eitaa logo
『شھدای‌ِظھور🇵🇸🇮🇷』
6.9هزار دنبال‌کننده
10هزار عکس
5.4هزار ویدیو
24 فایل
〖مامدعیان‌صف‌اول‌بودیم . . ازآخرمجلــس‌شھــدا راچیدنــد :)💔〗 -- ارتباط با خادم : @HOSEIN_561 💛کپــے: صدقه‌جاریست . . . (: 🔴ناشناس : https://eitaa.com/joinchat/876019840C60f081def8
مشاهده در ایتا
دانلود
✅برگه ای که بالاخره امضاء شد چون با محسن خیلی اخت بودم در کارهایش با من مشورت می کرد. برگه‌هایی آورد و گفت: "صمد، این را امضا کن گفتم این چیه؟ گفت: "من هم رفتم و وارد سپاه شدم کار تخریب با تعجب گفتم کجا؟ تخریب اصلا میدانی تخریب چیه؟ گفت:آره یعنی پودر میشم دیگه گفتم :آخه این چه انتخابی است، فکر کردی پودر میشوی تمام میشود. ما به شما احتیاج داریم محسن جان من امضا نمی کنم گفت: چرا؟ گفتم :من میدانم با این امضاء ،تو را کجا می فرستم .این کار شوخی بردار نیست. اشتباه اول اشتباه آخر است. دوباره گفت: امضاء نمی کنی؟ گفتم: نه گفت: باشه هر طور صلاح میدونی گفتم :ناراحت نشو هر چه بخواهی حتی جانم را در اختیارت میگذارم ولی این کاری نیست که تو انتخاب کنی این همه کار تخصصی در سپاه هست اما این یکی خطرناک تر است گفت: پس میرم پیش حاج رسول (برادر دیگرمان)برگه را برده بود و به او گفته بود: صمد امضاء نکرده یا به او بگو یا خودت امضاء كن. حاج رسول هم گفته بود که اگر گفته امضاء نمیکنم نمیکند من امضاء می کنم، مسئله ای نیست.و‌ بلاخره برگه را امضا کرد 🎙راوی صمد دین‌شعاری برادر شهید 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
الشُّهَداءُ خَمسَةٌ: ... و صاحِبُ الهَدْمِ ... پيامبر صلى الله عليه و آله: شهدا پنج دسته اند: یک دسته افرادی هستند كه زير آوار از دنیا روند. 💔🌿🖤 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹جنگ حقیقتاً آینه‌ی تمام‌نمای ظرفیت‌های ملت ایران بود. ۱۳۸۴/۰۶/۳۱ 🔸دوران دفاع مقدس به روایت امام خامنه‌ای 🍃 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خنده رو🍃 محسن همیشه فردی خندان و خوش‌رو بود و در هیچ شرایطی گل لبخند از لبانش چیده نمی‌شد، حتی در سخت‌ترین شرایط جبهه زمانیکه یکی از بچه‌ها زخمی شد و روی زمین افتاد محسن بالای سر او رفته بود و می‌خندید وقتی بچه‌ها از او پرسیدند چرا در این شرایط می‌خندد؟ پاسخ داد نمی‌دانم چرا می‌خندم ، این خنده از شادی است یا ناراحتی! 🎙راوی: برادر شهید 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
‌ 🔸مرخصی خبرنگاری از حاج محسن سؤال کرد چند وقته مرخصی نرفتید؟ گفت: "من پنج ساله که پدر و مادرم را ندیدم. خبرنگار فکر کرد حاج محسن پنج سال به مرخصی نرفته است در تمام مدت مصاحبه ما میخندیدیم 😁چون جریان فوت پدر و مادرش را می دانستیم راویان:همرزمان شهید 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
حاج آقا محسن! قبل از عملیات، پیکها با فرمانده گردانها میرفتند و راههای منطقه را برای بردن نیرو یا مهمات یاد میگرفتند. بعضی وقتها که برگه تردد نداشتیم موقع ورود به مقرها یا در ایست بازرسیها و دژبانیهای سختگیر حاج محسن شال مشکی ای را که دور کمرش و گاهی هم دور گردنش میبست باز میکرد و خیلی سریع و حرفه ای عمامه ای درست میکرد و روی سرش میگذاشت. باریش بلندی که داشت ، او را به عنوان روحانی جا میزدیم مسئول دژبانی هم سریع مانع را بر میداشت و میگفت: حاج آقا، بفرما و ما عبور می‌کردیم. 🎙راویان:همرزمان شهید 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔹شوخی های جلسه ای در جلسات، فرمانده گردانها تا او را میدیدند میزدند زیر خنده و میگفتند کارمان درآمد. محسن اول جلسه خیلی آرام بود ولی کم کم با چند نفر از بغل دستی هایش گرم میگرفت. آنها از شوخ طبعی محسن خوششان می آمد و بعضیها سعی میکردند او را سمت خودشان بکشند تا حدودی این شوخیها را تحمل میکردم و ایراد نمی گرفتم اما بیش از حد که میشد جابه جایشان میکردم مثلا وقتی کاغذ مچاله میکرد و با آن همه را نشانه میگرفت میدیدم حواس بقیه پرت شده است محسن را می آوردم و پیش خودم مینشاندم. به او میگفتم آقای دین شعاری میگذاری ببینیم اوضاع جلو را چه کار کنیم چه کار نکنیم؟ اما او دوباره با ایما و اشاره کار خودش را می کرد. 🎙راوی: محمد کوثری فرمانده لشکر ۲۷ 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔹شیفت انسانیت حاج محسن همواره مجروحیت خود را از ما مخفی می‌کرد و هربار هم که به علت شدت جراحت به بیمارستان منتقل می‌شد می‌خواست هرچه سریعتر به جبهه بازگردد حتی یادم هست که یکبار که به علت مجروحیت از ناحیه پا در بیمارستان امام رضا (ع) مشهد بستری بود مرتب به دکتر اصرار می‌کرد که باید برگردد. دکتر به من گفت که زخم‌های برادرتان عمیق است و هرچه ما به او اصرار می‌کنیم که باید مدتی استراحت کند تا زخم‌هایش عفونی نشوند توجهی نمی‌کند، شما خودتان به او تذکر دهید حاجی که حرفهای ما را شنیده بود سریع از روی تخت بلند شد و در راهرو شروع کرد به قدم زدن و گفت:«زخم من عمیق نیست و من باید برگردم» سرم مجروح کنار تخت او در حال تمام شدن بود محسن پرستار را صدا زد و از او خواست که سرم را جدا کند اما پرستار گفت که شیفت من تمام شده و نوبت پرستار بعدی است محسن با ناراحتی گفت:«شیفت انسانیت شما که تمام نشده» بعد هم سرم را از دست آن مجروح باز کرد تا با هم به منطقه اعزام شوند. راوی:برادر شهید 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔹زیر بار نمیروم! در واقع الگوی نیروها کسانی مثل حاج محسن بودندکه آنها را به عنوان افرادی با تقوا و شجاع میشناختند . به خاطر همین علاقه، آنها شبهای عملیات به محسن اصرار میکردند که ،حاجی جلو نیا میترسیدند او مجروح یا شهید شود محسن در دل نیروها نفوذ داشت آن قدر که وقتی بچه ها به مرخصی می رفتند، دلشان برایش تنگ میشد وقتی برمی گشتند، به خصوص آنهایی که یکی دو سال در جبهه بودند یا مسئول دسته و گروهان بودند، هنوز ساکشان را در چادر نگذاشته پیش حاج محسن میرفتند او رامیدیدند وبعداز روبوسی می گفتند و میخندیدند سوغاتی اش را میدادند و به چادرشان برمیگشتند او هیچ تفاوتی بین خودش و نیروها قائل نبود بعد از یکی از عملیات ها روی سکوی صبحگاه نشسته بودیم که محسن گفت: "از تهران بخشنامه رسیده که میخوان به سپاهی درجه بدن درجه چیه؟ ما با بچه بسیجیها فرقی نمی کنیم من اصلا زیر بار این حرف نمیروم. 🎙راویان: همرزمان شهید 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔹تنبیه بچه ها حاج محسن در برخورد با نیروی خاطی تدابیر متفاوتی به کار میبرد. گاهی تنبیه می کرد و گاهی میبخشید. ما موقعیتی نظامی داشتیم که باید آن را حفظ میکردیم، اگر کسی نظم و قاعده نظامی را به هم میزد باید تنبیه میشد محسن بعضی مواقع برای تنبیه، نیروی خاطی را بیرون نمی آورد و گروهی تنبیه میکرد. یک بار نگهبان خوابش برد. یکی از بچه ها اسلحه او را برداشت به آقا محسن داد و جریان را گفت . نماز جماعت ظهر را که خواندیم بلندگو شماره دسته ما را اعلام کرد که ناهار نخورده در میدان صبحگاه جمع شویم آن موقع هنوز دسته‌ای بودیم و گروهانی نشده بودیم. رفتیم و پرسیدیم چه خبر است؟ حاج محسن جریان را تعریف کرد گفتیم حالا چه کار کنیم؟ گفت: همه پابرهنه شوید، پیرهن هاتون رو هم در بیارید تنبیه اولین نفر هم خودش پوتین و لباسش را درآورد و پشت سرش‌بچه ها؛ چون آن فرد خاطی کم سن و سال بود برای اینکه غرورش نشکند و خجالت زده نشود حاجی جلوتر از همه خودش شروع کرد و بیشتر از بقیه انجام داد تا بچه ها فکر نکنند او دست روی دست گذاشته و تماشا می‌کند. دین‌شعاری با این کار در دل بچه ها نفوذ بیشتری میکرد آنها میگفتند حالا که افتخار دادی ما را تنبیه کنی با جان و دل انجام میدهیم و از محسن جلو میزدند البته تنبیه هایش از نظر نظامی به نوعی ورزش بود و عضلات را ورزیده میکرد. 🎙راوی:همرزم شهید 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
جان را سپردید و رفتید عقیده‌ تان این بود از سر مَباد کم شودش تارِ مویِ وطن ... 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『شھدای‌ِظھور🇵🇸🇮🇷』
‌ 🔸سؤال سخت یک بسیجی😁 بعدازظهر يکي از روزهاي خنک پاييزي سال 64 يا 65 بود. کنار حاج محسن دين شعاري، معاون گردان تخريب لشگر 27 محمد رسول الله(ص) در اردوگاه تخريب -آنسوي اردوگاه دوکوهه- ايستاده بوديم و باهم گرم صحبت بوديم، يکي از بچه هاي تخريب که خيلي هم شوخ و مزه پران بود از راه رسيد و پس از سلام و عليک گرم، رو به حاجي کرد و با خنده گفت: حاجي جون! يه سوال ازت دارم خدا وکيلي راستشو بهم مي گي؟ حاج محسن ابروهاشو بالا کشيد و در حالي که نگاه تندي به او انداخته بود گفت: پس من هر چي تا حالا مي گفتم دروغ بوده؟!! بسيجي خوش خنده که جا خورده بود سريع عذر خواهي کرد و گفت: نه! حاجي خدا نکنه، ببخشين بدجور گفتم. يعني مي خواستم بگم حقيقتشو بهم بگين ........ حاجي در حالي که مي خنديد 😊دستي بر شانه او زد و گفت: سوالت را بپرس. - مي خواستم بپرسم شما شب ها وقتي مي خوابين، با توجه به اين ريش بلند و زيبايي که دارين، پتو رو روي ريشتون مي کشيد يا زير ريشتون؟