر در خیابان پرنده‌ای می‌دید که بالش شکسته است، بی‌اهمیت از کنارش رد نمی‌شد بلکه آن را می‌آورد منزل و مداوا می‌کرد. وقتی می‌دید خوب شده است رهایش می‌کرد. یا اگر حیوان گرسنه‌ای را می‌دید غذا برایش می‌برد. از این دست کار‌ها برای حیوانات زبان بسته زیاد انجام می‌داد تا جایی که دامپزشکی محله‌مان برای مداوای حیواناتی که حمیدرضا برایش می‌برد از او هزینه‌ای دریافت نمی‌کرد. یک‌بار دیدم برادرم به حرکات یک ماهی نگاه می‌کند، پرسیدم به چه نگاه می‌کنی؟ در پاسخ گفت: «هرچه بیشتر به حرکات ظریف ماهی نگاه می‌کنم به آفرینش و خلقت آفریدگار بیشتر پی می‌برم.» همیشه به چیز‌های ریز بسیار توجه می‌کرد که برای دیگران عادی به نظر می‌رسید. ❤️🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
شھـادت ... همین‌است‌دیگر . . ! بہ‌ناگہ،پنجرھ‌ا بازمیشود بہ‌سمت‌بھشت . . مھم‌تویۍڪہ‌چقدر ازدلبستگۍهای این‌طرفِ‌پنجرھ دل‌ڪَنـدھ‌ ای 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔸مگه عمر ما چه قد می خواد قد بده!! وابستگی به مال دنیا نداشت. پدرم پنج سال است که فوت کرده. هروقت حرف تقسیم ارث و میراث می شد، می‌گفت: « من نیازی ندارم. خودتون هرکاری می خواین بکنین.» چیزی هم از مال دنیا نداشت. نه خانه ای نه ماشینی. توی همان طبقه پایین خانه مادرم زندگی می کرد. گاهی خانمش می‌گفت این خانه قدیمی است، ازینجا برویم. ولی قبول نمی‌کرد. می گفت:« این خونه ویلاییه. مامانم توش راحت تره.» مادرم بهش می‌گفت:« حمید جان خودتو بیمه کن. تو دختر داری. آینده میخواد دخترت. تا کی میخوای نقشه کشی کنی. او هم با خونسردی در جواب مادرم می گفت: «از کجا می دونی تا کی میخوام عمر کنم. خونه زندگیمون هست. خدای آوا هم بزرگه. بیمه میخوام چیکار.» یا گاهی بهش می‌گفتیم حمید بیا مسکن مهر ثبت نام کن یا اسمت را توی قرعه کشی ماشین بنویس، همین حرف ها را می زد و می‌گفت: « مگه عمر ما چه قد میخواد قد بده.» 🎙(نقل از خواهر شهید) 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
35.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📺 *ببینید* یه عده ‌پای حق که می رسه فراری و یه عده پای حق که میرسه فدایی اند. چه مکه رفته ها که حاجی هم نمیشن و چه کربلا نرفته ها که کربلایی اند. سفر بخیر جوونی که شدی عاقبت بخیر🍃 ✨شادی روح شهید عزیز صلوات🌷 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
اینقدر مهربانند که دست من و شما رو می‌گیرند و تو سفره پربرکت و دعوت می‌کنن ... مطمئنا کسی که و با تمام وجود بهشون بشه دست خالی بر نمی‌گرده 🕊 ❤️ 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR