خواهرشھید : در ماه مبارك رمضان، يك شب ايشان در اتاقي كه در آن طرف حياط منزلمان قرار داشت استراحت مي كردند. البته چون آن اتاق جدا بود معمولاً ايشان بيشتر عبادت ها و مطالعات و استراحت هايش را در آن اتاق انجام مي دادند. من آن شب به داخل حياط رفتم که صداي ايشان را از داخل اتاق شنيدم كه مشغول نماز خواندن بودند. البته چون نيمه هاي شب بود من فكر مي كردم كه ايشان به حرم رفته اند و هنوز از حرم باز نگشته اند. اما زماني كه صداي مناجات ايشان را شنيدم فهميدم كه ايشان آمده اند. بنابراين وقتي كه صداي نماز خواندن قاسم را شنيدم رفتم پشت درب اتاق و علاقه مند شدم كه بنشينم و صداي نماز خواندن ايشان را گوش دهم و البته شايد علاقه هم هست.مسئله اي كه خداوند اين جذابيت ها و اين محبوبيت را به شهدا مي دهد كه در بين خانواده و اطرافيان محبوبيت پيدا كنند و اطرافيان توجه بيشتري به آنها داشته باشند و همين امر هم باعث تأثير بيشتر خون آنها مي شود. در هر حال من آن شب حدوداً يك ساعت به نماز خواندن ايشان گوش مي دادم تا جايي كه ايشان به دعاي دست رسيدند و من هم ديدم صداي گريه ايشان بلند شد.به نحوي كه من هم از گريه ايشان و از شدت علاقه اي كه به ايشان داشتم گريه ام گرفت. بنابراين در آنجا صبر نكردم و احساس كردم اگر گريه و صداي مرا ايشان بشنوند، درست نيست.به همين دليلشآنجاراتركڪردموايشانراتنها گذاشتم :) 💔 شھدا؎ظھور
شھیدمیرزایـے ؛ شھیدقاسمموحد؎را جذبتخریبڪرد✅
شهید قاسم موحدی از رزمندگان قدیمی بود که از ابتدای جنگ در جبهه ها حضور داشت و به واسطه شهید بزرگوار مهدی میرزایی که آن موقع فرمانده تخریب لشکر 5 نصر بود، جذب این واحد شده بود.آن موقع «تخریب» به شکل واحد و گردان تشکیل نشده بود. آن دوره آقا قاسم در یکی از گردان ها بود و به دلیل هم محله ای بودن با آقا مهدی میرزایی همدیگر را پیدا می کنند و همرزم می شوند. آقا مهدی در جذب نیروهایش دقت زیادی به خرج می داد و برایش مهم بود کسانی را به تخریب بیاورد که به درد این کار بخورند. از این رو احساس کرده بود که قاسم میتواند در تخریب موثر باشد بنابراین او را به واحد تخریبدعوتڪرد ...
نقلازآخوندیهمرزمشھید 🌱
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
قاسمباعرضھ ِبود
آقا قاسم هم جزو نیروهای باهوش، باعرضه و با اراده آن دوره بود که کارهای بزرگی در دوره مسئولیت اش انجام داد. او تخریب را به گونه ای آموخته بود که از بسیاری از هم دوره ای هایش جلوتر بود و گاهی مواردی را درباره تخریب میدانست که جلوتر از دانش دیگران بود.
اواخر سال 60 نزدیکی های نوروز قرار بود قاسم به تخریب بپیوندد که متاسفانه در پی یک پاتک در چذابه، خمپاره ای کنار او فرود میآید و از ناحیه پا به شدت مجروح می شود. آن موقع آقامهدی میرزایی همیشه از قاسم تعریف و تمجید می کرد و می گفت: یک آقاقاسم داریم که ان شاءا... به زودی به ما در تخریب اضافه می شود. خلاصه این که کلی از قاسم برای ما تعریف می کرد. این مجروحیت شهید موحدی باعث شد چند ماه در آمدنش تاخیر ایجاد شود. پس از چند ماه او با همان وضعیت مجروحیت پا ، خودش را به
شهید مهدی میرزایی رسانده بود. من تا آن موقع قاسم موحدی را ندیده بودم. در اولین برخوردهایم با قاسم، او را شخصیتی آرام و متین دریافتم. گاهی تصور می کردی خیلی خونسرد است اما جوانی پرکار، بسیار دوست داشتنی و صبور بود. به هر روی، آقا قاسم به ما در تخریب اضافه شد و ما می دیدیم او در دوره ای که در تخریب بود تا شهادت، چگونه در ماموریت ها سرسختانه کار می کرد و برای کار، خواب و خوراک نداشت ...
--(همرزمشھید)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گیف ِزیبا 🌷
سردارشھیدمحمدقاسمموحد؎♥️
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
بالاخرهِچندماهازحضورشدرتخریب گذشتومدتےهمدرواحدتخریبدرقسمت آموزشنیروهافعالیتڪردتااینڪه مجددمجروحشد . . ! پسازمجروحیت اش ؛ بہِفرماندهےآموزشتخریبلشڪر5 نصررسید ... یعنےسہِتیپجوادالائمه(علیھالسلام)امام رضا(علیھالسلام)وامامصادق (علیھالسلام)ڪهلشڪر5نصرراتشڪیل مےدادند ؛ نیروهایشانتحتمسئولیت شھیدقاسمموحد؎آموزشتخریبرافرا مےگرفتند . . .
🎙(همرزمشھید)
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
همرزمشھید :
درعملياتبدرزمانےڪهمےخواستيمپلےرا ڪهبررویِرود دجله بود منفجر كنيم چندين بارشهید قاسم موحدي نحوه ي كار را براي من تكرار كرد به نحوي كه به ايشان گفتم : آقاي موحدي بس است.من ياد گرفتم كه چگونه عمل كنم . برادر موحدي در پاسخ من گفت : هرچهِياد بگيرۍبازهمكماست .. زيرادرزماناجرا ممڪناستاگرخيلےخوبيادگرفتهباشے پنجاهدرصدڪاررابتوانےانجام دهي.شايد همانپنجاهدرصدهمدرصورتےڪه اِطلاعاتِناقصےداشتہباشےدرستانجام نشود ! ..
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
همرزمشھید : درعملياتِبدرخاڪريزما حدودا700مترباعراقےهافاصلہِداشتاما عراقيهاباتانكهايشانبررویِخاكريزاولما آمدندوبهِحدیبهمانزديكشدندڪهيكےاز بچههانارنجكےراداخللولهتانك ، عراقےها انداختوپسازانفجارتانكعراقےها، حركتشانمتوقفشد ! برادرموحد؎حتے درهمينجريانهایِسادهكاشتمينهم شركتمےكردوتافاصله10متریِعراقےها مےآمدوهيچزمانبچھِهارانمےفرستادبه دنبالكارڪهبگويد :شمابرويدفلانجاو يككاریراانجامدهيدوخودشدرپشت خطبماند .. 💔 ايشاناينروشرانداشت !🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
#شجاعتباورنڪردنےدرصحنھِنبرد ..
🎙همرزمشھید :
در عمليات ميمك رفته بوديم كه يك منطقه اي را مين كاري كنيم ..
شھیدقاسمموحدیهم به عنوان فرمانده تخريب همراه ما آمده بود و بچه ها را آرايش مي داد كه به چه شكلي و چه جاهايي مين كاري كنند. هنوز چند دقيقه اي از شروع كار نگذشته بود كه نيروهاي عراقي متوجه حضور ما درمنطقه شدند و شروع كردند به تيراندازي و از تيرهاي رسام هم استفاده مي كردند كه به وضوح قابل رويت بود.آتش دشمن به حدي سنگين بود كه ما همه زمين گير شده بوديم اما شهید موحدي بدون توجه به تيربارهاي دشمن ايستاده بود و تيربارچي هاي دشمن هم چون ايشان را فقط مي ديدند به سمت ايشان تير اندازي مي كردند.من اول فكر مي كردم كه شهيد موحدي متوجه نيستند كه دارند به سمت ايشان تيراندازي مي كنند.به همين دليل خيلي هراسان ايشان را صدا زدم.ایشان برگشت و گفت:چه شده؟من گفتم بخوابيد و گرنه الان تير مي خوريد. گفت:نه شما نگران من نباشيد و كارتان را بكنيد و هر چه سريعتر مين كاري را تمام كنيد.من با شنيدن اين حرف شهید موحدي اصلا يك طوري شدم و يك حالتي به من دست داد كه اصلا نتوانستم باور كنم كه كسي به عنوان فرمانده به منطقه بيايد و در مقابل تيرهاي دشمن بدون توجه ايستادگےكند 😳 من دقيقا به ياد دارم كه ايشان حتي سرش را هم خم نكرد و راست قامت راه مي رفت و به بچه ها روحيه مي داد و مي گفت :كارتان را انجام دهيد و بچه هارا هدايت مي كرد و مےگفت : شمااينجامينبكاروياشما بلندشوبروآنقسمترامينكاریڪن !'💔
-شھدا؎ظھور
همرزمشھید :
يكشببهاتّفاق محمّد قاسم موحّدي از شهر ايلام به اهواز رفتيم .. حدود 9 ساعت در راه بوديم . زماني كه به 92 زرهي اهواز رسيديم من به علّت خستگي راه جهت استراحت و خواب به محلّی که به عنوان قسمت برش مين هاي آموزشي بود رفتم . نيمه هاي شب از داخل كارگاه برش مين (زاغه هاي قديم مهمّات) بيرون آمدم.چون در آنجا مشعل هاي گاز پالايشگاه اهواز در حال سوختن بود تمام منطقه روشن بود .. درهمين حينديدميكنفردرحالخواندننمازشب استوقتےجلوتررفتمديدمشھیدقاسم موحّد؎است ... !'
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🎙دوستوهمرزمشھید :
روزیبرادرقاسمموحدیآمدندوبهمن گفتند : شمافرداصبحآمادهباشيدڪهقرار استبرایِانجامماموريتےبهايلام برويد... فرداي آن روز من به اتفاق دو نفرديگر از نيروها به ايلام رفتيم . وقتي به ايلام رسيديم ديديم دارند اسامي افراد را مي نويسند.از ما هم مشخصاتمان را گرفتند. در بين بچه هايي كه براي ثبت نام آمده بودند صحبت اين بود كه اگر قسمت شود فردا قرار است به زيارت امام خميني (ره) برويم .. بعد متوجه شديم كه شهيد قاسم موحد؎ چون قبلاً به ديدن امام مشرف شده بودند ما را به عنوان جايگزينخويشمعرفےڪردهبودند !🖐🏼
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
مندیگرچاینمےخورم ..!
سالهابعدازشھادتشیکبارمادرگفت :
قاسم در استکان کوچک چای پررنگ می خورد, اما از یک زمانی به بعد دیگر اصلا چای نخورد!! ماجرا این بود که
یک بار دید یک صف طولانی تشکیل شده و مردم در صف هستند پرسید صفِ چیست؟ گفتند: صف چای
(در زمان جنگ هر از مدتی یک چیزی کم می شد و برای خرید آن صف تشکیل می شد..
آن روز قاسم که دید برای یک وسیله ی غیر ضروری مثل چای مردم در صف هستند با خود گفت این چه اسارتی است! من دیگر چای نمی خورم.
و واقعا دیگر تا زمان شهادتش چای نخورد !
وقتےمادراینخاطرھِراگفتباخودگفتم شھداحرفشانحرفبودوتصمیمشان تصمیم ! ماهرروزمےگوییممندیگراین گناهر نمےکنموبازبارهاآنراتڪرارمےڪنیم اماشھداواقعااهلعملبودند . . !
🎙(نقلازخواهرشھید)
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
ازاخلاقاغلبِشھدااینبودڪهدنیا برایشانخیلیکوچكوبـےارزشبودهاست ، واینموضوعبهشکلهایِمختلفےدرزندگے آنهانمودپیدامےڪرد . .
از جمله:
یکی از معاونان شهید قاسم، به شهادت رسیده بود. با موتور سیکلتی که تقریبا تمام داراییش از این دنیا بود، برای شرکت در مجلس ترحیم آن شهید بزرگوار، به مسجدی در نزدیکی بازار رضای مشهد می رود . پس از اتمام مجلس، متوجه می شود که از موتور خبری نیست. می گوید حتما دیگری به این موتور بیش از من نیاز داشت، و خلاصه با آرامش و دست خالی به خانه بر می گردد !..❤️
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گیف ِزیبا ...
شھیدقاسمموحد؎♥️
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
عمہِشھید : ازروزهایِانقلابخاطراتےاز شھیدبیانمےڪند : همسرمآدمسیاسےِ نبود ؛ وازنظرِشغلے(دامپروری) وشخصیتےکمترڪسےبهِاوشکمےکرداو درقسمتےازمنزلچالهاۍحفرکردهبود وکتابهاواعلامیههایـےراڪهمحمدقاسم مےآوردآنجانگهداریمےکردتاباکمکدیگر بچهِهایِانقلابـےمحلھ ِپنھانےتوزیع شود .. !
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🎙خاطرھ ِایبہنقلازعمھ ِشھید
پدر شهید موحدیکه از شخصیتی بسیجی، متدین وانقلابی برخوردار بود، به همراه د و پسرش در جبهه ها حضوری
پر رنگ داشته وپدر بیشتر در بخش تدارڪاتدرخدمترزمنگان،ودفاع مقدسبودھ ِاست ..
عصریتابستانےبود ..!
که پدر وپسر (محمد قاسم) هردوباهم ازمنطقه می آیند ؛« برادرم از محمد قاسم پرسید: خوب بابا ! به جای فرمانده لشگر ۵ نصر که شهید شده، چه کسی را به عنوان جانشین انتخاب کردند ؟ قاسم درحالی که می خندید،
گفت : یک اسد ا... لنگ ! درآنلحظھ ِ برادرم ؛ منظورپسرشرامتوجہنشداما من (باتوجھبہشوخطبعےمحمدقاسم ) فھمیدممنظورازاسدا...لنگ؛خودشاست !'☺️❤️
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
شھيدهاشمآراستھ ِنقلمےڪرد : يكروز درداخلكانتينرپرسنلےڪهمركزاسنادو دفاتربوددرحالِاستراحتبوديم ..
يك دفعه ديدم كه محمد قاسم موحدي يك ليوان قرمز پلاستيكي را برداشت و با پاي گچ گرفته اش به سمت تانكر آب حركت كرد. من هم بلند شدم و به كنار تانكر آب كه رسيدم ديدم در حال آب خوردن است.خيلي ناراحت شدم و گفتم : برادر قاسم، موقعےكه ما اينجا در حال استراحت و بيكار هستيم چرا به ما نمي گوييد كه آب مي خواهيد. ما افتخار مي كنيم كه براي شما آب بياوريم ...
نه به عنوان اينكه فرمانده ما هستیبلڪه به عنوان يك برادر كه در كنار ما هستيد. يك لبخندی زد و گفت: اين كار از دست خودم برمےآيد !.. با توجہبھ ِاينڪہسختاستولےاينطور نيستڪهنتوانمانجامدهم ..
#خاطراتےازسردارشھیدقاسمموحدی ♥️
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
همرزمشھید :
يكشببھ ِاتفاقمهدیِميرزايـےوچندنفر ديگرازبرادران ِداخلسنگردرمنطقھ ِپل فلزیبوديم ..! شهید قاسم موحدي چون خسته بود ، مي خواست سر شب بخوابد . پس از اينكه چند ركعت نماز خواند گفت : ساعت دو شب است ، من خوابم مي آيد. زماني كه او خوابيد هنوز سرِشببودولےبهعلتخستگےزياد احساس مي كرد ساعت دو نيمه شب است.. تقريباً ساعت يك نيمه شب بود كه مهدي ميرزايي رفت و قاسم موحدي را تكان داد و گفت : آقا قاسم نماز صبحت قضا نشود . قاسم هم چون خيلي خسته بود از خواب بلند شد و به گمان اينكه موقع خواندن نماز صبح است وضو گرفت و نمازش را خواند و سپس خوابيد . ما بعد از اينكه قاسم خوابيد همگي خنديديم . نزديك نماز صبح هرچه قاسم را صدا مي زديم بلند نمي شد و مي گفت : من كه نماز صبح را خوانده ام . هرچه ما مي گفتيم : بابا آن موقع اشتباه شد . مهدي ميرزايي به شوخي صدايت زد و مي خواست مقداري با تو شوخي كند . شهید قاسم موحدي گفت قضا شدن نماز من به عهده كسي است كه ساعت يك نصف شب مرا بيدار كرده و مي خواست اذيت كند! در آخر كار، مهدي ميرزايي مي خواست به گريه بيفتد كه يكي از برادران به شهید قاسم موحدي گفت : حالا بلند شو نمازت دارد قضا مي شود . قاسم بلند شد و پس از اينكه نمازش را خواند ،گفت : مي خواستم اين كار را بكنم تا با افراد ديگر اين كار را نكنيد !
#خاطراتےازسردارشھیدقاسمموحدی
♥️شھدایِظھور
همرزمشھید :
درعملياتبدرمحوریبودڪهخاڪريزرا بچھ ِهادربين ِآبايجادڪردھ ِبودند و در سنگرهايـے كه از عراقي ها گرفته بودند بچه ها اسكان داده شده بودند و در منطقه آتش خمپاره ها و توپخانه دشمن شديد بود.من هم در بين بچه ها بودم كه برادر قاسم موحدي آمدند و براي اينكه به بچه ها روحيه بدهند با يك حالت خندان آمدند و خبر شهادت يكي از دوستان به نام آقاي اسماعيل سعيدي نژاد را به ما دادند و گفتند:كه بله فلاني هم رفت و به شهدا ملحق شد.برادر موحدي اين مطلب را آنچنان با لبخند گفت: كه ما اول فكر مي كرديم ايشان شوخي مي كنند ولي بعد متوجه شديم كه مسئله جدي است و آن بنده خدا شهيد شده است. در واقع ايشان براي اينكه به بچه ها روحيه بدهد اين گونه خبر شهادت برادر اسماعيل سعيدي نژاد را به ما دادند ..!
#خاطراتےازسردارشھیدقاسمموحدی ♥️
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
مادرشھیدقاسمموحدینقلمیڪند ؛ ❤️ ازشرو؏جنگتاروزیڪهپیکرشھیدمحمد قاسمراآوردند ؛ درمنطقھ ِبود ..💔 به مرخصی نمی آمد اگر هم سفری به مشهد داشت ، برای ماموریت
وتا مین نیرو، واعزام آنها به جبهه ، ویا شدت مجروحیت ، 🌷درهمین فرصتها می شد اورا دید.🌷 ، مادر ادامه می دهد:« روزی بی خبر آمد وگفت مادر جان، شب، چهل قربانی داریم شام خوبی برایشان درست کنید .»🌷محمد قاسم معتقد بوده کسانی که با پای خود به میدان جنگ می رفته اند ،همچون حضرت اسماعیل هستند که به قربانگاه الهی رفته است🌱🌷🌱 .برای همین به همه داوطلبان میدان نبرد می گفت« قربانی» .🌷مادر می افزاید : آن روز به کمک خواهران شهید به آشپز خانه رفتیم وتدارک غذای ۵۰ نفر را دیدیم ، 🌷هنوز هواتاریکبودڪهباهماهنگےدوستانشدر جبھھ ِهمه میهمانهای آن شبمان را راهےمنطقھکردفردایِآنهمخودش راهےشد...
#خاطراتےازسردارشھیدقاسمموحدی 🌷 شھدایِظھور
همرزمشھید :
شھيدقاسمموحدیڪهمسئولتخريب بود مےگفت : هر كس مےخواهد در تخريب خدمت كند بايد با تمام وجود و جان بر كف در اين راه قدم بردارد زيرا خدمت در تخريب دست و پا قطع شدن دارد . . يكشببھ ِمافرصتدادوگفت : خوبفڪرکنید !..
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
قاسم ؛مھربانوفداڪار ..🖐🏼
پسرعمووهمرزمشھیدقاسم :
درمنطقھ ِپنجوينقبل از عمليات به اتفاق محمّدقاسم موحدي و مهدي ميرزايي بر روي يكي از تپه هاي بلند به نام تپه سنگ بوديم. به علت صعب العبور بودن و داشتن شيب زياد تپه سنگ،برادران آن را به صورت پله كاني در آورده بودند. من بالاي ارتفاع از روي كالك و نقشه و با استفاده از دوربين و قطب نما،سنگرها و مواضع دشمن را نگاه كردم و پس از اينكه گرا مي گرفتم آن را مي نوشتم. يك دفعه ديدم كه يك ماشين تويوتاي وانت پر انار كه حامل كمك هاي مردمي امت حزب ا... براي جبهه بود در پايين تپه در حال حركت است و با بلند گو داد مي زد كه بيائيد و انار بگيريد. چون راننده تنها بود يك كارتن از انار ها را در همان پاي تپه گذاشت و رفت. به محض اينكه مي خواستم بلند شوم و بروم و جعبه انار را از پايين بياورم ديدم قاسم موحدي پشت سر من ايستاده و با تمام وزن خودش را بالاي من انداخت و گفت: من نمي گذارم كه بلند شويد و شما بنشينيد كارتان را انجام دهيد، من مي روم. گفتم: قاسم پايت درد مي كند و اين راه هم راه بدي است و آوردن يك جعبه از پايين به بالا كار سختي است. به هر صورت هر كار كردم قاسم اجازه نداد كه من بروم و گفت كه: خودم سالم هستم. قاسم دويد و به سرعت از كوه پايين رفت و حتي دو سه مرتبه افتاد ولي به راه ادامه داد. بعد از ده پانزده دقيقه قاسم جعبه انار را در حالي روي شانه اش گذاشته و حتي چند تا از انارها هم له شده بود و آب هايش روي لباسش ريخته بود، آورد ... بچه ها بلا فاصله شروع به خوردن انارها كردند. قاسم موحدي به من گفت: شما به كارتان ادامه بدهيد من خودم انار ها را دانه دانه مي كنم وبه شما مي دهم. سپس انارها را دانھ ِمےكردوكفدستشمےريختوبھ ِمن مےداد ...
#خاطراتےازسردارشھیدقاسمموحدی ♥️
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲استورۍ
سردارشھیدقاسم ِموحدی ♥️
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR