اینجاکجاست؟!
فکر می کنید اینجا چه خبر است.
به ظاهر نمایشگاهی در هفته دفاع مقدس است و افرادی که مشغول امتحان هستند...
اما...
اینجا منطقه کشمیر هند است. هزاران جوان شیعه در این حسینیه مشغول مسابقه کتابخوانی سلام بر ابراهیم هستند.
جوانی در زندگی اش، فقط رضای خدا را در نظر گرفت و از خدا خواست که هیچ چیزی از او نماند. نمی خواست حتی قطعه ای از زمین را اشغال کند... اما خدای او چیز دیگری میخواست. آوازه شهرت او از مرزها گذشته است.
شهیدابراهیمهادی
💐هفته دفاع مقدس، یادآور شهدای بی نشان گرامی باد.
@sabkeshohada
@sabkeshohada #سبک_شهدا
💠زندگی نامه شهید امیر حاج امینی
بسیجی شهید امیر حاج امینی در سال ۱۳۴۰ دیده به جهان گشود و در تاریخ ۱۰ اسفند ۱۳۶۵ در منطقه عملیّاتی شلمچه به شهادت رسید،او بیسیم چی لشکر ۲۷ محمد رسول الله بود مکان قبر نورانی این شهید بهشت زهرای تهران ، قطعه ۲۹ ، ردیف ۶۰ ، شماره ۱۰ می باشد.
از مظلومیتش همین بس که هیچ مطلبی را در مورد زندگی نامه اش نمی یابی اما عکسی از او به یادگار مانده که یادآور مظلومیت شهداست.
قسمتی از وصیتنامه تکان دهنده شهید امیر حاج امینی:
“اگر به واسطه خونم حقی بر گردن دیگران داشته باشم،
به خدای کعبه قسم از مردان بی غیرت و زنان بیحیا نمیگذرم..."
@sabkeshohada
@sabkeshohada #سبک_شهدا
#تلنگر_و_تفکر... ⃠🚫
سوریه نرفتهاے..!؟
باشد قبول
اما در کوچه و بازار این سرزمین
هم میشود مدافع_وطن مدافع_حرم شد
آرے آن هنگام که در اوج جوانی
چــشم میبندی بر روی صورت نامحرم یعنی
مدافع_وطنی
مدافع_حرمی
آن هنگام که بخاطر حیای چشم متلک میشنوی و به خود افتخار میکنی که چشمانت را کنترل کردی..
مدافع_وطنی
مدافع_حرمی
آن هنگام که در مجازی هیچ دختری را به خیال خودت خواهر نمیدانی...
مدافع_وطنی
مدافع_حرمی
آن هنگام که با گریه برا پاک دامنی دعا میکنی...🍃
مدافع_وطنی
مدافع_حرمی
نکته☝🏻
"در جوانی پاک بودن شیوهی پیغمبری است"
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
@sabkeshohada
@sabkeshohada #سبک_شهدا
💌#شھیدانہ
🥀#شهید_علیرضــا_ڪریمی
"زرنگی نکن"
بهمسجدنرسیدهبود؛
براینمازبهخانهآمدورفتتویاتاقش.
داشتمیواشکینمازخواندنشراتماشامی
کردم.
حالتعجیبی داشت.
انگارخدادرمقابلش ایستادهبود.
طوریحمدوسورهرامیخواند مثلاینکهخدارامیبیند!ذکرهارادقیقوشمردهادامیکرد.
بعدهادر موردنحوهنمازخواندنشازشپرسیدم.
گفت:"اشکالکارمااینهکهبرایهمهوقت میذاریمجزبرایخدا.
نمازمونروسریع میخونیموفکرمیکنیمزرنگیکردیم امایادمون میرهاونیکهبهوقتبرکتمیده،
فقطخودخداست"
📚کتابمسافرکربلا،صفحه۳۲
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
@sabkeshohada
@sabkeshohada #سبک_شهدا
🔴 علامه حسن زاده آملی به لقاالله پیوست
▪️ علامه حسن زاده آملی امروز صبح در بیمارستان به علت عارضه ریوی بستری شدند و متاسفانه ساعاتی پیش دارفانی راوداع کردند
@sabkeshohada
@sabkeshohada #سبک_شهدا
سبک شهدا
#فرنگیس #رمان #قسمت_شانزدهم خرمن را با شن آهنی که وسیلهای است برای جدا کردن کاه از گندم، میکوبیدی
#فرنگیس
#رمان
#قسمت_هفدهم
دستش را به کمرش زده بود و به بزغاله نگاه میکرد. پرسید: «دوستش داری؟»
با شادی گفتم: «آره کاکه. تو را خدا این را بده من.»
خندید و گفت: «باشد برای خودت.»
مادرم گفت: «چه خبر است! حالا دیگر اختیارش را از ما میگیرد.»
پدرم گفت: «اشکال ندارد. این بزغاله مال فرنگیس است.»
بزغاله را خیلی دوست داشتم. همیشه بغلش میکردم. تا صدایی میشنید، گوشهایش را تیز میکرد و رو به بالا میگرفت. مرتب دور و برم میپلکید و لباسهایم را بو میکرد. او را بغل میکردم و توی دامنم میگذاشتم.
نگاهم میکرد و هی پوزهاش را میجنباند. برایش دست میزدم و گدی گدی میگفتم. بزغاله تا صدای گدی گدی مرا میشنید، میآمد توی بغلم. زبر و زرنگ و قشنگ بود. بزغالهام شاخ نداشت و به آن کرهل5 میگفتیم.
بزغالهام بزرگ و بزرگتر شد. دنبالم میدوید و همیشه با من بود. وقتی بزرگ شد، یک روز پدرم را دیدم که به کرهل نگاه میکند. شک کردم و گفتم: «کاکه، تو که نمیخواهی سرش را ببری؟»
پدرم منمنکُنان گفت: «میگذاری سرش را ببرم، فرنگیس؟»
با ترس و وحشت گفتم: «نه، نباید سرش را ببری.»
سری تکان داد و آن روز حرفی نزد. یک روز دیگر گفت: «فرنگ، لباسهایت خیلی کهنه و رنگ و رو رفته شده. اصلاً گلهای لباست سیاه شده. بگذار کرهل را بفروشم و برایت لباس بخرم.»
اول به لباسهای کهنهام و بعد به کرهل نگاه کردم. میدانستم اگر نه بگویم، بالاخره سرش را میبرند. قبول کردم. گرچه دلم نمیخواست بفروشیمش، اما بهتر از این بود که جلوی چشمم سرش را ببرند.
وقتی پدرم کرهل را برد، ناراحت بودم. از خانه رفتم بیرون تا آن را نبینم. کنار چشمه نشستم و گریه کردم. مرتب از آب چشمه به صورتم میزدم تا مردم نفهمند گریه کردهام.
غروب که پدرم برگشت، جلوی در کز کرده بودم. برایم یک دست لباس قشنگ خریده بود. لباسها را طرفم گرفت و گفت: «اینها مال توست.»
لباسم گلهای قشنگی داشت و زیبا بود. مدتها بود لباس تازهای نداشتم و وقتی آن لباس کردیِ قشنگ را دیدم، دلم آرام شد. گرچه دلم برای کرهل تنگ شده بود.
آن روزها، معمولاً حیوانهای وحشی زیاد به طرف آوهزین میآمدند. یک روز که بیشتر مردم جلوی در خانههاشان نشسته بودند و من هم مشغول ریسیدن پشم بودم، یکدفعه از دور چیزی را دیدم که به سمت ده میآمد. بلند شدم تا بهتر ببینم. اول فکر کردم چشمهایم اشتباه میبینند، اما خوب که نگاه کردم، دیدم چیزی شبیه گرگ است. داد زدم: «گرگ... گرگ.»
بزرگترها سری تکان دادند و باورشان نشد. فریاد زدم: «نگاه کنید، دارد میآید.»
اشاره کردم به سمتی که گرگ میآمد. گرگ به سوی گله میرفت. گله، نزدیک خودمان بود. اولین کسی بودم که آن را میدیدم. بنا کردم به جیغ کشیدن. مردم ده که نگاه کردند، دیدند راست میگویم. همه بلند شدند و به سمت گله دویدند. هر کس چوبی، سنگی، وسیلهای با خودش برداشت. من هم شروع کردم به دویدن. تنها چیزی که دستم بود، تشی6 بود. مردم داد میزدند و میخواستند گرگ را فراری دهند.
گرگ، گوسفندی را به دندان گرفت. از پشتِ گردنش گرفته بود. کمی که دوید، از ترس مردم، گوسفندی را که به دندان گرفته بود، رها کرد و الفرار.
گوسفند بیچاره که رسیدیم، دیدم جای دندانهای گرگ روی گردنش مانده. گوسفند بیحال افتاده بود و بعبع میکرد. دلم برایش سوخت. معلوم بود خیلی ترسیده. مردم دور گوسفند جمع شدند. اول گفتند سرش را ببریم، اما یکدفعه گوسفند خودش را تکان داد و سرپا ایستاد. همه خوشحال شدند.
از خوشحالی دست زدیم. گوسفند داشت خودش را تکان میداد. زنی گفت الآن دارو میآورم. دامنش را جمع کرد و با عجله رفت و داوری زخم آورد. یکی از مردها، دارو را از دست زن گرفت و به جای زخمهای گوسفند زد.
گوسفند بعد از یکی دو روز حالش خوبِ خوب شد. آن روز مردهای ده میگفتند: «آفرین دختر، تو زودتر از ما گرگ را دیدی.»
آنجا بود که مادرم برای اولین بار گفت: «فرنگیس، خودت هم مثل گرگ شدهای. از هیچ چیز نمیترسی. مگر میشود بچهای اینطور باشد؟ نترسیدی به طرف گرگ دویدی؟ میخواستی با تشیِ دستت گرگ را بکشی؟! میدانی گرگ چقدر درنده است؟ عقلت کجا رفته، دختر؟»
وقتی حرفهایش را زد، گفتم: «باور کن اگر میرسیدم، با دو تا دستهایم خفهاش میکردم.»
مادرم اول یک کم نگاهم کرد. بعد خندید و گفت: «خدایا، این دختر چه میگوید!»
(پایان فصل دوم)
#سبک_شهدا
@sabkeshohada
@sabkeshohada
🔴 انتشار این مطلب بدون منبع حرام است 🔴