😂 حاجي دستي به ريش حنايي رنگ و بلند خود کشيد. نگاه پرسشگري به جوان انداخت و گفت: - چي شده که شما امروز به ريش بنده گير دادي؟ - هيچي حاجي همينجوري !!! -همين جوري؟ که چي بشه؟ - خوب واسه خودم اين سوال پيش اومده بود خواستم بپرسم. حرف بدي زدم؟ - نه حرف بدي نزدي. ولي ....... چيزه ........ حاجي همينطوري به محاسن نرمش دست مي کشيد. نگاهي به آن مي انداخت. معلوم بود اين سوال تا به حال براي خود او پيش نيامده بود و داشت در ذهن خود مرور مي کرد که ديشب يا شبهاي گذشته، هنگام خواب، پتو را روي محاسنش کشيده يا زير آن.😂 جوان بسيجي که معلوم بود به مقصد خود رسيده است، خنده اي کرد و گفت: نگفتي حاجي، ميخواي فردا بيام جواب بگيرم؟😁  و همچنان مي خنديد.🤣 حاجي تبسمي کرد و گفت: باشه بعداً جوابت رو ميدم. يکي دو روزي گذشت. دست برقضا وقتي داشتم با حاجي صحبت مي کردم همان جوانک بسيجي از کنارمان رد شد. حاجي او را صدا زد. جلو که آمد پس از سلام و عليک با خنده ريز و زيرکي به حاجي گفت: چي شد؟😉 حاج آقا جواب ما رو ندادي ها ؟؟!! حاجي با عصبانيت آميخته به خنده😆 گفت: پدر آمرزيده! يه سوالي کردي که اين چند روزه پدر من در اومده. هر شب وقتي مي خوام بخوابم فکر سوال جنابعالي ام. پتو رو مي کشم روي ريشم، نفسم بند ميآد.مي کشم زير ريشم، سردم ميشه. خلاصه اين هفته با اين سوال الکي تو نتونستم بخوابم. هر سه زديم زير خنده. 🤣دست آخر جوان بسيجي گفت: پس آخرش جوابي براي اين سوال من پيدا نکردي؟😄 🎙راوی:همرزم شهید 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در بیروت، وارد مسجدی شدیم، مُهر برداشتم، دیدم روش نوشته؛ تربت طهران!! 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹نگهبانی تعطیل! یک روز برای دیدن عمویم (شهیددین شعاری)به منطقه رفتم . او آن شب با بلندگو اعلام کرد به احترام ورود احد ما، نگهبانی تعطیل ، همه بخوابند فردا صبح فهمیدم بعد ازاینکه همه خوابیدیم خودش تا صبح نگهبانی داده است. 🎙راوی: احد دین شعاری برادر زاده شهید 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
‌ در جیب لباسش قرآنی کوچک، مهر و گاهی زیارت عاشورا میگذاشت. معمولا قرآن را گوشه ای تنها در چادر و گاهی در حسینیه میخواند یک ساعت تا یک ساعت و نیم قبل از اذان صبح بیدار میشد و در چادر نماز شب میخواند نماز یومیه اش را معمولی و حتی سریعتر از معمول می خواند تعقیبات نماز را هم طول نمیداد. محسن اعتقاد داشت و میگفت نماز بخوان اما نماز درست و حسابی قرآن بخوان اما بفهم چه می خوانی. بعضی جاها که همراه او بودیم، متوجه میشدیم قرآن میخواند و جلو میرود. 🎙راویان : همرزمان شهید 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
💥ترکش کلنگی در جبهه خیلی مجروح میشد. یک بار همانطوریکه خم شده بود تا از تیررس ترکشها در امان باشداز کمر به پایین مورد اصابت قرار گرفته بود. به مجروحیتهای عجیب و غریب محسن عادت داشتم یک روز پنجشنبه او را با عصا به خانه آوردند. گفتم چی شده؟ گفت: این دفعه ترکش کلنگی خوردم باور نکردم گفتم ترکش کلنگی‌ دیگه چیه؟ تیر خوردی؟ ترکش خوردی؟ گفت: چه جوری بهت بگم دارم میگم ترکش کلنگی خوردم گفتم همه رقم شنیده بودیم؛ تیر تیر کالیبر ۵۰، کالیبر ،۴۵ ترکش خمپاره ،۶۰، ۸۰ اما ترکش کلنگی نشنیده بودم بعد جریان را فهمیدم که موقع کندن کانال‌، کلنگ یکی از بچه ها به زانوش خورده است. خیلی ناراحت شدم چون میدانستم کلنگهای جبهه سنگ را هم میشکند. از آن روز به بعد دیگر زانوی محسن ۹۰ درجه خم نمیشد 🎙راوی‌: برادرشهید 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
‌ 🔹واقعه مجروحیت شهید دین شعاری به نقل از برادر شهید🍃1⃣ 🔹پل صدام در عملیات والفجر 8 نیروهای لشکر 27 روی جاده‌ای تا 200 متری پلی معروف به «پل صدام» پیشروی کردند که آب زیر آن پل از خور عبدالله می‌آمد و به سمت کارخانه نمک می‌رفت. بعد منطقه را به تیپ امام حسن (ع) خوزستان واگذار کردند. عراقی‌ها خیلی مقاومت می‌کردند که پل را از دست ندهند، چون برای پدافند جای خوبی بود. آن‌ها شب پاتک زدند که تا فردا ظهر آن شب ادامه داشت. دشمن خط را شکست و در حال پیشروی بود، سمت چپ و راست نیروها باتلاق بود و نمی‌توانستند کاری کنند، سنگر و جان پناهی برای تردد در محل نداشتند. محمد کوثری، فرمانده لشکر 27 محمد رسول الله(ص) به محسن دین شعاری گفته بود: «2 کیلومتر عقب تر روی همان جاده کانال بزنید. مین‌های ضد تانک با قدرت انفجار بالا کار گذاشته‌ایم.» 🔹آسفالت جاده؛ 50 متر روی هوا! نیروهای تیپ عقب نشینی کرده بودند اما این باعث نشد که روحیه گردان تخریب ضعیف شود دشمن هم در حال پیشروی بود اما محسن سریع مین‌ها را به هم وصل می‌کرد، انفجار عظیمی رخ داد که آسفالت جاده در حدود یک مترمربع به عمق یک متر و نیم گود شد و تکه‌های آسفالت حدود 50 متر به هوا رفت. 💥 کار محسن و گردان تخریب همراه با ابتکار و خلاقیت بود اما جواب نداد. رژیم بعث هم به سمت گردان پیش می‌آمد، باید کانال حفر می‌شد تا لشکر از داخل آن حرکت کنند چرا که عبور از روی جاده تلفات زیادی داشت. 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
‌ 🔹واقعه مجروحیت شهیددین‌شعاری به نقل از برادر شهید🍃2⃣ 🔹یک کامیون لوله پولیکا برادرشهیدبه نقل از کوثری بیان میکند👇 «شهید دین شعاری به من گفت: برو اهواز، یک کامیون» لوله پولیکا بخر تهیه کردم و برگشتم، 12 لوله شش متری را از پودر آذر پر کردیم؛ پودر آذر مواد منفجره‌ای شبیه به گندم است. همراه فرمانده و چند نفر از گردان تخریب وسایل را به خط بردیم، لوله‌ها را به هم وصل کردیم و روی زمین قرار دادیم. فتیله 50 سانتی متر بود و توانستیم 100 متر از محل انهدام دور شویم، در محل انفجار آزمایشی زمین حدود نیم متری گودبرداری شد، پیش بینی می‌کردیم که با دو یا سه انفجار به اندازه کافی کانال گود شود، نوع خاک و بستر زمین متفاوت بود و باعث شد که در منطقه مورد نظر بیش از 10 سانتی متر تخریب ایجاد نشود. 🔹با کلنگ بکنید راوی:برادرشهید نوری که از این انفجار به وجود آمد منظره را روشن کرد و عراق 4 ساعت بر سر رزمندگان گلوله‌های توپ، تانک و خمپاره بارید. پناهگاهی هم نبود، کوثری به بچه‌های گردان تخریب گفت: باید کاری کنیم، بروید با کلنگ بکنید، بالاخره باید کاری کنیم، اگر هم بخواهید خودم بروم…؟ با این حرف رفتند و شروع به کندن با کلنگ کردند. لشکر 27 محمد رسول الله(ص) بیشتر تهرانی و دانشجو یا دانش آموز بودند و در بین آن‌ها کمتر می‌شد کشاورز یا حتی کارگر دید، دست‌هایشان بر اثر کلنگ زدن تاول می‌زد. 🔹کلنگ نشکست! ناگهان کلنگی در بین سوسوی ستارگان بالا رفت و بر زانوی حاجی محسن دین شعاری فرود آمد. هم زمان با صدای فریاد آخ! حاج محسن، صداها در هم پیچید که وای! فرمانده گردان را زدی! بلایی به سرت می‌آورند که کارت به کرم الکاتبین می‌افتد! حاجی وقتی ترس رزمنده را دید، بدون آه و ناله، چفیه‌اش را از گردن باز کرد و بر زانویش بست و شب در بیمارستان صحرایی اروندکنار پانسمان شد. وقتی صبح آمد، فردی که کلنگ زده بود، با دیدن حاجی زیر گریه زد و محسن او را در آغوش گرفت و بر سرش دستی کشید، او را بوسید وبا لبخند گفت: «بابا! چیزی نشده، کلنگ از آسمان افتاد و نشکست!» 🔹تیر و رکش می‌خوریم، کانال نمی‌کنیم! به گفته برادر شهید، چون حاجی روحیه و تکیه گاه گردان محسوب می‌شد، عقب نرفت و پای لنگ کلنگ خورده در خط ماند. محسن لنگان اما بی عصا راه می‌رفت و بچه‌ها می‌گفتند: «حاضریم تیر و ترکش بخوریم اما کانال نکنیم! ... وقتی کانال به نتیجه نرسیدحاج محمد به محسن گفت: حالا که این اتفاق افتاد باید تا آخر عملیات در منطقه بمانی. تصور دوکوهه رفتن را از ذهنت پاک کن چون من نمی فرستمت. او هم با لبخند همیشگی‌اش پاسخ داد: من که هستم اما یادت باشد که من وظیفه‌ام را انجام داده‌ام، حالا هرچه می‌خواهی، بگو. 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
ادامه ماجرای حفر کانال👇 🔹کانال به دست ‌‌‌‌به ‌ سرانجام رسید راوی:برادرشهید برادرم دیگر نمی‌دانست چه کار کند، کوثری مسئولیت منطقه را به او داده بود و گفته بود بالاخره باید خودت قضیه راحل کنی و تا پایان کار جلو بروی. محسن هم پاسخ داده بود: «بابا چی کار کنم نمی شه» تا اینکه «هادی عبادیان» مسئول لجستیک به یاد پدر شهید معصومی و دو پدر از شهدای دیگر لشکر که مقنی بودند افتاد و یک نفر را به همدان فرستاد و این سه پدر شهید باجان و دل قبول کردند و 18 نفر دیگر هم همراه خود کرده بودند. 🔹تونل را عمیق حفر کردند به گفته فرمانده لشکر، شب اول هماهنگ شد تا مقنی‌ها جلو بروند. از آن‌ها خواستیم تا کانال را 50 تا 70 متر عقب تر از پیشانی دفاعی خودمان بزنند تا حالت پوششی هم داشته باشد. به خوبی می‌دانستند که در خط، آتش بر سرشان می‌ریزد، اما احداث تونل را آغاز کردند، طبق اصول کاری خودشان تونل را عمیق حفر کردند طوری که صبح داخل تونل ایستادیم محور روبه رو دیده نمی‌شد. به آن‌ها گفتم ارتفاع نباید از یک متر و 10 سانتی‌متر بیشتر باشد. این‌گونه کانال زده شد و همراه گردان تخریب جلوی آن را مین گذاری کردند تا مانع هجوم عراقی‌ها بشود.👍 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR