eitaa logo
سبک شهدا
1.3هزار دنبال‌کننده
15.8هزار عکس
1.7هزار ویدیو
66 فایل
کپی بدون لینک همراه دعای عاقبت بخیری = حلال☆ <تاریخ تاسیس : <۱۳۹۸/۹/۲۴ تقدیم به ساحت مقدس حضرت مادر(س)
مشاهده در ایتا
دانلود
💢از محل کار که به خانه می‌آمد اولین کاری که می‌کرد این بود که برود پیش پدر و مادرمان. اول پای مادرم را میبوسید و بعد دست پدرم را. کنار مادرم می نشست و می‌گفت: اول کنار شما خستگیم در بره بعد لباس‌هامو عوض کنم. این کار همیشگی‌اش بود. 🔹وقت‌هایی که سرکار بود اگر مادرم به او می‌گفت که حالش خوب نیست، مرخصی می‌گرفت و مادرم را به درمانگاه می‌برد و بعد از اینکه خیالش راحت شد، به سرکار برمی‌گشت. به رضایت پدر و مادرم خیلی حساس بود. 🔹شهید ایوب اسلامی نیا شانزدهم فروردین  97حین توقیف خودروهای قاچاق سوخت در کرمانشاه مورد اصابت گلوله قرار گرفت و به شهادت رسید. @sabkeshohada @sabkeshohada
✈️ فرمانده در تیرماه سال ۱۳۶۱ رفت و هنوز برنگشته است... . 👌🏻فرمانده ای که آرامش این روزها را از تلاش ها و رشادت های او و امثال او داریم . 👁️ چشم های زیادی منتظر هستند و دلهای زیادی از بی خبری اش پیر شدند... ✊🏻 و هم چون اربابش زیر بار ظلم نرفت . 🚩 نمی دانم سرنوشتش چون اربابش شد یا چون کاروان اسرا اما او نمونه بارز هیهات من الذله است . حال چه اسیر باشد چه شهید.... ⏳منتظران این قصه بلا تکلیفی ۳۸ ساله هنوز هم منتظرند . 🇮🇷 حاج احمد، برگرد و پایان بده به این غم بی خبری . بیا ، این انقلاب و این روزها نیاز دارد به تو.... 🤲🏻 حاج احمد ، دعا کن . شرمنده نشویم . شرمنده تلاش های تو ، دلتنگی ها و بی قراری های خانواده ات . 🌹 به مناسبت تولد حاج احمد متوسلیان. @sabkeshohada @sabkeshohada
سبک شهدا
#دختر_شینا #قسمت_چهل و یکم قایش مدرسه راهنمایی نداشت. اغلب بچه ها برای تحصیل می رفتند رزن ـ که رف
و دوم این را که شنیدم، پاهایم سست شد. اینکه چطور سوار ماشین شدیم و به بیمارستان رسیدیم را به خاطر ندارم. توی بیمارستان با چشم، دنبال جنازة صمد می گشتم که دیدم تیمور دوید جلوی راهمان و چیزی در گوش پدرش گفت و با هم راه افتادند طرف بخش. من و مادرشوهرم هم دنبالشان می دویدیم. تیمور داشت ریزریز جریان و اتفاقاتی را که افتاده بود برای پدرش تعریف می کرد و ما هم می شنیدیم که دیروز صمد و یکی از همکارانش چند تا منافق را دستگیر می کنند. یکی از منافق ها زن بوده، صمد و دوستش به خاطر حفظ شئونات اسلامی ، زن را بازرسی بدنی نمی کنند و می گویند: «راستش را بگو اسلحه داری؟» زن قسم می خورد اسلحه همراهم نیست. صمد و همکارش هم آن ها را سوار ماشین می کنند تا به دادگاه ببرند. بین راه، زن یک دفعه ضامن نارنجکش را می کشد و می اندازد وسط ماشین. آقای مسگریان، دوست صمد، در دم شهید، اما صمد زخمی می شود. جلوی در بخش که رسیدیم، تیمور به نگهبانی که جلوی در نشسته بود گفت: «می خواهیم آقای ابراهیمی را ببینیم.» نگهبان مخالفت کرد و گفت: «ایشان ممنوع الملاقات هستند.» دست خودم نبود. شروع کردم به گریه و التماس کردن. در همین موقع، پرستاری از راه رسید. وقتی فهمید همسر صمد هستم، دلش سوخت و گفت: «فقط تو می توانی بروی تو. بیشتر از دو سه دقیقه نشود، زود برگرد.» پاهایم رمق راه رفتن نداشت. جلوی در ایستادم و دستم را از چهارچوب در گرفتم که زمین نیفتم. با چشم تمام تخت ها را از نظر گذراندم. صمد در آن اتاق نبود. قلبم داشت از حرکت می ایستاد. نفسم بالا نمی آمد. پس صمد من کجاست؟! چه بلایی سرش آمده؟! یک دفعه چشمم افتاد به آقای یادگاری، یکی از دوستان صمد. روی تخت کنار پنجره خوابیده بود. او هم مرا دید، گفت: «سلام خانم ابراهیمی. آقای ابراهیمی اینجا خوابیده اند و اشاره کرد به تخت کناری.» باورم نمی شد. یعنی آن مردی که روی تخت خوابیده بود، صمد بود. چقدر لاغر و زرد و ضعیف شده بود. گونه هایش تو رفته بود و استخوان های زیر چشم هایش بیرون زده بود. جلوتر رفتم. یک لحظه ترس بَرَم داشت. پاهای زردش، که از ملحفه بیرون مانده بود، لاغر و خشک شده بود. با خودم فکر کردم، نکند خدای نکرده... رفتم کنارش ایستادم. متوجه ام شد. به آرامی چشم هایش را باز کرد و به سختی گفت: «بچه ها کجا هستند؟!» بغض راه گلویم را بسته بود. به سختی می توانستم حرف بزنم؛ اما به هر جان کندنی بود گفتم: «پیش خواهرم هستند. حالشان خوب است. تو خوبی؟!» نتوانست جوابم را بدهد. سرش را به نشانه تأیید تکان داد و چشم هایش را بست. این شد تمام حرفی که بین من و او زده شد. چشمم به سِرُم و کیسه خونی بود که به او وصل شده بود. همان پرستار سر رسید و اشاره کرد بروم بیرون. توی راهرو که رسیدم، دیگر اختیار دست خودم نبود. نشستم کنار دیوار. پرستار دستم را گرفت، بلندم کرد و گفت: «بیا با دکترش حرف بزن.» مرا برد پیش دکتری که توی راهرو کنار ایستگاه پرستاری ایستاده بود. گفت: «آقای دکتر، ایشان خانم آقای ابراهیمی هستند.» دکتر پرونده ای را مطالعه می کرد، پرونده را بست، به من نگاه کرد و با لبخند و آرامشی خاص سلام و احوال پرسی کرد و گفت: «خانم ابراهیمی ! خدا هم به شما رحم کرد و هم به آقای ابراهیمی. هر دو کلیة همسرتان به شدت آسیب دیده. اما وضع یکی از کلیه هایش وخیم تر است. احتمالاً از کار افتاده.» بعد مکثی کرد و گفت: «دیشب داشتند اعزامشان می کردند تهران که بنده رسیدم و فوری عملشان کردم. اگر کمی دیرتر رسیده بودم و اعزام شده بودند، حتماً توی راه برایشان مشکل جدی پیش می آمد. عملی که رویشان انجام دادم، رضایت بخش است. فعلاً خطر رفع شده. البته متاسفانه همان طور که عرض کردم برای یکی از کلیه های ایشان کاری از دست ما ساخته نبود.» چند روز اول تحمل همه چیز برایم سخت بود؛ اما آرام آرام به این وضعیت هم عادت کردم. صمد ده روز در آن بیمارستان ماند. هر روز صبح زود خدیجه و معصومه را به همسایه دیوار به دیوارمان می سپردم و می رفتم بیمارستان، تا نزدیک ظهر پیشش می ماندم. ظهر می آمدم خانه، کمی به بچه ها می رسیدم و ناهاری می خوردم و دوباره بعدازظهر بچه ها را می سپردم به یکی دیگر از همسایه ها و می رفتم تا غروب پیشش می ماندم. @sabkeshohada @sabkeshohada ♦️ انتشار این مطلب بدون منبع حرام است ♦️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از سبک شهدا
بسم الله
هدایت شده از سبک شهدا
سلام امام زمانم(عج)✋🏻🌱
🔸شهادت 2 محیط بان در زنجان؛ 🔹شب گذشته بر اثر تعقیب و گریز بین افراد ناشناس و محیطبانان در منطقه حفاظت شده فیله خاصه استان زنجان، دو نفر از محیط بانان ایثارگر به نام ‌های مهدی مجلل و میکاییل هاشمی بر اثر اصابت گلوله سلاح جنگی، به درجه رفیع شهادت نائل شدند. @sabkeshohada @sabkeshohada
یا حضرت معصومه(س)✋ بطلب... @sabkeshohada
مامأمورین‌انقلاب‌اسلامۍهستیم، نه‌مسئولین‌انقلاب ! مسئولیت‌گرفتنۍاست‌وتمام‌شدنی؛ امامأموریت‌تڪلیفۍاست‌ودائمۍ . . حاج‌حسین‌یڪتا @sabkeshohada @sabkeshohada
انقلابــے بــودن فقــط بــہ چفیــہ انــداختنُ و مــزارشــھدا رفــتن نیستــــــ رفــیق بــه خستــہ نشــدن‌ و هــرلحظــه بیــدار بودنــہ بــہ دغــدغــہ مــند بــودنــه... •دغــدغہ ڪار فرهنگے📚 و دغدغــہ خــودسازے داشــتــہ بــاش.. @Sabkeshohada @Sabkeshohada
شهیدی که پیامبر (ص) در عالم رؤیا مژده بهشت را به او داده بود؛ یک بار که برای کارهای جهادی به عراق اعزام شدیم و میانه راه کربلا به نجف در موکب علی بن موسی الرضا(ع) فعالیت جهادی میکردیم، او به این امید آمده بود که بتواند خودش را به مدافعان حرم برساند. در همان کربلا هم خواب دیده بود پیامبراعظم(ص) باغی بهشتی را به او نشان میدهد و شرابی بهشتی به ایشان میخوراند. رسول گرامی اسلام در عالم رؤیا به ابوذر بشارت داده بود که این باغ متعلق به تو است. بعد از بازگشت از عراق، ابوذر خودش را در میان اعزامی‌ها جا داد. میتوانم بگویم به او الهام شده بود. راوی: همسر محترم شهید 🌷شهید ابوذر غواصی یاد شهدا با صلوات🌷   @Sabkeshohada @Sabkeshohada
فرازهایی از پشتیبان ولایت فقیه و گوش به فرمان باشید. اهتمام به ترک محرمات و انجام واجبات و مطالعه و عمل به سیره اهل بیت علیهم‌السلام در برخورد با مردم (داشته باشید) همیشه خود را بدهکار انقلاب بدانید. فرزندان خود را برای سربازی آقا امام زمان(عج) تربیت و آماده کنید. عزت و افتخار و شرافت خود را با هیچ چیز معامله نکنید و سعی کنید با خدای یکتا معامله کنید. کمک به محرومان فراموش نشود، هیچ کس را از درب خانه دست خالی رد نکنید حتی اگر شده به چند دانه قند، در صورت نداشتن چیزی در خیابان از فقیر عذرخواهی کنید. ⁦⁦⁦   @Sabkeshohada @Sabkeshohada