eitaa logo
سبک شهدا
1.4هزار دنبال‌کننده
15.8هزار عکس
1.7هزار ویدیو
66 فایل
کپی بدون لینک همراه دعای عاقبت بخیری = حلال☆ کارهای فرهنگی‌وجهادی: <تاریخ تاسیس : <۱۳۹۸/۹/۲۴ تقدیم به ساحت مقدس حضرت مادر(س)
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بیا آقاجان! بیا که دیگر صبرمان لبریز شد از نبودت . . بیا که دنیا پُر است از رنج و بی عدالتی و مرگ و ناخوش احوالی . . بیا که بی تو برایم جهان معنا ندارد؛ در این زمانه‌ی گرگهای خبیث، جای یک منجی خالیست . . بیا ! . . . . @sabkeshohada @sabkeshohada
💢 مرزبانی که در زلزله کرمانشاه به شهادت رسید 🔹شریف نوروزی در زلزله 96 کرمانشاه در حین پاسـداری از مرزهای جمهوری اسلامی ایران در مرز دارخور کرمانشاه بر اثر ریزش برجک مرزبانی به درجه رفیع شهادت نائل گردید. @sabkeshohada @sabkeshohada
روزِ شهیـد رو به همـه‌ اونایی‌ که شهیـدانه‌ زندگـی‌ میکنن تبریک‌ میگـم🌹
سبک شهدا
#دختر_شینا #قسمت_بیستم فصل پنجم در روستا، پاییز که از راه می رسد، عروسی ها هم رونق می گیرند. مردم ب
و یکم ظهر بود و موقع ناهار. به قهوه خانه ای رفتیم و پدر صمد سفارش دیزی داد. من و پدرم کنار هم نشستیم. صمد طوری که کسی متوجه نشود، اشاره کرد بروم پیش او بنشینم. خودم را به آن راه زدم که یعنی نفهمیدم. صمد روی پایش بند نبود. مدام از این طرف به آن طرف می رفت و می آمد کنار میز می ایستاد و می گفت: «چیزی کم و کسر ندارید.» عاقبت پدرش از دستش عصبانی شد و گفت: «چرا. بیا بنشین. تو را کم داریم.» دیزی ها را که آوردند، مانده بودم چطور پیش صمد و پدرش غذا بخورم. از طرفی هم، خیلی گرسنه بودم. چاره ای نداشتم. وقتی همه مشغول غذا خوردن شدند، چادرم را روی صورتم کشیدم و بدون اینکه سرم را بالا بگیرم، غذا را تا آخر خوردم. آبگوشت خوشمزه ای بود. بعد از ناهار سوار مینی بوس شدیم تا به روستا برگردیم. صمد به من اشاره کرد بروم کنارش بنشینم. آهسته به پدرم گفتم: «حاج آقا من می خواهم پیش شما بنشینم.» رفتم کنار پنجره نشستم. پدرم هم کنارم نشست. می دانستم صمد از دستم ناراحت شده، به همین خاطر تا به روستا برسیم، یک بار هم برنگشتم به او، که هم ردیف ما نشسته بود، نگاه کنم. به قایش که رسیدیم، همه منتظرمان بودند. خواهرها، زن برادرها و فامیل به خانة ما آمده بودند. تا من را دیدند، به طرفم دویدند. تبریک می گفتند و دیده بوسی می کردند. صمد و پدرش تا جلوی در خانه با ما آمدند. از آنجا خداحافظی کردند و رفتند. با رفتن صمد، تازه فهمیدم در این یک روزی که با هم بودیم چقدر به او دل بسته ام. دوست داشتم بود و کنارم می ماند. تا شب چشمم به در بود. منتظر بودم تا هر لحظه در باز شود و او به خانة ما بیاید، اما نیامد. فردا صبح موقع خوردن صبحانه، حس بدی داشتم. از پدرم خجالت می کشیدم. منی که از بچگی روی پای او یا کنار او نشسته و صبحانه خورده بودم، حالا حس می کردم فاصله ای عمیق بین من و او ایجاد شده. پدرم توی فکر بود، سرش را پایین انداخته و بدون اینکه چیزی بگوید، مشغول خوردن صبحانه اش بود. کمی بعد پدرم از خانه بیرون رفت. هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که صدای مادرم را شنیدم. از توی حیاط صدایم می کرد: «قدم! بیا آقا صمد آمده.» نفهمیدم چطور پله ها را دو تا یکی کردم و با دمپایی لنگه به لنگه خودم را به حیاط رساندم. صمد لباس سربازی پوشیده بود. ساکش هم دستش بود. برای اولین بار زودتر از او سلام دادم. خنده اش گرفت. گفت: «خوبی؟!» خوب نبودم. دلم به همین زودی برایش تنگ شده بود. گفت: «من دارم می روم پایگاه. مرخصی هایم تمام شده. فکر کنم تا عروسی دیگر همدیگر را نبینیم. مواظب خودت باش.» گریه ام گرفته بود. وقتی که رفت، تازه متوجه دانه های اشکی شدم که بی اختیار سُر می خورد روی گونه هایم. صورتم خیس شده بود. بغض ته گلویم را چنگ می زد. دلم نمی خواست کسی من را با آن حال و روز ببیند. دویدم توی باغچه. زیر همان درختی که اولین بار بعد از نامزدی دیده بودمش، نشستم و گریه کردم. از فردای آن روز، مراسم ویژه قبل از عروسی یکی پس از دیگری شروع شد؛ مراسم رخت بران، اصلاح عروس و جهازبران. پدرم جهیزیه ام را آماده کرده بود. بنده خدا سنگ تمام گذاشته بود. سرویس شش نفرة چینی خریده بود، دو دست رختخواب، فرش، چراغ خوراک پزی، چرخ خیاطی و وسایل آشپزخانه. یک روز فامیل جمع شدند و با شادی جهیزیه ام را بار وانت کردند و به خانه پدرشوهرم بردند. جهیزیه ام را داخل یک اتاق چیدند. آن اتاق شد اتاق من و صمد.(پایان فصل پنجم) @sabkeshohada @sabkeshohada ♦️ انتشار این مطلب بدون منبع حرام است♦️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله
سلام امام زمانم(عج)✋🏻🌱
18.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| 🎙عملیات لو رفته 🔻روایتی از توسل شهید عبدالحسین برونسی به حضرت زهرا (س) در عملیاتی که لو رفت... ▫️انتشار به مناسبت سالروز شهادت شهید @sabkeshohada @sabkeshohada
🕊 حماسه شهید برونسی در عملیات خیبر چگونه رقم خورد؟ 🎙 همرزم شهید برونسی می گوید: در عملیات خیبر به اعتقاد فرماندهان، برونسی از همه موفق تر عمل کرد. رشادت عجیبی هم از خودش نشان داد👇 🔗http://www.tafahoseshohada.ir/fa/news/2907 @sabkeshohada @sabkeshohada
هـــــم خودشان بودند وهم لباس هـــــایشان... ڪافے بـــــود بـــــاران ببارد تا عطـــــرشان در ســـــنگرها بپیچد @sabkeshohada @sabkeshohada
6.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌ در پی اقدام خلاف شرع و قانون شهرداری تهران در برگزاری کنسرت با تک خوانی زن بدون حجاب با حضور تماشاگران مرد؛ خطاب به مسئولینی که نان جمهوری اسلامی را در خون شهدا میزنند و میخورند و فکر میکنند با عدم برخورد با حریم شکنیها میتوانند قبل ازانتخابات مملکت را برای انتخابات آرام نگهدارند؛ بدانید و آگاه باشید هیچ بویی از مکتب فاطمی و عاشورایی نبرده اید اصلا مسلمان نیستید ولو با تپه ای از ریش یا عمامه ای بر سر یا چادری که گردنتان را شکسته! هیچ گونه عذرخواهی وتوجیه پذیرفته نیست تمام دست اندکاران این برنامه به جهت مقابله علنی با احکام شریعت در حکومت اسلامی، باید محاکمه شوند. شاید شما دینتان را فراموش کرده اید و شاید مرده اید صرفا جهت اطلاع؛ ما زنده ایم هنوز و بر عهدمان پاینده ⬅️ شماره تلفنهای تماس اعتراضی به شهرداری تهران 🔻دفتر مسئول بازرسی: 02155634667 🔻دفتر مسئول سازمان فرهنگی هنری 02188981703 🔻مرکز رصد شهری: 021-84169940 🔻پیامک: 1370000055 @sabkeshohada @sabkeshohada